گزارشی از ترجمه فرانسوی صحیفه سجادیه
نگارنده در اين مقاله، گزارشى از ترجمه صحيفه سجاديه به زبان فرانسوى ارائه مىكند. انگيزه ترجمه، مراحل كار، دغدغههاى مترجم، راهكارهاى پيشبرد ترجمه، موانع و دشوارىهاى ترجمه و شيوه غلبه مترجم بر آنها، بازبينى كلّ ترجمه توسط دكتر احمد مهدوى دامغانى و تأثير آن بر جوامع فرهنگى خارج از كشور، بخشى از عناوين مورد بحث است.
ترجمه فرانسوى صحيفه سجاديه، حاصل تلاش سخت كوشانه خانم دكتر مهدوى دامغانى مترجم نامدار معاصر است كه تحت نظر پدر بزرگوار خود جناب استاد دكتر احمد مهدوى دامغانى به سامان رسانده و انتشار دادهاند. فصلنامه سفينه، براى دستيابى به هدفى والا ـ يعنى انتقال تجربههاى مفيد پيشكسوتان به رهروان آينده پژوهشهاى دينى ـ از مترجم گرامى خواست كه گزارشى از اين ترجمه بنويسند. ايشان نيز ضمن قبول اين درخواست و ارسال اين مقاله، نامهاى سراسر لطف به دفتر سفينه نوشته و در آن تصريح كردهاند: «من اين مقاله را با دلِ خود نگاشتم. و كوشيدم كه زياد ماهيتى آكادميكى نداشته باشد تا حالتى كسالتآور به خود نگيرد». با وجود اين نكته، مقاله ايشان پر از مطالب آموختنى است كه اميدواريم مورد توجّه پژوهشيان عرصه قرآن و حديث قرارگيرد.
جا دارد كه لطف استاد گرامى جناب دكتر احمد مهدوى دامغانى را پاس داريم و ارج گزاريم كه اين مقاله را قبل از انتشار بازبينى كرده و ملاحظاتى در آن روا داشتند. طول عمر و مزيد توفيقات معظّم له را در خدمت به علم و دين، از خداى متعال مسئلت مىكنيم. (فصلنامه سفينه)
به راستى كه آدمى هرآن چه را از خداى متعال خواستار است به دست مىآورد، و مهمتر از همه، هر آن چه را خداوند متعال از آدمى خواهان است، خواه به آسانى، خواه به سختى، سرانجام به گونهاى، به انجام مىرساند…
دوستان فرهيخته و گرانقدرِ مجله بسيار موقّر، شايسته، محتشم و تخصصّى سفينه از اين كمترين خواستهاند تا خاطراتى از دوران ترجمه كتاب زبور آل محمّد صلى الله عليه وآله وسلم به زبان فرانسه را براى عزيزانى كه إن شاء الله قصد دارند در آينده، به ترجمه بسيارى از آثار دينى و به ويژه شيعى به زبانهاى گوناگون دنيا اقدام ورزند، بازگويم.
ماجرايى در زندگى من روى داد كه بازگفتن جزئيات آن را به فرصت ديگر وامىگذارم. كوتاه سخن اين كه در پى آن، با پدر بزرگوارم مشورت كردم و ايشان در پاسخ به من فرمودند: «تو وظيفه دارى كه صحيفه سجاديه را به زبان فرانسه ترجمه كنى».
آرى. من نيز اين را مىدانستم. امّا چگونه…؟ با كدام توانايى…؟
امّا اين نخستين كارى بود كه قرار بود براى دين و آيين و اعتقادم به انجام رسانم و اين كمترين، مطلقاً كوچکترين تجربهاى در امر ترجمه آثار دينى و اسلامى نداشت… بديهى است كه از زمانى كه شانزده يا هفده سال داشتم، با صحيفه مباركه سجّاديّه آشنايى داشتم.
پدرم هم از همان دوران نوجوانى، چه آن هنگام كه در فرانسه يا انگلستان درس مىخواندم، چه آن هنگام كه در مناطق جنگى در ايران و در مرز عراق به همراه شوهر و سه فرزندم به سر مىبرديم، پيوسته و در همه حال، قرائت مداوم دعاى مكارم الأخلاق، دعاى روز عرفه، دعاى آغاز و پايان ماه مبارک رمضان را به اين كمترين و شوهرم، سفارش مىفرمودند.
