• ۰
  • ۰
  • ۴۹۲

رویکرد دینی نادر شاه و تأثیر آن بر شیعیان و عالمان شیعه

نویسنده

زهرا عبدی

دکتری تاریخ ایران دانشگاه شیراز

چکیده
هدف از این تحقیق، بررسی رویکرد دینی نادرشاه و تأثیر آن بر مذهب شیعه و علمای شیعه است. لذا مسأله اصلی، چرایی و چگونگی تعاملات نادرشاه با شیعیان و علمای شیعه است. صفویان با حمایت رسمی از مذهب شیعه، باعث رشد و بالندگی این نهاد دینی شدند؛ با این‌حال هجوم افغان‌ها به اصفهان و ستیز آن‌ها با اهل شیعه، باعث ضعف نهاد دینی شد. نادرشاه افشار هم پس از تاج‌گذاری، نه‌تنها مذهب شیعه را مورد حمایت رسمی حکومت قرار نداد، بلکه با ایده‌هایی که داشت آن را در حدّ یک فرقه تنزل داد و بیش‌تر به مسائل سیاسی و نظامی پرداخت. وجود شاخص‌هایی چون حضور کم‌رنگ علمای شیعه در ساختار حکومت و به حاشیه رانده شدن آن‌ها، تنزل مقام و وظایف متولیان امور دینی، محدود شدن فعالیت‌های آموزشی علمای شیعه، ضبط اوقاف و محدودیت شدید منابع مالی علمای شیعه و مهاجرت آن‌ها به سرزمین‌های مجاور، از تعامل حداقلی نادرشاه با شیعیان و علمای شیعه حکایت می‌کند.

کلیدواژه‌ها

عالمان نادرشاه افشاریه شیعیان


در دوره صفویه (۹۰۷ـ۱۱۳۵ق)، مذهب تشیع در مملکت ایران رسمی شد و حکم‌رانان این سلسله به طور جدی از آن حمایت می‌کردند. تعامل حداکثری نهاد دینی شیعی و نهاد دولت در دوره صفویه، باعث بالندگی نهاد دینی شد و علمای شیعه نیز فرصت آموزش، تدوین و ترویج آموزه‌های شیعی را یافتند و در ساختار سیاسی دولت هم تأثیرگذار بودند. از سوی دیگر، حاکمیت سیاسی صفویان، قلمرو سنتی ایران را در اختیار داشت، اما با سقوط دولت صفویه در سال ۱۱۳۵‌ قمری افغان‌های سنی‌مذهب با تسلط بر اصفهان، خود را حاکم ایران دانستند. با این‌حال نه‌تنها حاکمیت باثبات و همه‌جانبه‌ای بر ایالات و ولایات ایران نداشتند، بلکه در همان زمان، شاه‌تهماسب دوم صفوی در قزوین اعلام سلطنت کرد و در سایر نقاط ایران مدعیان دیگری هم حضور داشتند. حضور افغان‌ها در ایران تنها تا سال ۱۱۴۲‌ قمری دوام آورد؛ زیرا نادرقلی‌بیگ از نواحی خراسان، به سپاه شاه‌تهماسب پیوست و طی چندین نبرد افغان‌ها را سرکوب کرد و اصفهان را به خاندان صفوی بازگرداند. نادرشاه به‌طور کلی در دوران سپهسالاری (۱۱۳۹-۱۱۴۲‌ق)، دوران نیابت سلطنت (۱۱۴۵-۱۱۴۸‌ق)، و سلطنت (۱۱۴۸-۱۱۶۰‌ق)، مشغول جنگ و لشکرکشی علیه تجاوزات مرزی و شورش‌های داخلی و یا فتح سرزمین‌های جدید بود.

علی‌رغم دوره صفویه، حاکمیت سیاسی حکومت افشار آن‌قدرها هم دوام و ثبات نداشت. جنگ‌ها و لشکرکشی‌های مداوم نادر، اگرچه بعضی از روی ضرورت برمی‌خاست و مستلزم حفظ قلمرو سنتی ایران بود، تا حدودی هم گواه بر اهداف جهان‌گیرانه او بود (نظیر لشکرکشی به هند). دور از واقعیت نیست که بدانیم در آن دوران تاریخی، اولویت با مسائل سیاسی و نظامی بود و نادرشاه با توان‌مندی با آن روبه‌رو شد. علاوه بر این، حکومت او دچار بحران مشروعیت هم بود. مقبولیت اولیه حکومت او از جنگاوری و سلحشوری بر می‌خاست، با این‌حال در آن دوره تاریخی که مشروعیت صفویان در جامعه ایران قدمت دویست ساله داشته و در دل و ذهن مردم شیعه‌مذهب ریشه دوانده بود، حکومت افشاریه نتوانست همسان با آن بنیان مشروعیت‌طلبی محکمی دست وپا کند. نادرشاه اگرچه تا قبل از تاج‌گذاری، برای تقویت سلطنتش به مشروعیت خاندان صفوی تمسک جست، پس از آن حمایت از صفویان را منع کرد. علاوه بر این، با نگرش‌های مذهبی خاص خود و علی‌رغم دوره صفویه، از مذهب تشیع به‌طور رسمی حمایت نکرد و به نهاد دینی شیعی و علمای آن توجهی نداشت. بی‌گمان نادرشاه نمی‌توانست از مشروعیت دینی برای تقویت حکومتش بهره ببرد.

سؤال اصلی تحقیق، چرایی و چگونگی تعامل نادرشاه با مذهب تشیع و علمای شیعه است. در پیشینه تحقیقات تاریخی، اگرچه تحقیقات زیادی درباره مسائل سیاسی و نظامی دوره افشاریه صورت گرفته، پاسخی به این سؤال داده نشده است. وجود شاخصه‌هایی چون عدم اعتقادات عمیق مذهبی نادرشاه و ایده‌های او درباره حذف اختلافات شیعه و سنی، حضور کم‌رنگ علمای شیعه در عرصه‌های سیاسی و اجتماعی و به حاشیه رانده شدن آن‌ها، تنزل مقام و وظایف متولیان امور دینی، محدود شدن فعالیت‌های علمای شیعه، ضبط اوقاف و محدودیت شدید منابع مالی علمای شیعه و در نتیجه منزوی شدن و یا مهاجرت آن‌ها به سرزمین‌های مجاور، نشان‌دهنده تعامل حداقلی نادرشاه با نهاد دینی شیعه است. این تحقیق با استناد به منابع کتابخانه‌ای و به روش توصیفی ـ تحلیلی صورت گرفته است.

رویکرد دینی نادرشاه

پژوهش‌گران تاکنون نظریات مختلفی درباره مذهب نادرشاه ابراز داشته‌اند. عده‏ای او را شیعه‌مذهب و برآمده از جامعه شیعه می‏دانند (شعبانی، ۱۳۵۹) و عده‏ای او را پیرو اهل‌سنت (هنوی، ۱۳۸۳، ص۶۹)، با این‌حال رفتارهای متفاوت نادر قبل و بعد از سلطنت و تا جایی که منابع آن را ذکر کرده‌اند، همگی نشان می‌دهند که وی اگرچه شیعه بود، اعتقادات عمیق مذهبی نداشت. به‌طور کلی نگاه نادر به مذهب و وضعیت مذهبی مردم، بنابر سیاستش بود. پزشک نادرشاه در این باره می‏نویسد:

درباره دین نادر اظهار عقیده قطعی کردن بسیار دشوار است. عده کثیری از کسانی که ادعای شناسایی عمیقی از اسرار او دارند می‏گویند که او هیچ دینی ندارد. گاهی آشکارا می‏گفت. که او خویشتن را همان قدر بزرگ می‏داند که بزرگان دین را. برای آن‌که بزرگان دین عظمت خود را از برکت این فضیلت به‌دست آورده بودند که جنگجویان شایسته‏ای بودند؛ دراین صورت تصور می‏کرد و بلکه یقین داشت که به همان رتبه پرافتخاری که ایشان در سایه شمشیر رسیده بودند او نیز نایل شده است. (بازن، ۱۳۶۵، ص۴۲).

هنوی نیز در این باره می‌نویسد:

نادر دلاوری‌های حضرت علی۷ را بی‌ارزش می‏دانست و از رفتار او انتقاد می‏کرد و می‏گفت: «علی سپاهیان خود را در بیابان‌ها به حرکت درمی‏آورد و عده زیادی از آن‌ها را به سبب تشنگی هلاک می‏کرد!» آن‌گاه از مردم می‏پرسید: «چرا به‌جای استمداد از علی۷ از خدا کمک نمی‏خواهید». (هنوی، ۱۳۸۳، ص۳۶۳ـ۳۶۴)

روایت دیگری نیز از مبلغان مذهبی آمده است که به نظر نمی‏رسیده نادر هواخواه بزرگی برای اسلام باشد، «اگرچه مانند بسیاری از ایرانیان، پیرو مذهب علی است». (کشیشان ژزوئیت، ۱۳۷۰، ص۱۴۸)

منابع داخلی عصر نادرشاه، هرگز او را سنی‌مذهب خطاب نکرده‏اند، بلکه ارادت او را به حضرت علی۷ در زمان‌های مختلف گزارش داده‏اند؛ چنان‌که اگر نادرشاه پس از قدمت طولانی استقرار مذهب تشیع در ایران، سنی بود و علیه شیعیان اقدام می‏کرد، به‌طور حتم حداقل در یک منبع ذکر می‏شد. به احتمال زیاد عدم تعصب او نسبت به تشیع و تسامح مذهبی او با اهل‌سنت که براساس سیاست‌های وقت بود، باعث شده است عده‏ای از پژوهش‌گران او را سنی‌مذهب فرض کنند. در گزارشی آمده است که نادر، به خیلی از مباحث دینی باور نداشت و آن را به تمسخر می‏گرفت؛ چنان‌که در یکی از مباحثاتش با دیگری پرسید: «آیا در بهشت جنگ و غلبه برخصم هست»؟ و چون طرف جواب منفی داد، نادر گفت: «پس بهشت چه لذتی دارد!» (مینورسکی، ۱۳۸۱، ص۳۸۸). اگرچه ممکن است این‌گونه روایت‏ها ساختگی و بی‌اساس باشد.

