وقتی راهب مسیحی نشان مذهبی خود را به امیرالمؤمنین داد
یکی از مشکلات این زمان، سردرگُمی انسانها و به دنبال آن افسردگی و پریشانی است؛ درست مانند مسافری که راه را گم میکند. خداوند مهربان انسان را بدون راهنما رها نکرد، بلکه با فرستادن راهنماهای بسیار، راه بهشت و بهشتی زیستن را به او یاد داد؛ و برای این فرستادگانِ راهنما، نشانههایی قرار داد تا مردم از روی بصیرت و آگاهی به ایشان ایمان بیاورند و پیشوایان خوشبختی را از غیر آنها بشناسند.
هر چیزی نشانهای دارد. بهار و تابستان و پاییز و زمستان، از نشانههایش مثل آب و هوا و میوههایش شناخته میشود. گیاهان، جانوران و انسانها هر کدام نشانههایی دارند که آنها را از بقیه موجودات جدا میکند و میشناساند. خداوند حکیم برای امام معصوم هم که هدایتگر به سوی خدا و بهشت و خوبیها میباشد نشانه گذاشته است. شخصی از عالِمِ آل محمد حضرت علی بن موسی الرضا پرسید: با چه چیزی امامت و پیشوایی [جهانیان] برای مدّعی آن شناخته می شود؟ حضرت فرمودند: بالنص و الدلیل؛ با تصریح خدا و پیامبر و نشانه. پرسید: نشانه امام در چیست؟ فرمودند: در علم و مستجاب شدن دعای او. [۱] در احادیث فراوان بر نام و دانش الهیِ حضرت علی علیه السلام و یازده فرزند معصومش تصریح شده است حتی در کتاب های آسمانی هم درباره ایشان مطالب زیبایی وجود دارد که به یکی از آنها اشاره میکنیم.
نامهای امیرمومنان علیه السلام در کتابهای آسمانی و جوابهای زیبای حضرت به سوالات راهب مسیحی
جماعتی از سرزمین روم وارد مدینه شدند که در میانشان مردی دانشمند از راهب های مسیحی بود، راهب با شتر خود که بار آن طلا و نقره بود به سوی مسجد مدینه رفت. أبو بکر با جماعتی از مهاجر و انصار در مسجد بودند؛ راهب پس از عرض احترام گفت: کدام یک از شما جانشین پیامبرتان و امین دین شما است؟ حاضرین به سمت أبو بکر اشاره نمودند. راهب گفت: ای شیخ نام شما چیست؟ گفت: نام من عتیق است. راهب پرسید: نام دیگرت چیست؟ گفت: صدّیق. راهب گفت: نام دیگر شما چه می باشد؟ گفت: جز اینها نام دیگری برای خود نمی دانم. راهب گفت: شما آن فردی نیستی که در پی او می باشم. أبو بکر گفت: حاجت و مقصود تو چیست؟
راهب گفت: من از سرزمین روم با این شتر و بار طلا و نقره اش بدینجا آمده ام تا از امین این امّت مسأله ای را بپرسم، که در صورت پاسخ به آن مسلمان می شوم و مطیع فرمان او خواهم شد و این همه طلا و نقره را میان شما پخش خواهم کرد، و در صورت عجز از پاسخ از همان راهی که آمده ام برگشته و اسلام را قبول نکنم. أبو بکر گفت: سوالاتت را بپرس؟ راهب گفت: به خدا سوگند هیچ سخنی نگویم تا شما مرا از هر تعرّضی امان دهی! أبو بکر گفت: تو در امانی، و هیچ مشکلی نخواهی داشت، آنچه می خواهی بگو؟راهب گفت: مرا خبر دهید از چیزی که برای خدا نبوده و خدا آن را ندارد؛ و آنچه نزد خدا نباشد و آنچه که خداوند آن را نداند؟
ابوبکر متحیر شده و هیچ جوابی نداد، و پس از اینکه زمانی ساکت ماند؛ دستور داد از عمر و سپس از عثمان بپرسد؛ ولی آنها نیز از جواب به آن سؤال فرومانده و ساکت شدند. پس راهب با خود گفت: اینان شیوخ بزرگواری هستند، ولی افسوس که به خود مغرور بوده و متکبّرند، سپس برخاست تا از مسجد خارج شود. أبو بکر گفت: ای دشمن خدا اگر وفای به عهد نبود زمین را از خونت رنگین میساختم.
در این موقع أمیرمومنان علی بن ابیطالب علیه السّلام به مسجد وارد شد جماعت حاضر با تکبیر و حمد الهی خوشحال و مسرور گشته و در برابر آن جناب همگی برخاسته، و او را جا دادند. پس أبو بکر به راهب گفت: کسی را که تو می خواستی حاضر شد، آنچه می خواهی از او بپرس! راهب نیز روی به جانب آن حضرت نموده و گفت: ای جوان نامت چیست؟ فرمود: اسم من نزد یهود «الیا» و نزد نصاری «ایلیا» و نزد پدرم «علی» و نزد مادرم «حیدره» می باشد.
راهب گفت: مقام و نسبت تو با پیامبر اسلام چیست؟ فرمود: من پسر عمو و داماد و همچون برادر پیغمبر هستم.
راهب گفت: به خدای عیسی قسم که تو مطلوب من هستی، به من خبر بده از چیزی که خدا ندارد؟ و آنچه نزد خدا نباشد؟ و آنچه که خداوند آن را نداند؟ فرمود: با فرد خبیر و آگاهی روبرو شدی، اما اینکه گفتی «چیزی که خدا ندارد» همسر و فرزند است که خدا را زن و فرزندی نباشد. و اینکه گفتی «آنچه نزد خدا نیست» ظلم است که خداوند در حقّ هیچ کس ظلم روا ندارد. و اینکه گفتی: «آنچه خدا آن را نداند»، خداوند برای خود هیچ شریکی را نمیشناسد.
راهب برخاسته و کمربند (نشان مذهبی) خود را باز کرد، و پیشانی آن حضرت را بوسیده و گفت: من شهادت میدهم که خداوند شریکی نداشته و تنها است و شهادت می دهم که محمّد از جانب خدا به مقام نبوّت مبعوث گشته است و شهادت می دهم که تو خلیفه و وصی پیغمبر و امین امّت اسلامی و معدن دین و حکمت و سرچشمه علم و برهان هستی! من نام تو را در تورات به عنوان «الیا» و در انجیل به عنوان «ایلیا» و در قرآن به عنوان «علی» و در کتابهای گذشته به عنوان «حیدره» خوانده ام و من روی اطّلاعات خودم معتقدم که تو وصی پیغمبری، و أمیر این حکومت، و از همه به این مکان سزاوارتر هستی؛ سپس برخاست و اموال خود را تقدیم آن حضرت نمود. و آن جناب علیه السّلام نیز همان لحظه تمام آن طلا و نقره را در میان فقرا و نیازمندان مدینه تقسیم کردند و از مسجد بیرون رفت و راهب؛ مسلمان به شهر خود بازگشت. [۲]
ان شاءالله همواره با بهرهگیری از دانش کلام نورانی اهل بیت علیهم السلام، زنگار و تاریکی شبههها و شکها از دلها برطرف شود و با پیروی از ایشان، زندگی سرشار از امید و رستگاری داشته باشیم.
نویسنده: سیدمصطفی فیروزه
پینوشت
[۱]. عیون اخبار الرضا، باب ۴۶، ح۱.
[۲]. إحتجاج، ترجمه جعفری، ج ۱، ص۴۴۵.
ثبت دیدگاه شما