تمام اين توضيحات اوّليه، براى اين است كه خواننده گرامى بداند كه بنده با سومين اثر مهمِ شيعيان آشنايى داشتم. بدون آن كه هرگز به ذهنم خطور كرده باشد كه شايد روزى، اين توفيق نصيبم گردد كه به ترجمه آن به زبان فرانسوى نائل آيم…
به خاطر دارم كه به جناب آقاى بهاءالدين خرمشاهى زنگ زدم و پس از نقل بيان مقدمات، از ايشان سؤال كردم كه آيا اين اثر تاكنون به زبان فرانسوى يا انگليسى ترجمه شده است؟ زيرا از پدرم شنيده بودم كه صحيفه سجّاديّه به وسيله استاد گرانقدر، پروفسور ويليام چيتيک، به انگليسى ترجمه شده است. مىماند ترجمه زبان فرانسوى آن. يقين داشتم كه اين اثر، تا كنون به فرانسوى بازگردانيده نشده است و در شور و هيجان زيادى باقى ماندم تا سرانجام روز بعد فرا رسيد و آقاى خرمشاهى با اين كمترين تماس حاصل فرمودند تا بگويند كه با تحقيقاتى كه به انجام رسانده بودند، دريافته بودند كه هيچ كسى، در حال ترجمه آن به زبان فرانسه نيست.
پس از تماس ايشان، به نوعى آرامش عميق دست يافتم… درمىيافتم كه خداوند متعال، وظيفهاى بسيار سخت، بسيار دشوار، بسيار عجيب در پيش رويم نهاده است. چرا من…؟ تنها خدا مىدانست و بس.
نماز شكرگزارىاى گزاردم و از خداى متعال، درخواست يارى و قدرت و صبر و مقاومت كردم. سپس، طبق عادت معمولم كه از رويارويى با مبارزات ذهنى و ترجمه هرگونه اثر دشوار ادبى (بهويژه قرون وسطايى، و آن نيز بر اساس نوع رشته و تخصّصم) غرق در هيجان و لذّت مىگردم، با نهايت شهامت، در روزى تابستانى، در شهر اهواز، مقابل رايانهام نشستم. در كمال استوارى گفتم: بسم اللّه الرّحمن الرّحيم. و در عين حال سراپا آكنده از توكل به خدا، به اين كار طولانى و بزرگ، مبادرت ورزيدم.
نه مىدانستم اين مسير مرا به كجا هدايت خواهد كرد، نه مىدانستم چه ميزان زمان براى اين كار خواهم نهاد…
نكتهاى كه برايم بسيار تسكينبخش بود، آگاهى نسبتاً كاملم از زبان فرانسه بود. درواقع، هنوز هم با گذشت چهل و دو سال عمر، هر بار كه بخواهم كارهاى روزانهام را مرور كنم، صرفاً به زبان فرانسه مىانديشم و با خود سخن مىگويم… لذا، نگرانى من از زبان فرانسوىام نبود. نگرانىام از متن يا متنهاى فارسىاى بود كه مىبايست در مقابلم قرار گيرد. زيرا با وجود آن كه به پنج زبان دنيا آشنايى دارم (فرانسوى، انگليسى، ايتاليايى، اسپانيايى و لاتين) ليكن به زبان مبدأ صحيفه مباركه سجّاديّه ـ كه همانا زبان فصيح و زيباى عربى باشد ـ به هيچ وجه آشنايى نداشتم. زيرا تحصيلات اين كمترين، هرگز در ايران نبوده است تا با زبان عربى آشنايى يابم.
پدرم، بنا به نوعى نگرانى فرهنگى و آكادميكى كه طبيعت ثانوى اوست، نخست توصيه كردند كه از انجام اين كار در آن مقطع از زمان، خوددارى ورزم، و بيشتر به آموختن زبان عربى اقدام كنم، با اين اميد كه پس از يكى دو سال تحصيل فشرده، و با آگاهى يافتن از زبان عربى، به اين كار بزرگ همّت گمارم. امّا بنا به روحيهاى كه در خود مىشناسم، مىدانستم كه آن كار را بايد در اسرع وقت آغاز كنم. حال چه عربى مىدانستم، چه نمىدانستم.
