رویکرد دینی نادر شاه و تأثیر آن بر شیعیان و عالمان شیعه
نویسنده
زهرا عبدی
دکتری تاریخ ایران دانشگاه شیراز
چکیده
هدف از این تحقیق، بررسی رویکرد دینی نادرشاه و تأثیر آن بر مذهب شیعه و علمای شیعه است. لذا مسأله اصلی، چرایی و چگونگی تعاملات نادرشاه با شیعیان و علمای شیعه است. صفویان با حمایت رسمی از مذهب شیعه، باعث رشد و بالندگی این نهاد دینی شدند؛ با اینحال هجوم افغانها به اصفهان و ستیز آنها با اهل شیعه، باعث ضعف نهاد دینی شد. نادرشاه افشار هم پس از تاجگذاری، نهتنها مذهب شیعه را مورد حمایت رسمی حکومت قرار نداد، بلکه با ایدههایی که داشت آن را در حدّ یک فرقه تنزل داد و بیشتر به مسائل سیاسی و نظامی پرداخت. وجود شاخصهایی چون حضور کمرنگ علمای شیعه در ساختار حکومت و به حاشیه رانده شدن آنها، تنزل مقام و وظایف متولیان امور دینی، محدود شدن فعالیتهای آموزشی علمای شیعه، ضبط اوقاف و محدودیت شدید منابع مالی علمای شیعه و مهاجرت آنها به سرزمینهای مجاور، از تعامل حداقلی نادرشاه با شیعیان و علمای شیعه حکایت میکند.
کلیدواژهها
عالمان نادرشاه افشاریه شیعیان
در دوره صفویه (907ـ1135ق)، مذهب تشیع در مملکت ایران رسمی شد و حکمرانان این سلسله به طور جدی از آن حمایت میکردند. تعامل حداکثری نهاد دینی شیعی و نهاد دولت در دوره صفویه، باعث بالندگی نهاد دینی شد و علمای شیعه نیز فرصت آموزش، تدوین و ترویج آموزههای شیعی را یافتند و در ساختار سیاسی دولت هم تأثیرگذار بودند. از سوی دیگر، حاکمیت سیاسی صفویان، قلمرو سنتی ایران را در اختیار داشت، اما با سقوط دولت صفویه در سال 1135 قمری افغانهای سنیمذهب با تسلط بر اصفهان، خود را حاکم ایران دانستند. با اینحال نهتنها حاکمیت باثبات و همهجانبهای بر ایالات و ولایات ایران نداشتند، بلکه در همان زمان، شاهتهماسب دوم صفوی در قزوین اعلام سلطنت کرد و در سایر نقاط ایران مدعیان دیگری هم حضور داشتند. حضور افغانها در ایران تنها تا سال 1142 قمری دوام آورد؛ زیرا نادرقلیبیگ از نواحی خراسان، به سپاه شاهتهماسب پیوست و طی چندین نبرد افغانها را سرکوب کرد و اصفهان را به خاندان صفوی بازگرداند. نادرشاه بهطور کلی در دوران سپهسالاری (1139-1142ق)، دوران نیابت سلطنت (1145-1148ق)، و سلطنت (1148-1160ق)، مشغول جنگ و لشکرکشی علیه تجاوزات مرزی و شورشهای داخلی و یا فتح سرزمینهای جدید بود.
علیرغم دوره صفویه، حاکمیت سیاسی حکومت افشار آنقدرها هم دوام و ثبات نداشت. جنگها و لشکرکشیهای مداوم نادر، اگرچه بعضی از روی ضرورت برمیخاست و مستلزم حفظ قلمرو سنتی ایران بود، تا حدودی هم گواه بر اهداف جهانگیرانه او بود (نظیر لشکرکشی به هند). دور از واقعیت نیست که بدانیم در آن دوران تاریخی، اولویت با مسائل سیاسی و نظامی بود و نادرشاه با توانمندی با آن روبهرو شد. علاوه بر این، حکومت او دچار بحران مشروعیت هم بود. مقبولیت اولیه حکومت او از جنگاوری و سلحشوری بر میخاست، با اینحال در آن دوره تاریخی که مشروعیت صفویان در جامعه ایران قدمت دویست ساله داشته و در دل و ذهن مردم شیعهمذهب ریشه دوانده بود، حکومت افشاریه نتوانست همسان با آن بنیان مشروعیتطلبی محکمی دست وپا کند. نادرشاه اگرچه تا قبل از تاجگذاری، برای تقویت سلطنتش به مشروعیت خاندان صفوی تمسک جست، پس از آن حمایت از صفویان را منع کرد. علاوه بر این، با نگرشهای مذهبی خاص خود و علیرغم دوره صفویه، از مذهب تشیع بهطور رسمی حمایت نکرد و به نهاد دینی شیعی و علمای آن توجهی نداشت. بیگمان نادرشاه نمیتوانست از مشروعیت دینی برای تقویت حکومتش بهره ببرد.