به هرحال نادر، به خدا معتقد بود و همواره در جنگ‏ها و لشکرکشی‏ها، خود را آلت دست جبار منتقم می‏پنداشت (همان، ص۲۶۸). رفتارهای مذهبی او گاه و بی‌گاه با یک‌دیگر متفاوت و متضاد بود. شاید رفتارهای او تا قبل از سلطنت، متفاوت با بعد از آن است. نادر در سال ۱۱۴۲ قمری، هنگامی که توانست اصفهان را از تصرف افغان‌ها نجات دهد، از سوی شاه‌تهماسب دوم به این پاداش دست یافت که اداره امور خراسان و مالیات آن را در اختیار بگیرد. وی در همین زمان، دستور داد در ولایت مزبور سکه‏ای به نام «سلطان اقلیم ولایت علی بن موسی الرضا۷» زدند (استرآبادی، ۱۳۴۱، ص۱۵۷). ارادت نادر به آستان مقدس امام رضا۷ تا آخر عمر ادامه یافت، چنان‌که «هرگاه به ارض اقدس می‏رسید، به زیارت می‏رفت» و برای پیروزی بر دشمنانش، همیشه نذوراتی به آستان مبارک می‏بخشید. (مروی، ۱۳۶۴، ج۱، ص۱۶۰ـ۱۶۹).

توجه نادرشاه به زیارت امام رضا۷، و نذر و بازسازی و مرمت گنبد و تالارهای این بنای مقدس، نشان‌دهنده گرایش‌های شیعی او بود. براساس گزارش محمدکاظم مروی که شاهد عینی وضعیت مشهد بوده، نادرشاه در جنگ کرنال بسیار به ائمه اثناعشری: استغاثه می‌کرد و می‌گریست و برای پیروزی، از آن‌ها استمداد می‌جست (همان، ج۲، ص۷۲۴). جنگ هند و به دنبال آن خوارزم و بخارا در سال‌های ۱۱۵۱ـ۱۱۵۳ قمری، به پیروزی نادر ختم شد؛ از این‌رو وقتی به مشهد بازگشت، بقعه امام رضا۷ را تعمیر کرد و «قندیل مرصع مینا که طعنه به قبه مینایی مهر و ماه می‏زد و هم‌چنین قفل طلای گوهرآیین مرصع به جواهر ثمین ترتیب یافته، نذر روضه مقدسه رضویه کرده و وضع هریک در مکان موضوع‌له فرمودند». (همان، ص۸۲۶؛ استرآبادی، ۱۳۴۱، ص۴۶۱)

در مورد دیگر اماکن مقدس ایران، گویا فقط شاه‌چراغ نظر او را جلب کرده است. توجه به این مرقد در سال ۱۱۴۳ـ۱۱۴۴قمری رخ داد. وی برای شکرگزاری از باب شکست قطعی اشرف افغان در فارس و فراری دادن او از ایران ۱۵۰۰ تومان برای تعمیر بقعه مقدس شاه‌چراغ اهدا نمود. علاوه براین، دویست تومان به بقعه مقدس شهر صفاشهر هدیه کرد. (میرزا محمد، ۱۳۶۲، ص۶ـ۱۰)

مرقدهای مقدس عتبات عالیات و نجف نیز مورد احترام و تکریم نادرشاه بود. وی در خلال جنگ‌هایش با عثمانی، هرگاه به این نواحی می‏رسید، هدایا و نذورات فراوانی را به این اماکن می‏بخشید. در سال ۱۱۴۵ قمری در زیارت مرقد حضرت علی۷، قندیل طلای بزرگی به این آستانه بخشید و برای این‌که مورد توجه سپاهیان سنی‌مذهبش هم قرار بگیرد، قبر ابوحنیفه را زیارت کرد و هدایای زیادی از جمله فرش و پول نقد تقدیم خادمان نمود (همان). او به قبرهای ائمه شیعه اثناعشری بار دیگر در سال ۱۱۵۶ قمری، زمانی که در نبرد با عثمانی بود، توجه نمود. ظاهراً بخشش‏های نادرشاه به مرقد حضرت علی۷ و امام حسین۷ آن‌قدر فراوان بود که محمدکاظم با تفضیل زیاد به آن پرداخته است. این اقدامات، شامل طلاکاری صحن‏ها و گنبد مرقد، نصب جواهرات و نگین‏های گران‌قیمت بر ضریح مقدس، هدیه فرش‌های مرصع و طلاکاری شده و… است (مروی، ۱۳۶۴، ج۳، ص۹۲۳ـ۹۲۴ و ۹۳۱). استرآبادی نیز نه‌تنها از انتخاب نجف اشرف برای برگزاری اجلاس علمای بزرگ شیعه و سنی توسط نادرشاه یاد کرده، بلکه گزارش‌های دقیقی با جزئیات فراوان، از توجه نادر به مرقدهای ائمه شیعه داده است. بنابر گزارش او، نادرشاه پنجاه هزار تومان خرج مرقد حضرت علی۷ کرد. حرم‌سرای نادری نیز هدایای زیادی به این اماکن اختصاص دادند. نظیر گوهرشادبیگم والده نصرالله‌میرزا و امام قلی میرزا، رضیعه سلطان‌بیگم دختر سلطان حسین و… (استرآبادی، ۱۳۴۱، ص۳۹۵). همچنین حاجی آقا محمد رهنانی، از جمله هنرمندان اصفهان بود که از طرف نادرشاه، مأمور تذهیب و تعمیر گنبد و صحن مرقد حضرت علی۷ شد. (غفاری کاشانی، ۱۳۶۹، ص۱۳۴)

باتوجه به این گزارش‌ها، می‏توان نتیجه گرفت که نادرشاه همچون دیگر مسلمانان، در برابر بعضی انگیزه‏های مذهبی نظیر زیارت عتبات عالیات و نجف اشرف فروتن بوده است. در واقع وی هر بار که در سفرهای جنگی‌اش- حداقل دوبار- به عتبات عالیات نزدیک شد، این اماکن را زیات کرد. لذا این انگیزه‏ها، چیزی جدا از سیاست مذهبی داخلی و خارجی او محسوب می‏شود.

یکی دیگر از اقدامات نادرشاه منع عزاداری مرسوم روزهای محرم بود. جالب این‌جاست که تنها یک منبع داخلی چنین رخدادی را ذکر کرده است. مجمع‌التواریخ می‏نویسد:

نادر پس از مراجعت از هند، از دین بیگانه و در اوایل حال به بهانه تألیف قلوب اهل روم و غیره، بعضی از افعال که شیوه و شعار شیعه می‏باشد، مثل تعزیه داشتن خامس آل‌عبا در عشر محرم‌الحرام، برپاداشتن رسم عید غدیر و عید نوروز و… از تمام بلاد قلمرو خود موقوف نموده، چادر به یک شاخ افکنده، علانیه قدغن نمود که کسی قرآن نخواند بلکه نداشته باشد؛ چرا که اگر قرآن راست بود، این همه اختلاف در میان امت جناب رسول خدا۹ واقع نمی‏شد و شروع به کلمات کفر و زندقه نموده و احداث ظلم و بیداد بی‌نهایت کرده، به این نیز اکتفا ننموده بنا گذاشت که تمام فرقه‏های شیعه را باید به قتل رسانید. ( مرعشی صفوی، ۱۳۶۲، ص۸۴)

به‌هرحال قابل توجه است که مرعشی صفوی این کتاب را در هند نگاشته و خود او شاهد عینی کردارهای مذهبی نادر در ایران نبوده است. منابع او شنیده‏ها و نوشته‏های دیگران است از این‌رو اشتباهاتی را هم داراست.

از سویی، هنوی گزارش داده است که نادر در محرم سال ۱۱۵۱ـ۱۱۵۲ قمری، به احتمال زیاد در سفر هند- دستور داد کسی مراسم عاشورا را برگزار نکند «… با این‌حال عده‏ای از سربازان در خارج از اردوگاه بر سر و سینه کوبیدند و زاری کردند اما به‌علت نافرمانی سخت تنبیه شدند» (هنوی، ۱۳۸۳، ص۱۵۷ و‌ ۲۳۳). معلوم نیست هنوی این گزارش را از کجا آورده است، علاوه براین، فلور که تحقیقات بالنسبه ارزشمندی با تکیه بر گزارش‌های هلندی‏های مقیم ایران آن دوره انجام داده، می‏نویسد:

وی به عالمان گفت: «اگر این مردم به‌واسطه اعتقاد به این دو تن که به‌زحمت در دوران عمر خودشان کاری انجام داده‌اند، آماده‏اند سرهای خود را خونین و بدن‌هایشان را آزرده سازند و کارهایی از این دست کنند، من می‏ترسم که اگر بمیرم، برای خاطر این همه کاری که برایشان کرده‌ام خودکشی کنند». (فلور، ۱۳۶۸، ص۶۱)

به‌هرحال گزارش‌های سفرنامه‌نویسان قابل تردید است. از سوی دیگر، عاقلانه نیست که بپنداریم نادرشاه طی یک فرمان رسمی دستور منع عزاداری را داده باشد؛ زیرا اولاً می‏بایست منابع درباری آن را به‌عنوان دستور شاه روایت می‏کردند و از سوی دیگر، مراسم محرم در بطن فرهنگ مردمی ریشه داشت و گمان نمی‏رود که نادر خواسته باشد آن را ریشه‌کن کند و انقلاب توده مردم را به‌وجود بیاورد. به احتمال زیاد، عقیده او این بوده است که این عزاداری را بی‌فایده می‏دانسته و شاید آن‌را در هند برای سربازان قزلباش منع کرد که می‏خواستند مراسم عاشورا را برگزار کنند. کشیشان ژزوئیت نیز در نامه‏های خود گزارش داده‏اند:

نادر رسمی‏ترین تشریفات این مذهب را منع کرده است؛ در طرز اذان گفتن تجددی به‌وجود آورده است؛ لعن کردن را منع و برای آن تنبیه قرار داده است. در زمان او شراب به راحتی خرید و فروش می‏شد. (کشیشان ژزوئیت، ۱۳۷۰، ص۱۴۲)

در نتیجه می‌توان گفت که نادرشاه به مراسم عاشورا بی‌توجه بوده؛ شاید همین بی‌توجهی حکومت به عناصر فرهنگی- مذهبی شیعیان باعث چنین اعتقادی شده است. به‌هرحال این واقعیت داشت که صفویان شیعه‌مذهب، به شدت مراسم و اعیاد مذهب شیعه را احترام و تکریم می‌کردند و نادر درست مقابل آن‌ها حرکت می‌نمود او از هرچیزی که خصوصیات حکومت صفوی را زنده می‏کرد، دوری می‌جست.