با بسيارى از دوستان عزيزى كه يا از روحانيان محترم مشهد بودند يا از استادان دانشگاه در ايران يا خارج از ايران، تماس تلفنى گرفتم و با هر يک از آنان كه مشورت مىكردم، همه مرا از انجام اين كار بسيار سخت و دشوار باز مىداشتند و مرا بيش از پيش مأيوس و نوميد مىكردند. البتّه حقّ نيز به جانب آنان بود. زيرا چگونه زنى سى و دو ساله، كه از بيست و چهار سالگى، تنها به ترجمه آثارى ادبى يا روانشناختى يا عرفانى از زبانهاى اروپايى اقدام ورزيده بود، مىتوانست ناگهان به ترجمه يكى از زيباترين و شاعرانهترين و عارفانهترين آثار دينى و اسلامى روى آورد…؟
همسرم پيوسته توصيه مىكرد كه ديگر با هيچ عزيزى تماس نگيرم و هرچه سريعتر، وظيفهاى را كه پيش رو داشتم، آغاز كنم. با هم به يكى از كتابفروشىهاى مهم اهواز، در ميدان شهداء رفتيم، و شش هفت صحيفه سجّاديّه، از مترجمان گوناگون فارسى زبان تهيّه كرديم.
خداوند متعال، روح آن مترجمانى را كه به رحمت الهى شتافتهاند، قرين صلح و آرامش كند، و آنانى هم كه هنوز در قيد حيات به سر مىبرند، در نهايت عزّت و آبرومندى و سلامت به سر برند!
تا آن جا كه حافظهام به يارىام مىآيد، من ترجمه آقايان جواد فاضل، فيض الإسلام، انصارى، صدر بلاغى، حسين داريوش (نام ديگران را امروزه به خاطر ندارم…) در اختيار داشتم. البته بعدها، بنا به يارى دوستى (آقاى محمدخانى، سردبير سابق نشريه كتاب ماه) بنده ترجمه آقاى دكتر آيتى را نيز تهيّه كردم كه بىاندازه يارى رسانم بود. به خاطر دارم كه هشت ترجمه فارسى و يک ترجمه انگليسى (ويليام چيتيک كه پدرم از آمريكا برايم ارسال فرموده بودند و با دستخط و امضاى خودِ آقاى چيتيک كه به پدرم هديه كرده بودند نيز مزيّن بود…) در اختيار داشتم.
طبق عادت معمول خويش، (به ويژه آن كه دقيقاً در همان دوران، ترجمه كمدى الهى اثر دانته آليگيرى را نيز تازه آغاز كرده بودم، و به هيچ وجه نمىدانستم كه هر دو اثر، چند سالى… از عمر ناچيزِ مرا به خود اختصاص خواهند داد…) از همان دعاى نخست، شروع به ترجمه كردم و نخواستم مانند برخى از مترجمانى باشم كه ترجيح مىدهند نخست از بخشهاى آسان شروع كنند و سپس به بخشهاى دشوارتر بپردازند.
من روزانه، بيش از دو صفحه ترجمه نمىكردم. حال آن كه براى ساير آثار، روزانه پانزده تا بيست و پنج صفحه ترجمه مىكردم. دليل اين بود كه بازگردانى انديشه شرقى به زبانى اروپايى ـ بهويژه آن انديشه عارفانه و زاهدانه، كه در نهايت فصاحت ادبى بيان مىشد ـ مستلزم ظرافتكارىهاى خاصّى بود كه تنها به صورت آهسته و دقيق مىشد به مرحله اجراء نهاد.
با اين حال، نظر اين كمترين آن بود كه نخست، ترجمهاى اوّليه و ليكن بسيار دقيق فراهم آورم، و سپس، با پرينت گرفتن از ترجمه آغازين، به زينت بخشيدن و افزودن واژگان اسلامىتر و دينىتر اقدام ورزم.
اثر پس از چهار ماه، به پايان رسيد، و صفحاتى را براى پدرم ارسال داشتم تا نظر ايشان را بدانم. ايشان پس از چند روز جواب دادند كه: «بد نيست…» امّا از لحن ايشان دريافتم كه متن، از نظر ايشان، هنوز، آن طور كه بايد و شايد اسلامى، دينى و مهمتر از همه دقيق نيست. ايشان گفتند كه بسيارى از مفاهيمى كه حضرت سجّاد عليه السلام بيان فرموده بودند، از سوى اين جانب درک نشده بود، آن نيز به اين دليل كه منِ مترجمى كه عربى نمىدانستم، نمىدانستم بايد بيشتر به كدامين متنِ فارسى، رجوع كنم. مشكلم را با پدرم مطرح كردم. ايشان مىفرمودند كه براى مثال، از سطر ۱۴ تا ۱۹ دعاى نهم امام عليه السلام، آقايان الف و ب، منظور و مفهوم حضرت سجّاد عليه السلام را بهتر درک كرده بودند تا آقايان ج و د. در متن انگليسى نيز، برخى نكات يافت مىشد كه مترجم محترم آمريكايى، نتوانسته بودند به عمق مطلبى كه حضرت امام سجّاد از آن سخن فرموده بودند، پى ببرند.