سؤال اصلی تحقیق، چرایی و چگونگی تعامل نادرشاه با مذهب تشیع و علمای شیعه است. در پیشینه تحقیقات تاریخی، اگرچه تحقیقات زیادی درباره مسائل سیاسی و نظامی دوره افشاریه صورت گرفته، پاسخی به این سؤال داده نشده است. وجود شاخصههایی چون عدم اعتقادات عمیق مذهبی نادرشاه و ایدههای او درباره حذف اختلافات شیعه و سنی، حضور کمرنگ علمای شیعه در عرصههای سیاسی و اجتماعی و به حاشیه رانده شدن آنها، تنزل مقام و وظایف متولیان امور دینی، محدود شدن فعالیتهای علمای شیعه، ضبط اوقاف و محدودیت شدید منابع مالی علمای شیعه و در نتیجه منزوی شدن و یا مهاجرت آنها به سرزمینهای مجاور، نشاندهنده تعامل حداقلی نادرشاه با نهاد دینی شیعه است. این تحقیق با استناد به منابع کتابخانهای و به روش توصیفی ـ تحلیلی صورت گرفته است.
رویکرد دینی نادرشاه
پژوهشگران تاکنون نظریات مختلفی درباره مذهب نادرشاه ابراز داشتهاند. عدهای او را شیعهمذهب و برآمده از جامعه شیعه میدانند (شعبانی، 1359) و عدهای او را پیرو اهلسنت (هنوی، 1383، ص69)، با اینحال رفتارهای متفاوت نادر قبل و بعد از سلطنت و تا جایی که منابع آن را ذکر کردهاند، همگی نشان میدهند که وی اگرچه شیعه بود، اعتقادات عمیق مذهبی نداشت. بهطور کلی نگاه نادر به مذهب و وضعیت مذهبی مردم، بنابر سیاستش بود. پزشک نادرشاه در این باره مینویسد:
درباره دین نادر اظهار عقیده قطعی کردن بسیار دشوار است. عده کثیری از کسانی که ادعای شناسایی عمیقی از اسرار او دارند میگویند که او هیچ دینی ندارد. گاهی آشکارا میگفت. که او خویشتن را همان قدر بزرگ میداند که بزرگان دین را. برای آنکه بزرگان دین عظمت خود را از برکت این فضیلت بهدست آورده بودند که جنگجویان شایستهای بودند؛ دراین صورت تصور میکرد و بلکه یقین داشت که به همان رتبه پرافتخاری که ایشان در سایه شمشیر رسیده بودند او نیز نایل شده است. (بازن، 1365، ص42).
هنوی نیز در این باره مینویسد:
نادر دلاوریهای حضرت علی7 را بیارزش میدانست و از رفتار او انتقاد میکرد و میگفت: «علی سپاهیان خود را در بیابانها به حرکت درمیآورد و عده زیادی از آنها را به سبب تشنگی هلاک میکرد!» آنگاه از مردم میپرسید: «چرا بهجای استمداد از علی7 از خدا کمک نمیخواهید». (هنوی، 1383، ص363ـ364)
روایت دیگری نیز از مبلغان مذهبی آمده است که به نظر نمیرسیده نادر هواخواه بزرگی برای اسلام باشد، «اگرچه مانند بسیاری از ایرانیان، پیرو مذهب علی است». (کشیشان ژزوئیت، 1370، ص148)
منابع داخلی عصر نادرشاه، هرگز او را سنیمذهب خطاب نکردهاند، بلکه ارادت او را به حضرت علی7 در زمانهای مختلف گزارش دادهاند؛ چنانکه اگر نادرشاه پس از قدمت طولانی استقرار مذهب تشیع در ایران، سنی بود و علیه شیعیان اقدام میکرد، بهطور حتم حداقل در یک منبع ذکر میشد. به احتمال زیاد عدم تعصب او نسبت به تشیع و تسامح مذهبی او با اهلسنت که براساس سیاستهای وقت بود، باعث شده است عدهای از پژوهشگران او را سنیمذهب فرض کنند. در گزارشی آمده است که نادر، به خیلی از مباحث دینی باور نداشت و آن را به تمسخر میگرفت؛ چنانکه در یکی از مباحثاتش با دیگری پرسید: «آیا در بهشت جنگ و غلبه برخصم هست»؟ و چون طرف جواب منفی داد، نادر گفت: «پس بهشت چه لذتی دارد!» (مینورسکی، 1381، ص388). اگرچه ممکن است اینگونه روایتها ساختگی و بیاساس باشد.