نبود اعتقادات عمیق نادر در افراط در نوشیدن الکل نیز قابل فهم است. ظاهراً وی در اواخر حکومتش حداقل از حمله هند بدین سو، به شدت درگیر شورش‌های داخلی شده، و در همین زمان به شدت به الکل گراییده و به سپاهیانش نیز اجازه نوشیدن شراب داده بود (فلور، ۱۳۶۸، ص۶۰ـ۶۱). به‌هرحال اگر هم به گزارش هلندیان اعتماد کنیم، باید یاد‌آور شد که نوشیدن شراب پادشاهان اسلامی، موضوع تازه‌ای نبود که نادرشاه آن را باب کرده باشد.

۱. سیاست نادرشاه در برابر مذهب شیعه

نادرشاه تا قبل از سلطنت، هیچ‌گونه اقدامی علیه شیعیان یا مذهب تشیع نکرده بود. داستان بی‌توجهی او به جامعه و عالمان شیعه، مربوط به شورای دشت مغان و بعد از آن است. وی در خلال سلطنتش، نه‌تنها حمایت از خاندان شیعی صفوی، بلکه لعن و نفرین خلفای راشدین را نیز منع کرد. این دو شرط، اساس نظریاتی است که درباره سیاست نادر نسبت به مذهب تشیع ارائه شده است.

به نظر نگارنده، مسأله تأسیس مذهب جعفری، بیش‌تر از باب سیاست مذهبی نادر در برابر عثمانی‏ها مایه می‏گرفت؛ زیرا این پیشنهاد در داخل کشور هرگز دنبال نشد و در واقع نادرشاه، کاری به مذهب توده مردم نداشت و برعکس مسأله تأسیس مذهب جعفری و ایجاد رکنی برای شیعیان را تا زمان مرگش در قبال عثمانی دنبال کرد.

به هرحال این سه شرط در شورای دشت مغان، سیاست مذهبی نادر را روشن ساخت. امام جعفر صادق۷، مروج بزرگ آموزه‌های شیعیان بود. مذهب جعفری مورد نظر نادر مانند مذهب شیعه صفویان تند و یک‌جانبه نبود. منع لعن خلفای راشدین نیز به منظور رفع اختلاف شیعه و سنی اجرا شده است. این عمل نماد ویژگی‌‏های مذهبی دوران اولیه تاریخ صفویان بود که باید برطرف می‌شد. جالب این‌که شرایط مذهبی نادر مخالفت عمومی مردم را به همراه نیاورد، در حالی که برکناری صفویان و منع جدی از طرف‌داری آن‌ها ناراحت کننده‏تر به نظر می‏رسید. در واقع هیچ دغدغه مذهبی‏ای در مرکز اهداف و انگیزه‏های نادر وجود نداشت، بلکه دغدغه بزرگ او منع حمایت از صفویان آن‌هم به دلیل تحکیم سلطنتش بود.

بنابر تحلیل هنوی، نادرشاه می‏خواست همچون صفویان مبدع مذهب جدیدی باشد (هنوی، ۱۳۸۳، ص۲۶۳). با این‌حال، به نظر نگارنده، نادرشاه می‏دانست که به دلیل خلع صفویه، با مشکل مشروعیت مواجه خواهد شد؛ بنابراین با منع و فسخ عناصر اصلی شیعی که زمانی صفویه بزرگ‌ترین حامی آن محسوب می‏شدند، سنت‏های مشروعیت را دگرگون کرد. کشتن ملاباشی حامی صفوی در دشت مغان، نماد پایان یافتن مشروعیت سابق بود. همان‌طور که ذکر شد، نادرشاه خود را بی‌نیاز از بنیان مشروعیت صفویان می‌دانست. دغدغه اصلی او مسائل سیاسی و نظامی بود. وی در سال ۱۱۴۹ قمری، فرمانی صادر کرد که سیاست او را نسبت به مذهب تشیع آشکار می‏کند:

عالی‌جاها صدر عالی‌قدر و حکام و مجتهدین و علمای دارالسلطنه اصفهان به الطاف ملوکانه مباهی بوده، بدانند که اوقاتی که رایت ظفرآیت در صحرای مغان برپا بود، در مجالس متعدده قرار براین شد که چون طریقه حنفی و جعفری، موافق آنچه از اسلاف به‌ما رسیده است، متحد بوده [و] خلفا راشدین ـ رضی الله عنهم ـ را خلیفه سیدالمرسلین۹ می‏دانسته‌اند، من‌بعدالایام، اسامی هریک از خلفا اربعه که ذکر کرده شود با تعظیم تمام ذکر کنند. به‌علاوه در بعضی از اضلاع ممالک ما، برخلاف اهل‌سنت، در اذان و اقامه لفظ علی ولی‌الله را برطریقه شیعه ذکر می‏کنند و این فقره مخالف اهل سنت است و منافی قراری است که معمول اسلاف بوده. گذشته از این، برتمام اهل عالم هویداست که امیرالمؤمنین اسدالله‌الغالب۷ برگزیده و ممدوح و محبوب خداوند متعال است و به‌واسطه شهادت مخلوق، بر جایگاه و رتبت او در درگاه احدیت نخواهد افزود و به حذف این الفاظ هم چیزی از فروغ بدر قدر او نخواهد کاست. ذکر این عبارت، موجب اختلاف و بغض و عداوت مابین اهل تشیع و سنت است که هر دو در متابعت شریعت مطهره سیدالمرسلین۹ شریکند و خلاف رضای پیغمبر۹ و امیرالمؤمنین۷ به عمل خواهد آمد. لهذا به مجرد اطلاع از مدلول این فرمان عالی، به تمام مسلمین، از اعالی و ادانی، بزرگ و کوچک و مؤذنین شهرها و توابع اطراف و اکناف باید اعلام شود که از امروز به بعد، این عبارت که خلاف طریقه اهل سنت است، ذکر نشود و نیز در میان حکام معلوم است که در مجالس، بعد از فاتحه و تکبیر، دعای دوام عمر پادشاه و ولی‌نعمت را می‏نمایند، از آن‌جا که این نحو تعظیم بیهوده و بی‌معنی است، مخصوصاً امر و مقرر می‏فرماییم که خوانین صاحب طبل و علم در این مواقع حمد نعمای پادشاه حقیقی را به زبان بیاورند. عموم رعایا و برایا، اطاعت این احکام و اوامر را برعهده شناسند. هرکس از آن تخلف ورزد، مورد غضب شاهنشاهی خواهد گردید. (فریزر، ۱۳۶۳، ص۸۴ـ۸۵)

به گفته فریزر، این فرمان باعث شادی عده‏ای از اهالی سنی‌مذهب ایران شد. نکته‌های مورد تأکید در این دستورالعمل عبارتند از:

ـ یکی دانستن مذهب حنفی و جعفری به لحاظ صحت و احترام؛

ـ منع نفرین و لعن خلفای راشدین؛

ـ حذف عبارت علی ولی‌الله از اذان به سبب مشکل‌سازی در بین مسلمانان شیعه و سنی؛

ـ ادای احترام به حضرت علی۷ و خلفای راشدین همراه با هم در منبر.

در نتیجه، می‌بینیم که هم‌سویی ایران با اسلام سنی در خارج از مرزهای ایران نیز اهمیت داشت.

نادرشاه صفویان را مسبب اختلاف مسلمانان شیعی و سنی می‏دانست. از این‌رو در پی حذف این بدعت بود.

وی قصد نداشت مذهب شیعه مردم ایران را با سرکوب و آزار رساندن تغییر دهد، بلکه اصولاً دارای اعتقادات عمیق مذهبی نبود. تضعیف بدعت‏های صفویان نظیر آنچه گفته شد، به معنای دشمنی با تشیع نبود، بلکه به معنای قلع بنیان این سلسله بود. نادر به غیر این چند مورد که قطعاً هم می‏توانست نقاط جنگ سنی و شیعی باشد، کاری به مذهب مردم نداشت. هیچ گزارشی مبنی بر مخالفت مذهبی او علیه شیعیان ایران وجود ندارد. از سوی دیگر، تمام مفهوم مذهب تشیع در قالب لعن خلفای راشدین و مسأله اذان و عید غدیر جمع‌بندی نمی‌شود. نادرشاه فقط بر همین موارد اصرار می‌کرد؛ زیرا این‌ها را بدعت شیعیان غالی صفوی نژاد می‏دانست که باعث شده بودند مرزبندی دقیقی بین مذهب سنی و شیعه در ایران به‌وجود آید.

۲. سیاست نادرشاه در برابر علمای شیعه

در این مبحث، صرفاً به رفتار نادرشاه با علمای شیعه پرداخته می‏شود. زمانی که افغان‌های غلزایی به ایران حمله کردند، با فرهنگ دینی ایران بیگانه نبودند. آن‌ها از سنی‌مذهبان قشری بودند و علمایی هم همراه خود داشتند. (مروی، ۱۳۶۴، ج۱، ص۲۶) از سوی دیگر، ضعف و سقوط نهاد سیاسی صفویه که حامی و اقتداردهنده نهاد دینی مذهب تشیع بود، باعث ‌آشفتگی و سقوط عالمان شیعه شد. خیلی از علما در حمله افغان‌ها به اصفهان، در کنار سایر مردم قتل‌عام شدند. محمدحسین خاتون‌آبادی (م ۱۱۵۱ ق) در این زمان از طرف افغان‌ها شکنجه شد و چون شیخ‌الاسلام بود و امامت جمعه را در اختیار داشت، افغان‌ها گمان بر پول‌داری او داشتند و او را آن‌قدر آزار دادند تا ثروتش را آشکار کند (حسینی یزدی، ۱۳۷۸، ص۲۴۸ـ۲۴۹). این رخداد‏ها، نشان‌دهنده سقوط مناصب علما و جایگاه آن‌ها بود. در دوره محمود افغان علما گریزان و عزلت‌نشین شدند.