و بنده تازه درمىيافتم كه وظيفه اصلى اين كمترين، تازه بعد از ترجمه اوّليه شروع مىشد. يعنى آن كه به عنوان مترجم، تشخيص دهم بيشتر به كدام متن از ميان هشت، نُه متنى كه در پيش رو داشتم مراجعه كنم.
آيا بايد به متونى مراجعه مىكردم كه براى مثال سه مترجم، دقيقاً به يک شكل ترجمه كرده بودند، يا به متونى مراجعه كنم كه دو مترجم ديگر، به شكلى ديگر، و چهار مترجم ديگر، هر كدام به شكلى مستقل ترجمه كرده بودند؟…
انتخاب اين كمترين بايد بر چه اساسى صورت مىگرفت؟
از پدرم خواستم كه از ميان آن مترجمان عزيز، به ترتيب نام سه بزرگوار را از نظر بازگردانى دقيق و صحيح به اين جانب اعلام فرمايند.
پدرم رغبتى به اين كار نشان نمىدادند، تا مبادا ارزش آثار آن عزيزانى كه از نظر دقّت، از وسواس كمترى استفاده كرده بودند، از سوى اين كمترين ناديده گرفته شود.
امّا سرانجام پس از اصرارهاى مكرّر اين جانب، ايشان توصيه فرمودند كه بيشتر به ترجمههاى آقايان الف و ب و ج توجّه ابراز نشان دهم، و به همان اندازه در همه حال، به ترجمه آقاى دكتر چيتيک اهميّت و دقّت لازم را ابراز دارم، زيرا آقاى چيتيک، از امتيازى برخوردار بودند كه اين كمترين از آن بىبهره بود، و آن اين بود كه ايشان به زبان عربى آشنايى كامل داشتند، و لذا، معنا و مفاهيم و تفاسير و تعابير برخى از عبارات را بهتر از مترجمان فارسى زبان، مىتوانستند به بندهاى كه در خارج از ايران رشد و پرورش يافته و تحصيل كرده بود، تفهيم كنند.
من به بازبينى اثرم، با انجام اين ملاحظات پرداختم. همزمان با خود تصميم گرفتم كه به مطالعه انجيل و تورات به زبان فرانسوى، ايتاليايى و انگليسى، براى نوبتى ديگر، اقدام ورزم، تا واژگان ادبى و باستانىِ بهترى را براى ترجمهام، منظور كنم. مطالعه آثار ميلتون، دانته، سَن توگوستَن (سنت آگوستين) و سَن تومادكَن (سنت توماس داكوئيناس)، و همينطور هم كتاب دعاى مسيحيان كاتوليک و اصطلاحاتى كه براى يک رشته از امور شرعى و مسائل فقهىشان مورد استفاده قرار مىگرفت، براى گزينشهاى بعدى من از برخى از واژگان كاملاً فقهى يا شيعى، تأثير و كمكى عظيم رساند.
اين كارها، حدوداً يک سالى به طول انجاميده بود. زيرا در طول اين مدّت، اين كمترين، به دليل كار زياد، بهويژه نوشتن، تاندُن دست راستم را از كار انداخته بودم و دستم به مدّت سه ماه در گچ بود…
اين بار، با آگاهى از كاربرد بسيارى از واژههاى دقيق دينى ـ كه همزمان، حالتى قديمى و بسيار ادبى به اثرم مىبخشيدند ـ ترجمه اوّليهام را تصحيح كردم و آن را كاملتر كردم. اين كار نيز چندين ماه به طول انجاميد، زيرا همزمان به ترجمه كمدى الهى و چندين اثر ديگر مشغول بودم و ناگزير بودم كه تنها هفتهاى شش تا هشت ساعت و نه بيشتر به اين ترجمه فرانسوى صحيفه سجّاديّه وقت گذارم.