به هرحال نادر، به خدا معتقد بود و همواره در جنگها و لشکرکشیها، خود را آلت دست جبار منتقم میپنداشت (همان، ص268). رفتارهای مذهبی او گاه و بیگاه با یکدیگر متفاوت و متضاد بود. شاید رفتارهای او تا قبل از سلطنت، متفاوت با بعد از آن است. نادر در سال 1142 قمری، هنگامی که توانست اصفهان را از تصرف افغانها نجات دهد، از سوی شاهتهماسب دوم به این پاداش دست یافت که اداره امور خراسان و مالیات آن را در اختیار بگیرد. وی در همین زمان، دستور داد در ولایت مزبور سکهای به نام «سلطان اقلیم ولایت علی بن موسی الرضا7» زدند (استرآبادی، 1341، ص157). ارادت نادر به آستان مقدس امام رضا7 تا آخر عمر ادامه یافت، چنانکه «هرگاه به ارض اقدس میرسید، به زیارت میرفت» و برای پیروزی بر دشمنانش، همیشه نذوراتی به آستان مبارک میبخشید. (مروی، 1364، ج1، ص160ـ169).
توجه نادرشاه به زیارت امام رضا7، و نذر و بازسازی و مرمت گنبد و تالارهای این بنای مقدس، نشاندهنده گرایشهای شیعی او بود. براساس گزارش محمدکاظم مروی که شاهد عینی وضعیت مشهد بوده، نادرشاه در جنگ کرنال بسیار به ائمه اثناعشری: استغاثه میکرد و میگریست و برای پیروزی، از آنها استمداد میجست (همان، ج2، ص724). جنگ هند و به دنبال آن خوارزم و بخارا در سالهای 1151ـ1153 قمری، به پیروزی نادر ختم شد؛ از اینرو وقتی به مشهد بازگشت، بقعه امام رضا7 را تعمیر کرد و «قندیل مرصع مینا که طعنه به قبه مینایی مهر و ماه میزد و همچنین قفل طلای گوهرآیین مرصع به جواهر ثمین ترتیب یافته، نذر روضه مقدسه رضویه کرده و وضع هریک در مکان موضوعله فرمودند». (همان، ص826؛ استرآبادی، 1341، ص461)
در مورد دیگر اماکن مقدس ایران، گویا فقط شاهچراغ نظر او را جلب کرده است. توجه به این مرقد در سال 1143ـ1144قمری رخ داد. وی برای شکرگزاری از باب شکست قطعی اشرف افغان در فارس و فراری دادن او از ایران 1500 تومان برای تعمیر بقعه مقدس شاهچراغ اهدا نمود. علاوه براین، دویست تومان به بقعه مقدس شهر صفاشهر هدیه کرد. (میرزا محمد، 1362، ص6ـ10)
مرقدهای مقدس عتبات عالیات و نجف نیز مورد احترام و تکریم نادرشاه بود. وی در خلال جنگهایش با عثمانی، هرگاه به این نواحی میرسید، هدایا و نذورات فراوانی را به این اماکن میبخشید. در سال 1145 قمری در زیارت مرقد حضرت علی7، قندیل طلای بزرگی به این آستانه بخشید و برای اینکه مورد توجه سپاهیان سنیمذهبش هم قرار بگیرد، قبر ابوحنیفه را زیارت کرد و هدایای زیادی از جمله فرش و پول نقد تقدیم خادمان نمود (همان). او به قبرهای ائمه شیعه اثناعشری بار دیگر در سال 1156 قمری، زمانی که در نبرد با عثمانی بود، توجه نمود. ظاهراً بخششهای نادرشاه به مرقد حضرت علی7 و امام حسین7 آنقدر فراوان بود که محمدکاظم با تفضیل زیاد به آن پرداخته است. این اقدامات، شامل طلاکاری صحنها و گنبد مرقد، نصب جواهرات و نگینهای گرانقیمت بر ضریح مقدس، هدیه فرشهای مرصع و طلاکاری شده و… است (مروی، 1364، ج3، ص923ـ924 و 931). استرآبادی نیز نهتنها از انتخاب نجف اشرف برای برگزاری اجلاس علمای بزرگ شیعه و سنی توسط نادرشاه یاد کرده، بلکه گزارشهای دقیقی با جزئیات فراوان، از توجه نادر به مرقدهای ائمه شیعه داده است. بنابر گزارش او، نادرشاه پنجاه هزار تومان خرج مرقد حضرت علی7 کرد. حرمسرای نادری نیز هدایای زیادی به این اماکن اختصاص دادند. نظیر گوهرشادبیگم والده نصراللهمیرزا و امام قلی میرزا، رضیعه سلطانبیگم دختر سلطان حسین و… (استرآبادی، 1341، ص395). همچنین حاجی آقا محمد رهنانی، از جمله هنرمندان اصفهان بود که از طرف نادرشاه، مأمور تذهیب و تعمیر گنبد و صحن مرقد حضرت علی7 شد. (غفاری کاشانی، 1369، ص134)