اشرف افغان نیز هیچ گونه اعتمادی به شیعیان نداشت. وی در طبقه‌بندی مردم اصفهان، شیعیان را گروه آخر و زیردست همه بعد از غلزایی‌ها، ارمنی‌ها، سنی‏های درگزینی، هندی‌ها، زرتشتیان و یهودیان قرار داد (لکهارت، ۱۳۶۸، ص۳۴۲). علاوه براین، در سال ۱۱۴۲ قمری هنگامی که شکست خود را در برابر سپاه نادر و شاه‌تهماسب قطعی دید، به اصفهان آمد و ضمن تاراج اموال سلطنتی، نزدیک به سه هزار نفر از علما، معارف و رجال را قتل‌عام کرد ( لکهارت، ۱۳۳۱، ص۵۴ـ۵۵). ملا زعفران در این زمان، نه‌تنها مشاور او بود بلکه با فتوای قتل شیعیان و اسارت آن‌ها و هم‌دستی در قتل شاه سلطان حسین و سایر شاهزادگان (رستم‌الحکماء، ۱۳۵۲، ص۱۸۸)، کارنامه شیعه‌ستیزی اشرف را پررنگ‏تر کرد. اشرف در روابط با عثمانیان سنی‌مذهب، سعی داشت مشروعیتی مذهبی برای خود فراهم ببیند. اما نه‌تنها یاغی و غاصب حکومت خوانده شد، بلکه عثمانی‏ها علیه او اعلام جنگ کردند (اکسورثی، ۱۳۸۸، ص۱۲۶). در نتیجه، وضعیت علما در دوره محمود و اشرف افغان رو به خرابی رفت. میرمحمدحسین خاتون‌آبادی در کتابچه مناقب‌الفضلاء از سرگذشت خود و سایر علما در اصفهان اطلاعاتی آورده است. به گفته وی: «فضلا، علما و صلحا از بین رفتند؛ کتب فقها و علما محو شد و آثار گران‌قدر آن‌ها؛ افسوس می‏خورم و به خدا پناه می‏برم از این مصیبت بلا که دامن‌گیر ما شده است!» (رجایی، ۱۳۷۸، ص۲۲ـ۲۳).

روابط نادرشاه با علما، متأثر از اعتقادات و سیاست‏های مذهبی او بود. تمام تقاضاهای نادر در دشت مغان به جز بند موروثی بودن، ارتباط مستقیمی با وضعیت دینی داشت. دور از عقل نیست که حذف اختلافات شیعه و سنی از نظر او تعریف جدیدی از دین باشد. اما مسأله علما موضوع دیگری بود. به‌طور کلی نادر، میانه خوبی با قشر روحانی نداشت و تکیه نظام حکومتی برآنها را بی‌فایده می‏دانست. البته این نوع رفتارها، به رابطه او با مذهب مردم مربوط نمی‌شد. نادر نه می‏خواست و نه می‏توانست احتیاج مردم را به مذهب از میان بردارد، تنها وی به روح مذهبی جامعه بی‌اعتنا بود. ظاهراً تا تشکیل شورای مغان در سال ۱۱۴۸‌قمری، این تقابل صورت واضحی نداشت. براساس گزارش‌های آبراهام کرتاستی، در شورای دشت مغان بیست هزار نفر و بنابر گزارشی صدهزارنفر شرکت جستند (مینورسکی، ۱۳۸۱، ص۲۸۲) که تعدادی از آن‌ها علما بودند. این‌که چرا نادرشاه آن‌ها را دعوت کرده بود روشن است. گروه‌های بانفوذ در میان مردم باید در این مجلس حضور می‌یافتند تا شرایط سلطنت را بپذیرند و رضایت مردم درپی رضایت آن‌ها آسان به‌دست می‏آمد. مثلاً از شهرکاشان، قاضی عبدالمطلب غفاری، میرزاابوالقاسم شیخ‌الاسلام، سیدحسین پیش‌نماز، عبدالکاظم کاشانی، میرزاعبدالقریر کاشانی، میرزاعلی‌اکبر و میرزا زکی حضور داشتند (نراقی، ۱۳۶۵، ص۱۴۸ـ۱۵۱). قوام‌الدین محمد قزوینی (حزین لاهیجی، ۱۳۷۵، ص۲۴۹) یکی دیگر از علمای حاضر در جلسه بود. در این میان، دو جریان هم‌گرایی و واگرایی در میان علما رخ داد.

زمانی که نادرشاه عقاید خود را درباره مذهب جعفری، خاندان صفوی و منع لعن خلفای راشدین ابراز کرد، عده‌ای از ترس یا با توافق، با او همراه شدند و عده‏ای از علما با او مخالفت کردند. نیروی واگرا در جبهه ملاباشی جمع شدند و ابراز عقاید خود را به او سپردند. نادر همه را مجبور می‏کرد که نظریات خود را بیان کنند. ملاباشی شاه‌تهماسب دوم عنوان کرد:

در باب امور مذهبی، راهنمای ما احکام خدا و احادیث پیغمبر است. سلاطین نباید تغییر و تجدیدی در آن بکنند. لهذا از اعلی‌حضرت ملوکانه، استدعا دارم که آغاز سلطنت را به برانداختن مذهبی که برقرار است نفرمایند. این اقدام نتایج خطرناکی خواهد داشت. (مینورسکی، ۱۳۸۱، ص۹۴)[۱]

به گفته محمدکاظم مروی، ملاباشی در چادر خود گفته بود که: «هرکس قصد سلسله صفویه نماید، نتایج آن در عرصه عالم نخواهد ماند. جاسوسان این خبر را به سمع همایون رسانیدند که یوم دیگر، طناب به حلقش انداخته در حضور اقدس خفه نمودند و دیگر احدی را یارای آن نبود که در آن باب سخن اظهار نماید» (مروی، ۱۳۶۴، ج۲، ص۴۵۵). در واقع حمایت علما از خاندان صفوی، اولین انگیزه دشمنی نادر با علما بود. نه‌تنها علما بلکه تمام مخالفان در معرض قتل بودند. اما از این پس، بنیان مشروعیت حکومتی متفاوت شد. علمای شیعه رویکرد نادر به مذهب را مشروع نمی‏دانستند و پس از این نیز به عزلت کشیده شدند.

اما علمای هم‌گرا در شورای مغان، به احتمال زیاد از ترس کشته شدن با نادر هم‌کاری کردند. از این میان، میرزا قوام‌الدین محمد قزوینی «الخیر فی ما وقع» را تاریخ جلوس دانسته بود (استرآبادی، ۱۳۴۱، ص۲۷۲). در هنگام جلوس سلطنت هم میرزا زکی، تاج را برسرنادر گذاشت و میرزاعسکر قزوینی دعای جلوس را خواند (منتخباتی از یادداشت‌های آبراهام گاتوغی کوس، ۱۳۳۰، ص۴۷). از دیگر علما، سیدعبدالله بن نورالدین شوشتری بود که در آن فشار رعب و وحشت: «خطبه‏ای که بی‌خوف و هراس در آن مجلس گردون مماس انشا نمود و به خواندن آن، رنگ تشویش از خاطر همگان زدود» (شوشتری، ۱۳۶۳، ص۱۱۲). این خطبه «ثبت دفتر علمای اعلام و سرلوحه سینه هرخاص و عام» (همان) شد. اما از مهم‌ترین علمای هم‌گرا با حکومت نادر، میرزاابوالقاسم کاشانی (م ۱۱۸۱ ق) بود. وی «… از جمله اجله سادات عالی‌درجات کاشان بود. در جمیع علوم، کیمیا، حدیث، اصول کلام، فقه و جمیع علوم مهارت داشت؛ خیلی به مسلمانان توجه داشت؛ امام جمعه و جماعت کاشان را دارا بود و نزد سلاطین و امرا و حکام عزیز بود» (غفاری کاشانی، ۱۳۶۹، ص۳۹۴ـ۳۹۵). ظاهراً روابط نیکوی میرزا ابوالقاسم با نادر به سال ۱۱۴۲ قمری برمی‌گشت. نادر در تعقیب اشرف‌افغان از شهر کاشان گذشته بود و اعیان و اشراف این شهر همراه با کاشانی از نادر استقبال کرده بودند. به گفته غفاری کاشانی: «چون قضای حوایج مسلمانان را واجب می‏دانست، گاه گاه عندالضروره به جهت استخلاص عجزه و مساکین و ترفیه حال فقرا و ضعفا، با ارباب دولت و شوکت مصاحبت و مجالست می‏کرد» (همان، ص۳۹۵). به‌هرحال نادر آن‌قدر مجذوب رفتارهای میرزاابوالقاسم شد که مالیات کاشان را بخشید و مانع تجاوز سپاهیانش به شهر شد. ظاهراً بعد از آن میرزاابوالقاسم خود را به اردوی نادرشاه نزدیک کرد و همراه او به فارس و اصفهان رفت (نراقی، ۱۳۶۵، ص۱۴۸). علاوه براین، نادرشاه همیشه از میرزا به عنوان واسطه با شاه‌تهماسب استفاده می‏کرد. همو بود که همراه حسنعلی‌بیک معیرالممالک پس از فتح اصفهان، خواهر شاه را برای نادر خواستگاری کرد که در آن زمان سپهسالار سپاه بود و وعده واگذاری ایالات خراسان و مازندران و عراق را به شاه گوشزد کرد. (مروی، ۱۳۶۴، ج۱، ص۱۲۰ـ۱۲۱)

به‌هرحال رابطه میرزا با نادرشاه در شورای دشت مغان رسماً اعلام شد. بدین ترتیب از آن پس شیخ‌الاسلام و صدرالصدورِ نادرشاه نامیده شد و خدمات زیادی از جمله سفیری در عثمانی را برای شاه انجام داد (نراقی، ۱۳۶۵، ص۱۴۸). هیچ گونه نوشته یا رساله‏ای از میرزا در دست نیست که نشان دهد وی با چه پشتوانه نظری با حکومت جائر نادرشاه هم‌کاری کرده است. از سوی دیگر، درجه علمی و دینی میرزاابوالقاسم در هاله‏ای از ابهام قرار دارد؛ از این‌رو نمی‏توان از این رابطه بدون سندیت حرف زد.