سپس براى چند ماهى، ترجمه صحيفه سجّاديّه را كنار گذاشتم، و به ترجمه آثارى ديگر پرداختم. قصد داشتم ترجمهام را با شيوهاى جديد، از نوعى فيلتر عبور دهم. چگونه؟ به اين شكل كه ترجمه پنج تن از مترجمان محترم فارسى را كاملاً به كنار نهادم، و تنها از سه ترجمه فارسى و ترجمه انگليسى كمک گرفتم. در اين دوران، ترجمه آقاى دكتر آيتى نيز به دستم رسيد، و بنده تصميم گرفتم ترجمه ايشان، ترجمه انگليسى و ترجمه دو تن از آن سه مترجم عزيز و بزرگوار را زين پس، به عنوان متون اصلىام در نظر گيرم. اين موجب شد تا بار سنگينى از دوشم برداشته شود، زيرا تا آن زمان، پيوسته ناگزير بودم با هر سطر از فرمايشات حضرت امام سجّاد، به نُه متن گوناگون مراجعه كنم، و اين كارى بسيار وقتگير و شكنجهآور بود. زيرا به دليل تنوّع و سليقه در نوع برداشتهاى آن مترجمان فارسىزبان عزيز، هر بار ناگزير بودم گزينشى صرفاً براساس استنباط و احساس شخصىِ خودم به انجام رسانم. امّا در هنگامى كه گزينش مترجمان معتمد و دقيق به عمل آمد، با آزادىِ عملِ بيشترى به كار زينت بخشيدن و بهبودى ترجمه اقدام كردم.
براى بار دوم، ترجمه ديگرى به انجام رساندم، و اين بار، كلّ كار را براى پدرم ارسال كردم. پدرم، به من گفتند كه منتظر پاسخى سريع از جانب ايشان نباشم، زيرا قصد داشتند تا هر زمان كه وقت بگيرد، به مطالعه و تطبيق دقيق متن فرانسوىام، با متن عربى اقدام ورزند. به خوبى درمىيافتم كه ايشان با روحيهاى كه داشتند و هنوز هم دارند، قصد داشتند دقيقاً به همان شكلى كه فرموده بودند پيش بروند، يعنى مطالعه يک سطر از فرمايشات حضرت امام سجّاد، و سپس تطبيق آن با ترجمه فرانسوىام. كار من، بيش از سه سال، و كمتر از چهار سال به طول انجاميده بود، و در آن برهه از زمان، به هيچ وجه حدس نمىزدم كه عمليات تطبيق متن بنده با متن عربى، از سوى پدرم، دقيقاً دو سال به طول خواهد انجاميد… .
پدرم، اشكالات و اشتباهات فراوانى از اين جانب مىگرفتند و بىدرنگ با فاكس به اين كمترين ارسال مىداشتند. مشكل من، در ترجمه فرانسوى متن نبود، از آن لحاظ، حتّى پدرم هم گاه به بنده تبريک مىگفتند، و در حدّى كه به خويشتن مغرور نگردم، اندكى از كارم تعريف مىكردند تا از نگرانى دائمىاى كه در دل داشتم، مرا بيرون آورند. مشكلات و اشتباهاتى كه پدرم از اين كمترين مىگرفتند، در ابراز توجّه بنده به ترجمههاى فارسى و آن يک متن انگليسى بود.
خوب به خاطر دارم كه پدرم بارها به من زنگ مىزدند و با ناراحتى و پريشانى مىفرمودند: «بابا جان! آخر در كجاى اين دعا، حضرت امام سجّاد، چنين مطلبى را بيان فرمودهاند…؟» و سپس به قرائت متن عربى آن به من مىپرداختند، و من نيز هر بار با نهايت احترام و خضوع به ايشان يادآور مىشدم كه بنده عربى نمىدانم، و مشكلم در اين است كه ناگزيرم به ترجمههاى فارسى زبان آن متن مراجعه كنم. ايشان نيز هر بار مىگفتند: «خب پس چرا به چنين كار مهمى دست مىزنى؟!…» و هر بار با نهايت ناراحتى مىافزودند كه نگارش يک سخن كمتر يا بيشتر از زبان امامان معصوم:، به منزله ارتكاب گناه است، هرچند آن گناه، ناخواسته باشد. بارها، پدرم با گفتن اين كه «آخر تو مىدانى كه اگر يک كلمه پس و پيش بنويسى، چه گناهى ناخواسته مرتكب مىشوى؟!…» مرا به وحشتى عميق مىافكندند (و هنوز هم كه مشغول ترجمه انواع ادعيه و زيارت و خطبههاى دينى به فرانسوى و انگليسى هستم، اين احساس ترس و وحشت و وسواس بىاندازه زياد را در وجودم زنده مىكنند…!) و من نيز گاه مىگريستم و به ايشان عرض مىكردم كه گناه من چيست، اگر آن آقاى مترجم، مثلاً به جاى «بهشت» نگاشته است «باغ»، يا به جاى «صفابخشيدن به روح و جان»، «شست و شوى نفس» را نوشته است…؟! اشتباهات، به اين نوع بود. اشتباهاتى ظريف، كه مىتوانست متنى بسيار ادبى و عارفانه را ـ خداى ناخواسته ـ به متنى بسيار منطقى تغيير شكل دهد كه عارى از آن حالات خاصّ اخلاص و ارادت و احترام آن حضرت، به خداى متعال باشد.
