یادداشت علمی
دانش اهلبیت (علیهم السلام) حوزههای غیب و امور پنهان را در بر میگیرد
«حجت الاسلام علی نصیری» رئیس «مرکز معارف وحی و خرد» در یادداشتی به بررسی شبهه علم امام علی (ع) در نامهای در نهج البلاغه نوشت:
اهلبیت (ع) افزون بر راههای عادی و طبیعی، از دانش لدنّی برخوردارند، دانش آنان حوزههایی همچون غیب و امور پنهان را در برمیگیرد.
حجت الاسلام علی نصیری رئیس مرکز معارف وحی و خرد در یادداشتی به بررسی شبهه علم امام علی (ع) در نامهای در نهج البلاغه نوشت: با توجه به رابطه تنگاتنگ میان دامنه امامت و پیشوایی با دامنه دانش امام که عقل بر آن تأکید دارد و با توجه به ادله نقلی از جمله روایات فراوان، اهلبیت (ع) افزون بر مجاری عادی و طبیعی، از دانش لدنّی برخوردارند و دانش آنان حوزههایی همچون غیب و امور پنهان را در بر میگیرد.
از جمله شواهد مدعا مواردی از غیبگویی حضرت امیر (ع) در نهج البلاغه است که پیشگویی امام در مواردی همچون مسلط شدن معاویه و فرمان او نسبت به دشنام و برائت از امام، فتنه و حوادث تلخ حکومت بنیامیه، انقراض حکومت بنیامیه در فرجام کار و ظهور حکومت عباسیان و هجوم مغولان و کشتار وسیع آنان از نمونههای آن است.
حال با چنین پیش انگارهای، اگر در نهج البلاغه گفتاری از حضرت امیر (ع) منعکس شده باشد که دلالت بر عدم آگاهی امام در امور تدبیر امور داشته باشد، بر اساس اصل ارجاع متشابه به محکم، باید به تأویل برده شود. به عنوان مثال یکی از والیان امام به نام منذر بن جارود عبدی در بخشی از اموالی که در اختیار داشت، دچار خیانت شد. حضرت امیر (ع) در نامهای خطاب به او چنین فرمود: «فَإِنَّ صَلَاحَ أَبِیکَ غَرَّنِی مِنْکَ وَ ظَنَنْتُ أَنَّکَ تَتَّبِعُ هَدْیَهُ وَ تَسْلُکُ سَبِیلَهُ؛ درستکاری پدرت مرا در انتصاب تو بفریفت و پنداشتم که تو از روش او پیروی میکنی و به راه او میروی.»
از ظاهر این نامه چنین برمیآید که امام مفتون صالح بودن پدر منذر قرار گرفته و ولایت گوشهای از کشور اسلامی را به او واگذار کرده است، اما با توجه به دامنه و وسعت دانش امام که گاه تا پهنه قیامت امتداد مییابد، پذیرش چنین امری با دشواری روبرو میشود؛ زیرا کسی که اعلام میکند میتواند تمام شئونات همه اشخاص و رخدادهای زندگی او تا روز قیامت را خبر دهد، چگونه نمیتواند دریابد که منذر به عکس پدر خود، انسان ناصالحی است؟!
جایگاه علمی حضرت امیر (ع) را میتوان در گفتار ذیل دریافت، «و به خدا قسم، اگر بخواهم هر یک از شما را خبر دهم که از کجا آمده و به کجا میرود و همه احوال او چگونه خواهد، بود میتوانم.» بر این اساس، نامه امام را باید از باب عدم جواز تعامل اهل بیت (ع) بر اساس علم باطنی دانست؛ به این معنا که مقرر است آنان درباره اشخاص و رخدادها بر اساس علم ظاهری عمل کنند و به رغم آگاهی به اسرار و بواطن کارها، آن آگاهی را مبنای عمل قرار ندهند. به عبارت روشنتر اهل بیت (ع) به رغم آگاهی از ضمایر افراد و همه حوادث و رخدادها؛ اعم از آنکه این علم را فعلی بدانیم یا آن را به میزان خواست آنان منوط کنیم، بر اساس مصلحت و اراده الهی در امور جاری و عادی زندگی، از این دانش گسترده خود بهره نمیگیرند و تعاملات خود را بر اساس روند طبیعی و ظاهری پی میگیرند.
نظیر این امر بنا به گزارش آیات قرآن درباره موسی و خضر (ع) اتفاق افتاد؛ به این معنا که خضر در سه مرحله؛ یعنی سوراخ کردن کشتی مستمندان، کشتن فرزندِ ناصالح و تعمیر دیوار ویران شده، بر اساس آگاهی از امور غیبی و مجاز بودن به تعامل بر اساس باطن هستی، کارهایی را انجام داد که مایه شگفتی و اعتراض موسی (ع) شد. عموم مفسران اذعان کرده اند که در عالم دو نظام ظاهر و باطن وجود دارد و آنچه که خداوند از پیامبران و اولیا خود خواسته، عمل براساس نظام ظاهر است، مگر در موارد خاصی نظیر آنچه که درباره خضر (ع) رخ داد. بر این اساس هیچ بُعدی ندارد که بگوئیم حضرت امیر (ع) به رغم آگاهی باطنی از ناصالح بودن منذر بن جارود عبدی، با او بر اساس این دانش باطنی عمل نکرده و براساس ظاهر امر و به اعتبار شایستگی پدر، مسئولیتی را به او سپرده است.