ملاعلی‌اکبر ملاباشی یکی دیگر از افرادی بود که در کسوت روحانیت در دستگاه نادرشاه وارد شد. ظاهراً وی پس از قتل ملاباشی شاه‌تهماسب دوم در شورای مغان به این مقام رسید. اطلاعات درباره او ناچیز است. وی از ندیمان مخصوص شاه بود و مأموریت‏های زیادی از جانب او انجام داد. به‌هرحال نزدیکی او به نادرشاه، سبب شد که پس از کشته شدن نادر، به قتل برسد. (مینورسکی، ۱۳۸۱، ص۱۲۸)

منابع، دسته‏ای دیگر از علما را معرفی کرده‏اند که در دوره نادرشاه دارای منصب امامت جمعه و یا شیخ‌الاسلامی بوده‏اند. بی‌شک نادر بر این مناصب نظارت کلی داشته است. عده دیگری هم در گمنامی و عزلت فرورفتند و عده‏ای هم مهاجرت کردند. ذکر نام عده‏ای از این علما، در توصیف و تحلیل رابطه نادر با آن‌ها کارگشا خواهد بود.

میرزارفیعا گیلانی (م ۱۱۶۰ ق) یکی از عالمان برجسته مشهد بود. وی و برادرش میرزاشفیعا وابسته به خاندان مجلسی بودند (دوانی، ۱۳۷۲، ج۷، ص۴۳۵). میرزارفیعا عالمی بسیار برجسته بود. آثار او عبارتند از: رساله‏ای در وجوب عینی نماز جمعه، شواهد الاسلام علی اصول الکافی، رساله در نفی خلافت ابی‌بکر و رساله در تخییر در صلات جمعه (حسینی یزدی، ۱۳۷۸، ص۲۳۵) علاوه بر این، رساله الاجتهاد و التقلید (حزین لاهیجی، ۱۳۳۲، ص۳۸۳ـ۳۸۴)، از اوست. وی چهل سال در مشهد سکونت کرد که هم‌زمان با حکومت نادرشاه بود. از این‌رو در دل مردم جای داشت و مورد احترام و تکریم همگان بود. اهل بخارا با این‌که سنی‌ بودند، با او مکاتبه داشتند و نذرها و هدایایی برای او به مشهد می‏فرستادند. (دوانی، ۱۳۷۲، ج۸، ص۴۲۲) ظاهراً همین روابط، باعث شد که عده‏ای به او تهمت سنی بودن هم بزنند که این تهمت، با سخنرانی و موعظه برطرف شد (حسینی یزدی، ۱۳۷۸، ص۲۳۶). در منابع آمده است که نادرشاه، به حضور او اعتراضی نداشت و میرزارفیعا در طول عمر خود در مشهد مورد احترام و تکریم وی و رضا قلی میرزا بوده است (بهبهانی، ۱۳۷۵، ص۱۰۶؛ دوانی، ۱۳۷۲، ج۸، ص۴۲۲). هرچند عبدالله جزایری او را از جمله علمای اصولی خوانده است، آثار او برای بررسی در دست‌رس نبود.

محمدتقی رضوی خراسانی (م ۱۱۵۰ ق) نیز از جمله علمای مقیم آستان مقدس امام رضا۷ بود که سرتاسر عمرش را در عبادت و تدریس گذراند و هیچ رابطه‏ای از او با حکم‌رانان مشهد به‌دست نیامده است. (حزین لاهیجی، ۱۳۳۲، ص۳۸۲؛ همو، ۱۳۷۵، ص۲۲۶).

گزارش دیگر مربوط به برخورد نادرشاه با میرمحمد حسین خاتون‌آبادی (م ۱۱۵۱‌ق) است. وی نوه دختری علامه مجلسی بود. و در زمان حمله افغان، شیخ‌الاسلام بود و امامت جمعه اصفهان را برعهده داشت که افغان‌ها او را اذیت و آزار دادند تا ثروت خود را آشکار کند. وی پس از این ماجرا، گوشه‌نشین شد با این‌حال آن‌قدر مورد احترام بود که وقتی نادرشاه در سال ۱۱۴۵قمری رویاروی عثمانی قرار داشت، تصمیم گرفت از علمای شیعه فتوا بگیرد، وی حاضر نشد با نادر هم‌کاری کند و گفت: «ما نمی‏توانیم برخلاف حق فتوا دهیم و اگر اصرار دارید، ما از تحت حکومت تو خارج می‏شویم و به کشور دیگری می‏رویم» (دوانی، ۱۳۷۲، ج۸، ص۴۱۹). داستان این فتوا مشخص نیست و گزارش دیگری نیز دراین باره نیامده است.

ظاهراً در همین زمان، علمای برجسته‏ای در اصفهان بودند که هیچ گزارشی از رابطه آن‌ها با نادرشاه به دست نیامده است. تنها می‏دانیم جمال‌الدین خوانساری سوم در ترجمه قرآن همراه با میرزا مهدی خان استرآبادی هم‌کاری کرده است. (حسینی یزدی، ۱۳۷۸، ص۳۳۵؛ طهرانی، ۱۴۰۳ ، ج۲۳، ص۲۱۳)

سیدحسین بن میرابوالقاسم خوانساری (م ۱۱۹۱ ق) نیز در دوره افشاریه و زندیه، عالم برجسته مشهوری بود که حتی علامه بهبهانی او را بسیار تکریم می‏کرد. حواشی بر شرح لمعه، رساله در اجماع و اجوبة المسائل النهاوندیه از اوست. ملااسماعیل خواجوی اصفهانی (م ۱۱۸۱ق.) نیز مورد احترام نادرشاه بوده است. روضات‌الجنات آورده که حتی نادرشاه در برابر او فروتن بود. (رجایی، ۱۳۷۸، ص۸ـ۹).

نورالدین جزایری (م ۱۱۵۸ ق) عالم برجسته شوشتر و نویسنده اخلاق سلطانی و رساله طهوریه که آن را به نام سلطان حسین صفوی نوشت، در شوشتر ساکن بود. وی در زمان حمله نادر به شوشتر که خرابی زیادی به بار آمد، با نادرشاه از در موعظه درآمد (شوشتری، ۱۳۶۳، ص۱۰۵ـ۱۰۶) و ظاهراً مورد نظر نادرشاه هم قرار گرفت؛ زیرا فرزند او سیدعبدالله شوشتری از طرف نادرشاه امامت جمعه و جماعت را برعهده داشت و «مناصب شرعیه کماکان از پیشگاه خسرو نامدار نادرشاه به او مرجوع بود». (همان، ص۱۰۹)

از دیگر مصداق‌های تاریخی، روابط حاجی‌هاشم سندهی (م ۱۱۷۴‌ق) از علمای بنام هند بود که در زمان حمله نادرشاه به سند، کابل و هند مورد احترام شاه واقع شده بود. او نیز «با سلاطین وقت مثل نادرشاه راه رسل و رسائل مفتوحه داشت».[۲] (رحمان علی، ۱۲۲۴، ص۲۵۳ـ۲۵۴)

خاندان علمای مرعشی نیز بعضاً در ارتباط با حکم‌رانان افشاریه قرار گرفتند. یکی از این افراد سیدمحمد مرعشی (م ۱۱۷۷ ق)بود.[۳] وی در زمان حمله افغان‌ها از اصفهان همراه خانواده خود گریخت. او از این زمان تا سال ۱۱۵۳ قمری، مدتی را در سبزوار، مازندران و اصفهان گذراند و مورد احترام همگان بود تا این‌که در این سال از طرف نادرشاه به مشهد فراخوانده شد و مقام صدارت و تولیت آستان مقدس مشهد به او واگذار گردید. بنابر گفته منابع، این اعطای منصب به دلیل زیر نظر گرفتن او بوده است (معلم حبیب‌آبادی، ۱۳۳۷، ج۱، ص۱۶۳ـ۱۶۴). سیدمحمد در سال ۱۱۵۴ قمری؛ هنگامی که نادرشاه راهی نواحی قفقاز بود، ازطرف او مأموریت‏هایی را هم انجام داد. مثلاً در سفر به شکی و شروان، مأمور حضور در اجلاسی شد که یهودیان، مسیحیان و علمای اهل سنت درباره حقیقت دین اسلام تشکیل داده بودند. وی و چند نفر دیگر از علمای شیعه در آن جلسه حضور یافتند و سیدمحمد، گزارش مباحث آن را به نادر رساند. سیدمحمد بعد از مرگ نادرشاه وارد جریانات سیاسی شد. وی مشهد را در برابر افغان‌ها محافظت کرد و دروازه شهر را تنها به‌روی علیقلی‌خان گشود و از طرف شاه جدید در مقام خود ابقا شد. او علاوه براین منصب، صدارت خاصه و عامه کل ایران را نیز به‌دست گرفت. وی در لشکرکشی‏های عادل‌شاه حضور داشت اما پس از شکست او و جلوس ابراهیم‌میرزا، باز هم به احترام خاندان روحانی‌اش در مقام خود ابقا شد. سلطنت سیدمحمد که در رقابت با شاهرخ و دست یافتن به تاج و تخت، نام سلیمان ثانی را به خود گرفته بود زیاد نپایید و فرزندان وی پس از او به هند مهاجرت کردند. (مرعشی صفوی، ۱۳۶۲، ص۹۰ـ۱۱۹)

رابطه حداقلی نهاد دین و دولت در دوره افشاریه تا حدودی میراث اوضاع سیاسی و نظامی دوره نادرشاه بود، اما پس از آن هم تلاشی در بازسازی این پیوند صورت نگرفت. زمانی که عادلشاه به قدرت رسید (۱۱۶۱ ق)، نامه‏ها به اطراف فرستاد که: «چون نادرشاه مذهب شیعه را واگذاشت و اهلش را ذلیل دانست وجور و اعتسافش از حد گذشت، چنان‌که خون‌خواری گشت که نشاطش در خون‌ریزی بود و از سر بندگان خدا و دوستان علی مرتضی۷ کله مناره‏ها ساخت، پس حکم دادیم که او را از تخت به تخته کشیدند و… » (فسایی، ۱۳۶۷، ج۱، ص۵۸۲). علاوه بر این نیز دستورات نادرشاه در مورد موقوفات را لغو کرد؛ با این حال، بهبودی در رابطه با جانشینان نادرشاه با علما دیده نمی‏شود. شاهرخ و فرزندانش در خراسان آن‌چنان مروج دینمداری نبودند و علما را به خود جذب نکردند. علما حمایت دولت را از دست دادند. از سوی دیگر، افتراق اعضای نهاد دینی از سیستم اداری و حکومتی آن‌ها را بی‌پشتیبان گذاشت و تنهایی و عزلت در روستاها و شهرها به سراغ آن‌ها آمد. درحالی که علمای طراز اول در حوزه عتبات عالیات مشغول بودند، در اندیشه سیاسی آن‌ها جایی برای حکومت جائر نادرشاه نبود. آن‌ها بدون هیچ ارتباطی با حکومت ایران، روند استقلال خود را طی می‏کردند. نتایج این استقلال در دوره قاجاریه نمود پیدا کرد.