پدرم ـ كه اميدوارم سايه ايشان تا مدّتها بر سرِ اين كمترين و فرزندانم باشد ـ اكثر جملات دعاها را خودشان، گاه به صورت چند سطر، گاه به صورت چند صفحه كامل، با چشمانى رؤوف، با تنى رنجور، با هزاران كار و مشغله، براى رضاى خدا و حضرت سيّد الشهداء عليه السلام و حضرت امام سجّاد عليه السلام، برايم از زبان عربى، به فارسى سليس و فصحيح، و گاه نيز فرانسوى امروزى ترجمه مىكردند. در آن هنگام، من به بررسى و تطبيق متن صحيح پدرم، با متن فرانسوىِ خود مىپرداختم، تفاوتها و سايهروشنها و تغييرات و اشتباهات را به خوبى درمىيافتم، و سپس به ترجمه نهايى متن فرانسوى بسيار ادبى، و به سبک و شيوه قرون وسطايى كه براى اين گونه متون بسيار شايسته و مناسب است، اقدام مىورزيدم. يكى ديگر از كارهايى كه اين كمترين، بيشترين جديّت را در دنبال كردن آن ابراز مىداشت، سر و كلّه زدنِ مداوم با كتابى فرانسوى بود كه مترادفهاى واژهها را به صورت كامل و جامع ذكر مىكرد. بدين شكل، من با نهايت دقّت و وسواس مىكوشيدم دقيقاً همان واژهاى را كه حضرت امام سجّاد به عربى فرموده بودند، در زبان فرانسوى بيابم و در ترجمهام قيد كنم. از اين رو، پيوسته در بين كلماتى كه از يک معنا برخوردار بودند، به گشت و گذار مىپرداختم تا مناسبترين را برگزينم. سپس پس از هر ده يا پانزده صفحه كه به اين شكل، تصحيح مىشد، دوباره همه چيز را براى بازبينى نهايى براى پدرم مىفرستادم تا ايشان، ترجمه جديدم را تأييد فرمايند. و كلّ اين اوضاع، دو سال يا اندكى بيشتر به طول انجاميد.
بديهى است كه اگر عزيزى بخواهد از من سؤال كند كدامين دعا، از ميان پنجاه و چهار دعاى آن حضرت، براى ترجمهاى سليس به زبان فرانسه، از همه دشوارتر بوده است، بىدرنگ پاسخ مىدهم دعاى چهل و هفتم (دعاى روز عرفه) آن نيز به دليل طولانى بودن آن. به همان اندازه، در همين دعا، گاه پيش مىآمد كه من بيش از هفت يا هشت نوبت، به ترجمه جمله بخصوص يا جملاتى مىپرداختم، و در هر نوبت، پدرم مىفرمودند كه هنوز هم به كُنه مطلب و مفهومى كه حضرت امام سجّاد قصد داشتند توجّه خوانندگان خود را به آن جلب كنند، دست نيافتهام، و يا از لحاظ ساختار زبان فرانسه، آن طور كه بايد و شايد، از لحنى متقاعد كننده يا شيعى يا دينى و به ويژه اسلامى برخوردار نشده است. يعنى متن، حالتى اروپايى با شباهتى زياد در واژگان و اصطلاحات فقهى مسيحى به خود مىگرفت، بدون آن كه اصل اسلامىِ آن، به درستى رعايت شود، و من ناگزير بودم ساعتها يا گاه روزها، روى آن جمله يا جملات كار كنم تا دقيقاً بازتابى از انديشه اسلامى و شيعى امام سجّاد عليه السلام را در آينه ذهن خوانندهاى فرانسوى زبان، پديد آورم، و نوشتهاى كاملاً دينى، براساس چارچوب و ساختار نوشتارى اسلامى، تقديم خواننده كنم.
نكته ديگر آن كه پدرم دستور اكيد داده بودند كه صرفاً از متن ترجمه قرآن بانو د.ماسُن (خداوند روح ايشان را قرين رحمت خويش سازد!) استفاده كنم.