روایتی درس آموز از امام علی (علیه السلام)
قَالَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ (ع) إِنَّ قُلُوبَ الْجُهَّالِ تَسْتَفِزُّهَا الأَطْمَاعُ وتَرْتَهِنُهَا الْمُنَی وتَسْتَعْلِقُهَا الْخَدَائِعُ. إِنَّ قُلُوبَ الْجُهَّالِ تَسْتَفِزُّهَا الأَطْمَاعُ؛ واژه «استفزاز» به معنای تحریک است، یعنی طمع دل جاهلان را به تحریک و جنبش وامی دارد و باعث میشود که فرد کاری انجام دهد که شایسته و مناسب عزت و کرامت نفس او نیست. از این جهت حضرت امیر (ع) برق طمع را بیشتر عامل زمین خوردن عقل میداند: «أَکْثَرُ مَصَارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطَامِعِ» وتَرْتَهِنُهَا الْمُنَی؛ واژه «ترتهن» از ریشه «رهن» به معنای گرو گرفتن است؛ یعنی آرزوهای بلند پروازانه قلب جاهلان را در گروی خود میگیرد و آنان اسیر و گرفتار آمال و آرزوهای خود میشوند.
وتَسْتَعْلِقُهَا الْخَدَائِعُ؛ واژه «تَسْتَعْلِقُهَا» به سه صورت خوانده شده است: «تستعلقها» از ریشه «علق» به معنای بستن است؛ چنان که میگویند: «علق الوحش بالحباله»؛ یعنی با ریسمان حیوان وحشی را بند زد. در این صورت معنای این فقره از روایت چنین است: خدعه و فریب عقل جاهلان را به بند میکشد. «تستقلقها» از ریشه «قلق»؛ یعنی از جای کندن. در این صورت معنای این فقره از روایت چنین است: خدعه و فریب عقل جاهلان را از جا میکند. «تستغلقها» از ریشه «غلق»؛ یعنی بستن. در این صورت معنای این فقره از روایت چنین است: خدعه و فریب عقل جاهلان را چنان در اختیار خود میگیرد که رها شدن از آن میسر نیست. واژه «خدائع» جمع خدیعه به معنای فریب و نیرنگ است. حاصل معنای این فقره آن است که عقل انسان جاهل او را به گزینش رفتاری خدعه آمیز با دیگران وا میدارد یا آنکه چنان خام و غافل میشود که در دام دیگران اسیر میگردد.
معنی دیگری نیز قابل برداشت از روایت است و آن اینکه خدیعه را به معنای چاره جویی و یافتن راه برای گشودن امور معنا کنیم. در این صورت معنای این فقره چنین خواهد بود: عقل جاهلان آنان را برای چاره جویی در کارها در بند خود میگیرد. از آنچه در این روایت بازتاب یافته دو نکته قابل استفاده است: ۱. عقل آدمیان از سه ناحیه در معرض آسیب است: طمع، آرزو و فریب کاری. ۲. وجود این سه آسیب در رفتار و رویّه انسان نشان از ضعف عقل و یا فقدان آن است. از این جهت حضرت امیر (ع) این دست از افراد را جاهل معرفی فرمود. راز جاهلانه بودن سه آسیب پیشگفته آن است که اولاً در بسیاری از موارد اگر نگوییم در همه آنها، بر مدار خیال پردازی استواراند و به عبارت دیگر از واقعیتهای زندگی دوراند.
بسیاری از طمع و آزها به حقیقت نمیپیوندند و بسیاری از آرزوها در حد یک آرزو میمانند و بسیاری از فریبها به هدف نمیرسند. راز اصلی همه این ناکامیها وجود دست الهی در باطن هستی و وجود اراده الهی مبنی بر حاکمیت عدل و صدق بر سرتاسر امور است. این امر در شماری از آیات قرآن مورد تأکید قرار گرفته است؛ نظیر آیه «وَأَنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی کَیْدَ الْخَائِنِینَ؛ و خدا حیله خائنان را به هدف نمیرساند.» این آیه در زبان و در مثلی عامیانه به نیکی معنا شده است: «بار کج هرگز به مقصد نمیرسد.» در جایی دیگر فرمود: «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ؛ بلکه حق را بر سر باطل می زنیم، تا آن را درهم کوبد و باطل نابود شونده است.» هر چیزی که بر مدار حق نباشد و غیرواقعی باشد، باطل است و طبق این آیه نابودشدنی است؛ دیر باشد یا زود.
منبع: https://b2n.ir/e78591
ثبت دیدگاه شما