۳. وضعیت سلسله‌مراتب و کارکرد علمای شیعه

برای بررسی سلسله مناصب و کارکرد متولیان نهاد دین در سده دوازدهم هجری و بالاخص در دوره افشاریه، هیچ منبع دینی‏ای در دست‌رس نیست. شاید با تکیه بر منابعی چون تذکرةالملوک و یا دستورالملوک که ساختار دیوان دینی دوره صفویه را گزارش کرده، بتوان الگویی از سلسله‌مراتب متولیان دین در دوره افشاریه به‌دست آورد. بی‌شک در چنین دورانی، بحران‌های سیاسی، فضایی برای توجه به مسائل اجتماعی باقی نمی‏گذاشت، از سوی دیگر، نشان‌دهنده ضعف نهاد دینی هم بود که در کنار آشفتگی‏های نهاد دولت در این دوره حتی در مبانی اخلاقی اجتماع هم تأثیرگذار بود. عالمان شیعه از سال ۱۱۳۵ تا سال ۱۲۱۰‌قمری در انزوای سیاسی قرار گرفتند و از دخالت در امور حکومتی محروم بودند. وجود افغان‌های سنی و نادرشاه که دارای گرایش دینی مشخصی نبود و نظامی‌گری را ترجیح می‏داد، باعث شد علما از دستگاه حکومتی فاصله بگیرند. مناصب این دوره عبارت بودند از:

۱ـ۳. ملاباشی

ملاباشی در اواخر دوره صفویه در رأس ساختار سلسله‌مراتب دینی قرار داشته است. چون ملاباشی معلم و مشاور اول شاه سلطان حسین بود، «تحقیق مسائل شرعیه و تعلیم ادعیه و امور مشروعه» (خاتون‌آبادی، ۱۳۵۲، ص۵۵۴) را برعهده داشت. چنان‌که شاه «همه کارهای خود را موافق شرع شریف می‏کند» و «مسائل را جمیعاً از حضرت استادی علامة‌العلمایی امیرمحمدباقر ـ ادام الله ظله السامی ـ اخذ می‏کند و اعتقاد کامل به حضرت استادی دارد». (همان، ۱۳۵۲، ص۵۵۷).

ملاباشی دربار نادرشاه، ملا علی اکبر ملاباشی (م. ۱۱۶۰ق) تا پایان زندگی نادر در خدمت او بود و صرفاً یکی از ندیمان شاه محسوب می‏شد و تأثیری در تربیت دینی و شرعی نادر نداشت، اما از سوی نادرشاه به سفارت‌های متعددی به خاک عثمانی رفت. مثلاً در سال ۱۱۴۸ قمری همراه حسن‌بیگ معیرالممالک و میرزا کافی خلفا و میرزاابوالقاسم کاشانی، به دربار اصفهان رفت و نامه نادر را به شاه‌تهماسب رسانید. نادر که در آن دوران سپهسالار شاه محسوب می‏شد، از شکست شاه از سپاه عثمانی باخبر گردید و به قرارداد صلح اعتراض داشت (استرآبادی، ۱۳۴۱، ص۲۳۸). هم‌چنین در سال ۱۱۴۸ قمری پس از تاج‌گذاری نادر در دشت مغان، ملاعلی اکبر به همراه صدرالممالک و عبدالباقی‌خان زنگنه، مأموریت یافتند به عثمانی بروند و ضمن بحث درباره شرایط مذهبی نادر، قرارداد صلح بنویسند (همان، ص۳۵۵). بر خلاف دوره صفویه، ملاباشی دوره افشاریه معلم شاه نبود بلکه وی مطیع محض شاه به شمار می‏رفت و حتی به‌عنوان یکی از نزدیکان نادر در سال ۱۱۶۰ قمری به قتل رسید. از این‌رو ملاباشی دوره افشاریه، هیچ گونه دخالتی در امور سیاسی نداشت و احتمالاً به لحاظ اعتبار دینی، عهده‌دار سفارت در دربار عثمانی شد، اما به لحاظ مذهبی برای نادر ثمره‏ای در بر نداشت.

۲ـ۳. صدر

صدر یکی از مقامات عالی روحانیت در دوره صفویه بود. بنابر نوشته تذکرةالملوک نیز «لازمه منصب مطلق صدارت تعیین حکام شرع و مباشرین اوقاف تفویضی و ریش‌سفیدی جمیع سادات و علما و مدرسان و شیخ‌الاسلامان و پیش‌نمازان و قضات و متولیان و حفاظ و سایر خدمه مزارات و مدارس و مساجد و بقاع‌الخیر و وزرای اوقاف و نظار و مستوفیان و سایر عمله سرکار موقوفات و محرّران و غساّلان و حفاران با اوست و دیوان احداث اربعه را که عبارت از قتل و ازاله بکارت و شکستن دندان و کورکردن است و عالیجاه دیوان‌بیگی بدون حضور صدور عظام نمی‏رسد و حکام دیگر شرع را مدخلیت در احداث اربعه نیست…». (میرزاسمیعا، ۱۳۶۸، ص۲)

چنان‌که گفته شد، بی‌توجهی و نوع رویکرد دینی نادرشاه، مانع از حضور علمای دین در ساختار دیوانی دولتی شد. علاوه براین، نظامی‌گری و تسلط نهاد سیاسی برنهاد دینی در دوره افشاریه، اهمیت متولیان دینی را به حاشیه راند. از این‌رو، فقط نامی از صدر باقی ماند و گویا وظایف این منصب نیز محو شد و آن جنبه از وظایف اجتماعی در منصب شیخ الاسلامی ادغام گردید و در سال ۱۱۴۸ قمری، این منصب به میرزاابوالقاسم کاشانی داده شد. چنان‌که هنگام سفارت در عثمانی در سال ۱۱۴۸ قمری با عنوان صدرالصدور از او یاد شده است. (مروی، ۱۳۶۴، ج۲، ص۴۸۰)

بی‌توجهی خاندان افشاریه به اوقاف نیز در نابودی منصب صدارت مؤثر بود. نظارت بر کل اوقاف از وظایف مقام صدر بود؛ اما نادرشاه و فرزندان او توجه شایانی به وقف نداشتند؛ بنابراین سایر وظایف شرعیه صدر نیز در وظایف شیخ‌الاسلام ادغام شد. در منابع از شخصی به نام میرزا محمد علی صدر یاد شده است (غفاری کاشانی، ۱۳۶۹، ص۶۵۹). وی از طرف نادرشاه در سال ۱۱۵۷ قمری به فارس رفت تا محمدتقی‌خان شیرازی را راضی کند که از نادر اطاعت کند اما ثمری نداشت ( استرآبادی، ۱۳۴۱، ص۳۹۹؛ میرزامحمد، ۱۳۶۲، ص۱۷). علاوه براین، عادلشاه (علیقلی‌خان) و ابراهیم‌خان که به ترتیب جانشین نادرشاه شدند، تولیت و صدارت خاصه و عامه کل ایران را به سیدمحمد مرعشی صفوی دادند. حتی وی در سال ۱۱۶۳ قمری، مدتی در مشهد حکومت کرد و مقام صدرالممالک را به میرزا محمد مقیم خلیفه سلطانی واگذار و صدارت خاصه را به میرزاشیخ خواهرزاده خود عطا کرد (معلم حبیب‌آّبادی، ۱۳۳۷، ج۱، ص۱۶۶ـ۱۶۹). به نظر می‏رسد که این عناوین، صرفاً به تولیت سرکار فیض آثار مربوط می‏شده و فاقد هرگونه قدرت سیاسی بوده است.

۳ـ۳. شیخ‌الاسلام

منصب شیخ‌الاسلامی نیز همانند صدارت، دارای پیشینه کهن در ساختار دیوانی دینی ایران بوده است. این منصب نیز با اهمیت یافتن مذهب تشیع در دوره صفوی، اهمیت بسیار زیادی یافت. مثلاً شیخ‌الاسلام پایتخت خطبه جلوس پادشاه صفوی را می‏خواند (اصفهانی، ۱۳۶۸، ص۳۸). معمولاً در سایر شهرها و ولایات نیز یک شیخ‌الاسلام فعالیت می‏کرد و حتی تولیت امام‌زاده‏ها را نیز برعهده می‏گرفت. (شاملو، ۱۳۷۱، ج۱، ص۲۹۵)

براساس تذکرةالملوک، شخص شیخ الاسلام: «در خانه خود به دعواهای شرعی و امر به معروف و نهی از منکرات می‏رسید. هر طلاق شرعی را در حضور شیخ‌الاسلام می‏دادند و ضبط مال غایب و یتیم اغلب با شیخ‌الاسلام بود و بعد از آن به قضات مرجوع شد» (میرزاسمیعا، ۱۳۶۸، ص۳). هم‌چنین « اسناد و قبالجات مردم نیز به مهر او می‏رسید و هرساله دویست تومان تبریزی وظیفه از خزانه عامره در وجه او مقرر بود» (میرزارفیعا، ۱۳۸۵، ص۱۷۹). نادرشاه پس از کسب حکومت، مقام صدر و شیخ الاسلامی را به یک نفر داد. هیچ عالم مهمی در دستگاه حکومتی او مقام شیخ الاسلامی را به تنهایی نداشته است. ملا علی اکبر را «ملاباشی» و میرزاابوالقاسم را «صدرالصدور» نامید. اما این به معنای حذف این مقام در ایالات نبود؛ زیرا در وثیقه‌نامه نادری، نام بسیاری از شیخ‌الاسلام‏های ایران آمده است. بی‌گمان صدر، نماینده قوانین شرعی مذهب اثناعشری بود و با بی‌توجهی نادر به آن، می‏بایست بر اهمیت شیخ‌الاسلام افزوده شده باشد. چنان‌که براساس مشاهدات دروویل که در اوایل دوره قاجاریه به ایران آمد، درجه عالی روحانیت از آن شیخ‌الاسلام بود. به گفته وی، شیخ‌الاسلام رهبر مسلمانان شیعه است و در شهرهایی که مراکز اقامت بیگلربیگی‌هاست، شیخ‌الاسلام حضور دارد (دروویل، ۱۳۳۷، ص۱۲۸ـ۱۲۹). لذا این مقام می‏بایست در ارتباط با توده مردم پیوند سختی داشته و وظایف شرعی و به‌خصوص قضاوت را عهده دار بوده باشد. نادر این مقام را حذف نکرد، اما از قدرت آن کاست و آن را به قضاوت شرعی محدود ساخت.