پدرم تأكيد مىكردند كه سادهترين، گوياترين و دقيقترين قرآن به ترجمه فرانسوى ـ تكرار مىكنم: براى اين متنِ بخصوص ـ مىبايست متعلق به بانو ماسُن باشد و بس. البته من ترجمههاى ديگرى نيز در اختيار داشتم كه پدر، مرا از استفاده آنها بازداشتند. نيايشهاى ديگرى كه دشوارى خاصّى را برايم ايجاد كردند، نيايش آغاز ماه رمضان و وداع با آن ماه مبارک، نيايش مدافعان و مرزبانان و نيايش در ذكر توبه بود.
يكى ديگر از نگرانىهاى من اين بود كه بكوشم، و بكوشم، متنى سراپا احساس و آكنده از آن اخلاص و تقوايى كه حضرت امام سجّاد، در هنگام راز و نيازهاى خود به انجام مىرساندند، پديد آورم. متأسفانه اغلب مشاهده مىشود كه متنى، با وجود آن كه از لحاظ نكات ترجمه، بسيار دقيق و صحيح است، ليكن از هيچ روح و جانى برخوردار نيست، و خواننده بدون تجربه كردن هيچ نوع طغيان روح يا انقلاب درونى، بدون فشاندن هيچ قطره اشكى، بدون فرورفتن در هيچ نوع تعمق و تأملى، به مطالعه آن مىپردازد، و سپس مضمون كتاب را نيز بىدرنگ به دست فراموشى مىسپارد. حال آن كه هدف و انگيزه من، ايجاد متنى بود كه بتواند خلق و خوى عاطفى ما شرقىها و بهويژه حال و هواى اين نيايشهاى عارفانه را دقيقاً در روح و جان خوانندهاى غيرشرقى پديد آورد و كارى كند كه خواننده اين نيايشها، حقيقتاً و عميقاً تحت تأثير فرمايشات امام سجّاد قرار گيرد، و حتّى بخشهايى را براى هميشه، در ذهن و جان خود، محفوظ نگاه دارد، و بخواهد كه بارها و بارها، به سراغ آن نيايشها بازگردد و از مطالعه آنها، لذّتى جانانه برد.
به خاطر دارم كه سال گذشته، پس از آن كه به زيارت حجّ مشرف شدم، ناگزير بودم بىدرنگ پس از مراجعتم به ايران، به كشور ايتاليا عزيمت كنم تا چهار سخنرانى در آن جا، ايراد كنم. در يكى از اين جلسات، نماينده امور فرهنگى و هنرى پاپ جديد، و از كارگزاران بسيار نزديک به شخص ايشان (به گونهاى كه به فرمايش خودِ ايشان، پاپ بنديكت شانزدهم را حداقل روزى يک بار ملاقات مىكردند) براى حضور در برنامه من و نيز حضور در برنامهاى كه مربوط به چهلمين سالگردِ نصب صليبى از طلا، بر فراز مزار دانته از سوى پاپ پل ششم بود، از رم به شهر راوِنا آمدند، و يک روز در آنجا ماندند، و ميهمان صومعه برادران فرقه فرانسيسكن شدند كه حافظانِ رسمىِ آرامگاه دانته در آن شهر هستند. شب، پس از صرف شامى غيررسمى و بسيار دوستانه با ايشان و تنى چند از كارگزاران سياسى، فرهنگى و دينى شهر، (من به همراه همسر و سه فرزندم حضور داشتم)، ايشان تقاضا كردند كه يكى از ما، كتابى به ايشان امانت دهيم تا ايشان پيش از خوابيدن، اندكى مطالعه كنند.
من بىدرنگ فرصت را مغتنم شمردم، و پيشنهاد كردم كه ايشان كتاب صحيفه مباركه سجّاديّه اين جانب را كه بنده چندين نسخهاى از آن را به دفتر امور فرهنگى شهر راونا و نيز انجمن دانته (يعنى به همان برادران راهب فرانسيسكَن كه يكى از تخصصّىترين و بهترين كتابخانههاى ايتاليا در مورد آثار دانته به تمام زبانهاى دنيا را در اختيار دارند) تقديم كرده بودم تا مطالعه فرمايند. سپس بىدرنگ به همراه شوهرم و رئيس انجمن فرهنگى شهر راونا، دكتر والتر دِلاّمُنيكا، شبانه به دفتر فرهنگى شهر رفتيم، كليدهاى ساختمان را گشوديم، و يک جلد از صحيفهها را از درون قفسهاى برداشتيم و به آن روحانى محترم تقديم كرديم. ايشان از من سؤال كردند كه كدامين يک از نيايشهاى اسلامى ما را تلاوت كنند؟ به ايشان گفتم كه نيايش نخست، سوم و نهم (يعنى به ترتيب، نيايش در جهت ستايش و تسبيح خداوند متعال، نيايش تبرّک جستن از حاملات عرش الهى و نيايش در جهت طلب مغفرت) را مطالعه كنند و نظرشان را روز بعد، به من اعلام فرمايند.