۴ـ۳. قاضی

از جمله مناصب دینی، مقام قاضی بود که در مقیاس کوچک‌تر و محدودتر به وظایف شرعی از جمله قضاوت می‏پرداخت و زیرمجموعه شیخ‌الاسلام محسوب می‏شد؛ زیرا براساس تذکرةالملوک، وظایف قضایی شیخ‌الاسلام «بعد از آن به قضات مرجوع شد» (میرزاسمیعا، ۱۳۶۸، ص۳). از گزارش تذکرةالملوک چنین برمی‌آید که قاضی، «به تشخیص دعاوی شرعیه مردم موافق قانون شریعت» می‏رسید. او وظیفه «ضبط مال غایب و یتیم را بعد از زمان شیخ‌جعفر قاضی[۴]» (همان). برعهده داشته است. منصب قاضی در دوره افشاریه، بالاترین مرتبه روحانی شهرهای کوچک محسوب می‏شد که زیر نظر فرماندار شهر، به دعاوی مرجوعه رسیدگی می‏کرد و حاکم بعد از دریافت پیشنهادهای او، رأی نهایی را اعلام می‌نمود. (شعبانی، ۱۳۵۹، ص۲۰۲ـ۲۰۷)

۵ـ۳. قاضی عسکر

منصب قاضی عسکر، به ساختار دیوانی دینی مربوط بود وچنان‌که از نام او پیداست، به «حکم شرعی عساکر منصوره» (میرزا سمیعا، ۱۳۶۸، ص۳) می‏رسیده است. در دوره نادرشاه، به علت فزونی گرفتن قدرت و اهمیت سپاهیان و اولویت یافتن مسائل سیاسی و نظامی، منصب قاضی عسکر باید حضور جدی داشته باشد. براساس روایات، میرزاابراهیم قاضی سه‌دهی اصفهانی بعد از ورود نادر به اصفهان، قاضی عسکر او شد. (معلم حبیب‌آبادی، ۱۳۳۷، ج۱، ص۲۳۶)

سایر متولیان امور دینی

یکی از مشاغل و مناصب مهم دینی در هر شهر، امام جمعه آن شهر بود. در نتیجه می‏توان گفت که هرچند با سقوط صفویه، مناصب مذهبی اهمیت و اعتبار خود را از دست دادند، بعضی از این مناصب همچون نماز جمعه و امامت آن، ارتباط خود را با دولت حفظ کردند؛ چنان‌که متولیان آن توسط دولت انتخاب می‏شدند. از امامت جمعه اواخر دوره افشاریه، می‏توان به زین‌الدین خوانساری (م ۱۱۶۷‌ق) اشاره کرد (معلم حبیب‌آبادی، ۱۳۳۷، ج۱، ص۱۲۷). هم‌چنین میرزامحمدتقی الماسی (م ۱۱۵۹‌ق) از طرف نادر، امام جمعه اصفهان شد و مدتی نیز در مشهد به این امر پرداخت. (همان، ص۳۱۵)

با نگاه به منابع، به این نکته می‏توان اشاره کرد که ساختار دیوانی دینی در اواخر دوره صفویه، ریشه در دوران پیش از آن داشته، اما به علت رسمیت یافتن تشیع تغییراتی به خود دیده است. مثلاً صدر بر امور مذهبی نظارت تام داشت و یا این‌که ملاباشی رئیس‌العلما بود. در واقع به‌سبب پیوند نزدیک نهاد دین و دولت در دوره صفویه، اعضای ساختار دیوانی دینی در کنار گروه بی‌شماری از دیوانیان دستگاه دیوانسالاری صفوی قرار می‏گرفتند که تا اندازه زیادی منصب آن‌ها به تحولات سیاسی ـ اجتماعی و… بستگی داشت. اما در دوره افشاریه، بین ساختار دینی و سیاسی افتراق جدی اتفاق افتاد. رویکرد دینی نادرشاه، باعث شد تشیع در حد یک فرقه در کنار سایر فرق مذهبی تنزل کند؛ بنابراین، متولیان سلسله مراتب دینی نیز به همین سرنوشت دچار شدند. اگر منابع چیزی در اختیارمان بگذارد، باید نتیجه بگیریم که نقش اجتماعی علما در این دوران بیش‌تر و حضور آنان در ساختار سیاسی کم‌رنگ بود.

منابع مالی علمای شیعه

استمرار تکاپوهای ساختار دینی، مستلزم رونق داشتن حیات اقتصادی آن است. حال این سؤال مطرح می‌شود که ساختار دینی برای ادامه فعالیت‏های خویش، چه منابع مالی را در اختیار داشت و اعضای آن از چه امکانات مالی برخوردار بودند؟

علمای دوره صفویه، از منابع پولی و غیرپولی بهره می‏بردند. از گذشته‏های دور نیز معافیت‏های مختلف مالیاتی، هدایای مختلف، نذورات و تصرفات مرسوم بوده است. علاوه براین، اعضای ساختار دینی به طور مستقل فعالیت‏های اقتصادی نیز داشته‏اند. بی‌شک در دوره صفویه، به‌علت همه‌گیر شدن مذهب تشیع و گسترش نقش‌های اجتماعی دین، توده‏های مردم برای فعالیت‏های مختلف اقتصادی، فرهنگی و کارهای روزمره- حتی غسل و کفن و…، به علما مراجعه می‏کردند و مبلغی را بی‌تردید به آن‌ها می‏دادند و به احتمال زیاد این نقش اجتماعی در دوره افشاریه نیز تداوم داشته هرچند عاری از هویت سیاسی بود.اما بی‌توجهی به این مسأله بعد از سقوط صفویه، نشان‌دهنده ارجحیت داشتن جنگ‌های سیاسی و مهم نبودن وضعیت دینی و به تبع آن فرهنگی، علمی و اخلاقی جامعه است. تشیع در دوره افشاریه، درحد یک فرقه تنزل کرد و عدم حمایت اقتصادی دولت نیز ضربه محکمی به منابع مالی اقتصادی آن زده. اما گزارش‌هایی نیز وجود دارد که نشان می‏دهد بعضی از علما، بدون نیاز به مواجب دیوانی، از دارایی شخصی خویش روزگار می‏گذرانده‏اند. خاندان حزین لاهیجی که از علمای مشهور اواخر صفویه و دوره افشاریه بودند، از این نمونه هستند. آن‌ها از نظر اقتصادی مستقل به شمار می‏رفتند. حزین می‏گوید: «برای تنسیق اراضی و املاک موروثی که وجه معاش بدان بود» به گیلان رفته است. (حزین لاهیجی، ۱۳۷۵، ص۱۶۸)

منابع سرشار موقوفات، از جمله درآمدهای علما بود. وقفیات در دوره صفویه، هم توسط پادشاهان صفوی و هم توسط توده مردم به شکوفایی و رونق رسید. این درآمدها می‏توانست در زندگی روزمره، تحصیل و تدریس علما مؤثر باشد. مثلاً در دوره صفویه و در پی گسترش مدارس و مساجد، موقوفات مربوط به آن‌ها نیز گسترش یافت. از درآمد همین موقوفات بود که مواجب مدرسان، پیش‌نمازان، شهریه طلاب و هزینه‏های نگه‌داری ساختمان پرداخت می‏شد. هم‌چنین با گسترش این موقوفات، در صورتی که اعضای ساختار دینی متولی آن می‏شدند، یک دهم آن را به عنوان تولیت دریافت می‏کردند (صفت‌گل، ۱۳۸۱، ص۳۱۸). پس از سقوط اصفهان، ساختار دینی همچون ساختار سیاسی دچار تشویش شد و به تبع آن ساختار دینی و مؤسسات وابسته به آن دچار مشکل گردید. بسیاری از اراضی موقوفه نیز به اراضی بایر تبدیل شد. آن‌ها دکان‌ها و مستغلات و کاروان‌سراهای وقفی را خراب کردند و «رقبات دفتری صفویه را که تشخیص قراء را از دولتی و موقوفه و ملی به درستی ربط می‏داد و در چهل ستون ضبط بود، به زاینده‌رود افکندند». (جابری انصاری، ۱۳۲۲، ص۳۵)

ضبط اوقاف، یکی از کار‏های مذهبی نادرشاه بود. آن هم اوقافی که درآمدهای مالی زیادی را برای علما به‌وجود می‏آورد. شاید بی‌نظمی اجتماعی و سیاسی و درپی آن وضع نامشخص نحوه تملک دارایی‌های وقفی همچون فقدان دیوانسالاری متمرکز و کارآمد، حضور افراد مترصد بهره‌برداری از این اوضاع آشفته، و نیز تصرف موقوفات خواه توسط متولیان یا دیگران و نوع مصارف آن‌ها، چنین اقدامی را ضروری ساخته باشد. اما مهم‌تر از آن می‌تواند تمایل نادرشاه به محدود کردن توانایی مالی بخشی از اعضای نهاد دینی و علمایی باشد که دل در گرو صفویان داشتند و یا کسب منابع درآمد اوقاف برای لشکرکشی‏های پرهزینه باشد. به گفته ژان اوتر، درآمدهای سالیانه اوقاف بیش از یک میلیون تومان بوده است؛ «از این‌رو نادر، دستور داد همه را به خزانه واگذارند و اگر مردم ملا و پیش‌نماز می‏خواهند، خرجش را خودشان بدهند و چون می‏خواهد که این گروه بزرگ بی‌کار نماند و وقت تلف‌کن نباشد، اگر خواسته باشند، می‏توانند در ارتش خدمت کنند» (اوتر، ۱۳۶۳، ص۱۳۷). تنها و برای نخستین بار، جیمز فریزر در کتاب تاریخ نادرشاه افشار، به این دستور اشاره کرده است. براساس گزارش این سفرنامه‌نویس، نادرشاه علمایی را به نزد خود فراخواند و:

سؤال کرد که منافع گزاف اوقاف را به چه مصرف می‏رسانند؟ جواب دادند که به مصارف موقوفه از قبیل وظیفه علما و طلاب و نگه‌داری مدارس و مساجد متعدد می‏رسد و در مساجد هر روز و هرساعت، به فیروزی و اقبال پادشاه و آبادی مملکت دعا می‏کنند. نادرشاه در جواب گفت: «به تجربه معلوم شده است که دعاهای شما مستجاب نمی‏شود؛ زیرا که در مدت پنجاه سال ملت در تنزل بوده و بالاخره به‌واسطه غلبه دشمن از خارج و انقلاب داخله، مملکت خراب شده تا این‌که به تقریر الهی فتح و فیروزی قشون من به استخلاص ایران رسیده و حال هم تمام قشون برای حفظ و عظمت ایران، جان خود را فدا می‏کنند و این طلاب بیچاره هم یعنی سربازها بی‌چیزند و باید به وسیله‏ای رفع احتیاج آن‌ها بشود. لهذا میل ملوکانه بر این است تمام املاک موقوفه و منافع آن‌ها ضبط شود و به مصارف قشون برسد». (فریزر، ۱۳۶۳، ص۸۲ـ۸۳)

در پی این دستور، موقوفات در شهرهای مختلف ایران ضبط شد و این کار نادر، تأثیر شدیدی بر کارایی نهاد وقف گذاشت. نتیجه دیگر ضبط اوقاف، حذف شدن و یا کم‌رنگ شدن عضو مهم دیوانی دینی صفویه یعنی صدر بود؛ زیرا در دوره صفویه، صدر مسئول اوقاف و اداره آن‌ها بود و همه موقوفات، گاه زیر نظر یک صدر و گاه زیر نظر دو صدر اداره می‏شد. (میرزا سمیعا، ۱۳۶۸، ص۲). در نتیجه، جزئیاتی که متأثر از پویایی دینی علما – تعلیم و تدریس، ساخت مدارس و مساجد و… – بود نیز تضعیف شد، اما هرگز نتوانست فرهنگ وقف را در میان مؤمنان شیعه از بین ببرد.

مهاجرت علما به سرزمین‌های مجاور

آشوب و ناامنی اجتماعی ناشی از تحولات سیاسی، باعث مهاجرت عده زیادی از مردم از جمله علما شد. جهت این حرکت صرفاً می‏توانست سرزمین‌های عراق یا هند باشد. در واقع بی‌توجهی و بی‌اعتمادی پادشاهان این دوران به علمای شیعه، سبب کناره‌گیری عالمان از دستگاه حکومتی شد. نبود محیط مناسب برای زندگی و وضعیت نامناسب کسب و نشر علوم دینی و عدم مصونیت جایگاه علما در متن جامعه، در پراکندگی علما نقش داشت. عده‌ای از علما با تعلق علمی و فرهنگی به محیط خویش و یا از سر ناچاری در شهر خود ماندگار شدند و عده‌ای به روستاها و مناطق دور مهاجرت کردند.

علمای خاتون‌آبادی از خاندان‌های مقیم اصفهان بودند. میرمحمدحسین خاتون‌آبادی (م ۱۱۵۱ق) در دوره‌ افغان‌ها و دوره نادری مقام امام جماعت را برعهده داشت
(cole, 1985, p.8؛ حزین لاهیجی، 1332، ص359). علمای خوانساری نیز یا در اصفهان ماندند و یا به روستای خود خوانسار مهاجرت کردند. سیدابوالقاسم جعفربن‌حسین خوانساری (م 1158ق) هم‌زمان با حمله افغان‌ها، به خوانسار مهاجرت کرد و امامت جمعه و جماعت آن روستا را برعهده گرفت و به علت مقام دینی و علمی او، این روستا به شهرت رسید. (حسینی یزدی، 1378، ص312ـ313؛ دوانی، 1372، ج8، ص426)

مهاجرت به نجف وکربلا، راه دیگری بود که در جریان آشوب سیاسی سده دوازدهم هجری برای علما باز شد. این مسیر شناخته شده بود؛ زیرا زائران شیعه همیشه حضور داشتند به علاوه اینکه آنجا یک مسیر بازرگانی و تجاری هم بود. به گفته ادوارد براون، سکونت علما در جوار مرقدهای مقدس، به آن‌ها مصونیت می‏داد و مقامشان را بالا می‌برد، در حالی که در ایران به آن بی‌احترامی می‌شد و سیاست، برای سلسله‌مراتب علما اهمیتی قائل نبود (براون، ۱۳۶۹، ص۳۲۳). علاوه بر فرار از نابه‌سامانی‌های ایران، زیارت اماکن مقدسه و کسب حیثیت و اعتبار علمی و دینی، از جمله انگیزه‌‌های سفر به این مناطق بود، بهترین نمونه آن و یکی از مهم‌ترین علمای اخباری مهاجر به نجف شیخ یوسف بحرانی (۱۱۰۷ـ۱۱۸۶ق) بود. (علیخانی، ۱۳۹۰، ج ۷، ص۳۲۰). علاوه بر این، سیدصدرالدین قمی همدانی (۱۰۹۵ـ۱۱۶۰ق)، ملامحمدباقر بهبهانی مشهور به وحید بهبهانی (۱۱۱۷ـ۱۲۰۵ق)، سیدمحمدمهدی بحرالعلوم (م ۱۲۱۲ق)، محمدمهدی نراقی (م ۱۲۰۹ق)، میرزامحمدمهدی شهرستانی (م ۱۲۱۸ق) و ابوالقاسم قمی (م ۱۲۳۳ق) از این دسته هستند.

عده‌ای هم به هند مهاجرت کردند. دولت شیعه بنگال می‌‌توانست محیط مناسبی برای دانشمندان و ادیبانی باشد که تمایل به نشر استعدادشان داشتند. شیخ غلامحسین طباطبایی (م ۱۱۶۵ق) یکی از این افراد بود. وی کتابی با عنوان سیرت‌المتأخرین به سال ۱۱۵۱قمری به زبان فارسی در تاریخ پادشاهی هند نوشت (طهرانی، ۱۴۰۳ ، ج ۱۲، ص۲۷۸؛ معلم حبیب‌آبادی، ۱۳۳۷، ج۱، ص۱۱۳). دیگری سید نعمت الله شوشتری (م ۱۱۵۱ ق)، از علمای برجسته بود که در دربار محمدشاه عزت یافت. (شوشتری، ۱۳۶۳، ص۱۱۷)

نتیجه

بررسی تعامل نادرشاه با مذهب تشیع و علمای شیعی، از این لحاظ اهمیت داشت که این دوره،‌ زمان گذار بین دو دوره تثبیت یعنی صفویه و قاجاریه بود. از این رو، این فرضیه ثابت می‌شود که نادرشاه با اولویت دادن به مسائل سیاسی و نظامی، به نهاد دینی نپرداخت، بلکه بزرگ‌ترین دغدغه او حفظ چارچوب حکومت بود و همه چیز را در خدمت سیاست می‌دید؛ حتی نهاد دینی باید در خدمت سیاست می‌بود. این وضعیت، به تعامل ناهماهنگ و غالبیت نهاد دولت بر نهاد دین منجر می‌شد. علاوه بر این، نادر در بستر این اوضاع، ایده‌های مذهبی خاصی هم داشت. وی از مذهب تشیع مانند صفویان حمایت رسمی نمی‌کرد و طرف‌داری از خاندان صفوی را منع نمود و برای علما نیز ارزشی قائل نمی‌شد؛ زیرا علما حامی حکومت صفوی بودند. هم‌چنین با ضبط اوقاف، به منابع مالی علما ضربه زد. در نتیجه، حضور علما در عرصه سیاسی و اجتماعی کم‌رنگ شد، وی با عملی کردن چنین ایده‌ای، مذهب تشیع را هم‌سطح سایر فرق تنزل داد. معیار حضور علما در دربار او اطاعت محض بود در غیر این صورت، به قتل می‌رسیدند. او با ابزار سیاست با دین روبه‌رو شد. وجود بعضی شاخص‌ها؛ نظیر محدود شدن کارکردهای مذهبی و اجتماعی علما و حضور کم‌رنگ آن‌ها در عرصه سیاسی، محدود شدن منابع مالی وقفی و غیروقفی علمای شیعه و در نهایت گوشه‌گیری و مهاجرت به سرزمین‌های مجاور ایران نشان‌دهنده ضعف نهاد دینی در این دوران است.

 


[۱]. نظیر: (هانوی، ۱۳۸۳: ص۱۵۷ و ۱۵۸) و (فریزر، ۱۳۶۳: ص۸۲) نیز عین این رخداد را گزارش کرده‌اند.

[۲]. هیچ سندی غیر از این کتاب در این باره گزارش نداده‌اند احتمالاً روابط او با نادرشاه، به حضور شاه در نواحی سند و کابل محدود بوده است.

[۳]. سید احمد مرعشی نیز همان مدعی حکومت صفوی‌نژاد بود که در زمان اشرف افغان در کرمان مغلوب شد.

[۴]. قاضی اصفهان در اواخر دوران شاه سلطان حسین صفوی.

ثبت دیدگاه شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*
*

۷ + ۸ =