صبح روز بعد، با ملاقات ايشان، دريافتم كه صحيفه مباركه سجّاديّه تأثير هميشگى و مطلوب خود را، بر روح و جان ايشان نيز بر جاى نهاده است. ايشان سراپا شور و هيجانى روحانى و معنوى، فرمودند كه شب گذشته، نه تنها به مطالعه چندين نيايش ديگر نيز پرداختند، بلكه بامداد همان روز، يعنى پس از نماز صبحگاهى آنان كه ساعت پنج بامداد است، ديگر بار به مطالعه ساير نيايشها پرداخته بودند و لذّتى عميق از مطالعه آن اثر برده بودند. لازم به گفتن است كه ايشان به زبان فرانسوى و انگليسى نيز، طبيعتاً، آشنايى كامل داشتند و لذا ترجمه فرانسوى را به آسانى مطالعه كرده بودند. ايشان با حالتى سراپا افسوس، كتاب را به رئيس فرهنگى شهر راونا بازگرداندند، امّا من كه نيک مىدانستم ايشان دوست داشتند آن كتاب را نزد خود نگاه دارند، از ايشان خواهش كردم كه آن را به رسم يادگار، از اينجانب بپذيرند، زيرا مىدانستم كه رئيس فرهنگى شهر راونا، چند نسخه ديگر از صحيفه را در قفسههايشان داشتند. اين موجب شد تا ايشان بسيار خوشنود گردند و گفتند كه شايد در آيندهاى نزديک، فرصتى پيش بيايد تا ما بتوانيم صفحاتى از صحيفه را در واتيكان، براى شنوندگانى، قرائت كنيم. و سپس پيشنهاد كردند كه اين كمترين، اين كتاب را به ايتاليايى نيز بازگردانى كند…
آن روز، ما به لطف و عنايت كلام و فرمايشات والا و متعالىِ حضرت امام سجّاد عليه السلام، و به لطف و عنايت حضرت فاطمه زهرا عليها السلام، با نهايت دوستى و رفاقت، با آن نماينده محترم و گرامى پاپ وداع كرديم، در حالى كه مىدانستيم كه ديگر بار، فرصتى در پيش رويمان قرار خواهد گرفت تا اين دوستى دو جانبه ميان اسلام و مسيحيت را گسترش بيشترى دهيم…
بارى، خداوند مهربان شاهد است آن هنگام كه پس از پنج يا شش سال، سرانجام روزى را كه آخرين تأييديه پدرم را از ايشان دريافت كردم، و به يقين دانستم كه سرانجام اين كار طولانى و بسيار دشوار به پايانِ قطعىِ خود رسيده است، تا چه اندازه خوشنود و خوشحال و سبكبال گشتم…! گويى وظيفهاى بسيار سنگين و جدّى، كه سالها بر دوشم سنگينى كرده و شبانهروز، ذهنم را به خود مشغول نگاه داشته بود، به ناگهان از وجودم برداشته مىشد و من جانى دوباره مىگرفتم… كمى پيش از آن نيز، پس از چهار سال تلاش مداوم، كمدى الهى اين كمترين (كه آن نيز با همين شيوه، از سوى پدرم مورد ويرايش قرار گرفته بود) به پايان رسيده و بركات زيادى از سوى خداى متعال به اين كمترين رسيده بود…
در طول اين مدّت، سازمان انتشارات الهدى، با نهايت مهربانى و با وجود آن عزيزِ نازنين: جناب آقاى حجازى، و حمايتهاى بىدريغِ آقاى احمد مسجد جامعى، وزير محترم سابق وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، تصميم داشت ترجمه اين كمترين را براى ارسال به كشورهاى فرانسوى زبان، به چاپ و انتشار رساند. سرانجام اين اثر، در ارديبهشت ۱۳۸۲ منتشر گرديد و به يارى پروردگار، و حضرت فاطمه زهرا عليها السلام، در خجسته سالروز ولادت آن بانوى بزرگوار ـ كه همه چيزم از خداست و از اوست ـ اين كمترين موفّق به اخذ جايزه بسيار ارزشمندِ ولايت گرديد و همينطور هم جناب پروفسور چيتيک گرامى و فرهيخته، براى ترجمه انگليسى اين اثر گرانبها، جايزه شايسته ولايت را نصيب خود فرمودند.
ثبت دیدگاه شما