باتوجه به این گزارشها، میتوان نتیجه گرفت که نادرشاه همچون دیگر مسلمانان، در برابر بعضی انگیزههای مذهبی نظیر زیارت عتبات عالیات و نجف اشرف فروتن بوده است. در واقع وی هر بار که در سفرهای جنگیاش- حداقل دوبار- به عتبات عالیات نزدیک شد، این اماکن را زیات کرد. لذا این انگیزهها، چیزی جدا از سیاست مذهبی داخلی و خارجی او محسوب میشود.
یکی دیگر از اقدامات نادرشاه منع عزاداری مرسوم روزهای محرم بود. جالب اینجاست که تنها یک منبع داخلی چنین رخدادی را ذکر کرده است. مجمعالتواریخ مینویسد:
نادر پس از مراجعت از هند، از دین بیگانه و در اوایل حال به بهانه تألیف قلوب اهل روم و غیره، بعضی از افعال که شیوه و شعار شیعه میباشد، مثل تعزیه داشتن خامس آلعبا در عشر محرمالحرام، برپاداشتن رسم عید غدیر و عید نوروز و… از تمام بلاد قلمرو خود موقوف نموده، چادر به یک شاخ افکنده، علانیه قدغن نمود که کسی قرآن نخواند بلکه نداشته باشد؛ چرا که اگر قرآن راست بود، این همه اختلاف در میان امت جناب رسول خدا9 واقع نمیشد و شروع به کلمات کفر و زندقه نموده و احداث ظلم و بیداد بینهایت کرده، به این نیز اکتفا ننموده بنا گذاشت که تمام فرقههای شیعه را باید به قتل رسانید. ( مرعشی صفوی، 1362، ص84)
بههرحال قابل توجه است که مرعشی صفوی این کتاب را در هند نگاشته و خود او شاهد عینی کردارهای مذهبی نادر در ایران نبوده است. منابع او شنیدهها و نوشتههای دیگران است از اینرو اشتباهاتی را هم داراست.
از سویی، هنوی گزارش داده است که نادر در محرم سال 1151ـ1152 قمری، به احتمال زیاد در سفر هند- دستور داد کسی مراسم عاشورا را برگزار نکند «… با اینحال عدهای از سربازان در خارج از اردوگاه بر سر و سینه کوبیدند و زاری کردند اما بهعلت نافرمانی سخت تنبیه شدند» (هنوی، 1383، ص157 و 233). معلوم نیست هنوی این گزارش را از کجا آورده است، علاوه براین، فلور که تحقیقات بالنسبه ارزشمندی با تکیه بر گزارشهای هلندیهای مقیم ایران آن دوره انجام داده، مینویسد:
وی به عالمان گفت: «اگر این مردم بهواسطه اعتقاد به این دو تن که بهزحمت در دوران عمر خودشان کاری انجام دادهاند، آمادهاند سرهای خود را خونین و بدنهایشان را آزرده سازند و کارهایی از این دست کنند، من میترسم که اگر بمیرم، برای خاطر این همه کاری که برایشان کردهام خودکشی کنند». (فلور، 1368، ص61)
بههرحال گزارشهای سفرنامهنویسان قابل تردید است. از سوی دیگر، عاقلانه نیست که بپنداریم نادرشاه طی یک فرمان رسمی دستور منع عزاداری را داده باشد؛ زیرا اولاً میبایست منابع درباری آن را بهعنوان دستور شاه روایت میکردند و از سوی دیگر، مراسم محرم در بطن فرهنگ مردمی ریشه داشت و گمان نمیرود که نادر خواسته باشد آن را ریشهکن کند و انقلاب توده مردم را بهوجود بیاورد. به احتمال زیاد، عقیده او این بوده است که این عزاداری را بیفایده میدانسته و شاید آنرا در هند برای سربازان قزلباش منع کرد که میخواستند مراسم عاشورا را برگزار کنند. کشیشان ژزوئیت نیز در نامههای خود گزارش دادهاند:
نادر رسمیترین تشریفات این مذهب را منع کرده است؛ در طرز اذان گفتن تجددی بهوجود آورده است؛ لعن کردن را منع و برای آن تنبیه قرار داده است. در زمان او شراب به راحتی خرید و فروش میشد. (کشیشان ژزوئیت، 1370، ص142)
در نتیجه میتوان گفت که نادرشاه به مراسم عاشورا بیتوجه بوده؛ شاید همین بیتوجهی حکومت به عناصر فرهنگی- مذهبی شیعیان باعث چنین اعتقادی شده است. بههرحال این واقعیت داشت که صفویان شیعهمذهب، به شدت مراسم و اعیاد مذهب شیعه را احترام و تکریم میکردند و نادر درست مقابل آنها حرکت مینمود او از هرچیزی که خصوصیات حکومت صفوی را زنده میکرد، دوری میجست.
نبود اعتقادات عمیق نادر در افراط در نوشیدن الکل نیز قابل فهم است. ظاهراً وی در اواخر حکومتش حداقل از حمله هند بدین سو، به شدت درگیر شورشهای داخلی شده، و در همین زمان به شدت به الکل گراییده و به سپاهیانش نیز اجازه نوشیدن شراب داده بود (فلور، 1368، ص60ـ61). بههرحال اگر هم به گزارش هلندیان اعتماد کنیم، باید یادآور شد که نوشیدن شراب پادشاهان اسلامی، موضوع تازهای نبود که نادرشاه آن را باب کرده باشد.
1. سیاست نادرشاه در برابر مذهب شیعه
نادرشاه تا قبل از سلطنت، هیچگونه اقدامی علیه شیعیان یا مذهب تشیع نکرده بود. داستان بیتوجهی او به جامعه و عالمان شیعه، مربوط به شورای دشت مغان و بعد از آن است. وی در خلال سلطنتش، نهتنها حمایت از خاندان شیعی صفوی، بلکه لعن و نفرین خلفای راشدین را نیز منع کرد. این دو شرط، اساس نظریاتی است که درباره سیاست نادر نسبت به مذهب تشیع ارائه شده است.
به نظر نگارنده، مسأله تأسیس مذهب جعفری، بیشتر از باب سیاست مذهبی نادر در برابر عثمانیها مایه میگرفت؛ زیرا این پیشنهاد در داخل کشور هرگز دنبال نشد و در واقع نادرشاه، کاری به مذهب توده مردم نداشت و برعکس مسأله تأسیس مذهب جعفری و ایجاد رکنی برای شیعیان را تا زمان مرگش در قبال عثمانی دنبال کرد.
به هرحال این سه شرط در شورای دشت مغان، سیاست مذهبی نادر را روشن ساخت. امام جعفر صادق7، مروج بزرگ آموزههای شیعیان بود. مذهب جعفری مورد نظر نادر مانند مذهب شیعه صفویان تند و یکجانبه نبود. منع لعن خلفای راشدین نیز به منظور رفع اختلاف شیعه و سنی اجرا شده است. این عمل نماد ویژگیهای مذهبی دوران اولیه تاریخ صفویان بود که باید برطرف میشد. جالب اینکه شرایط مذهبی نادر مخالفت عمومی مردم را به همراه نیاورد، در حالی که برکناری صفویان و منع جدی از طرفداری آنها ناراحت کنندهتر به نظر میرسید. در واقع هیچ دغدغه مذهبیای در مرکز اهداف و انگیزههای نادر وجود نداشت، بلکه دغدغه بزرگ او منع حمایت از صفویان آنهم به دلیل تحکیم سلطنتش بود.
بنابر تحلیل هنوی، نادرشاه میخواست همچون صفویان مبدع مذهب جدیدی باشد (هنوی، 1383، ص263). با اینحال، به نظر نگارنده، نادرشاه میدانست که به دلیل خلع صفویه، با مشکل مشروعیت مواجه خواهد شد؛ بنابراین با منع و فسخ عناصر اصلی شیعی که زمانی صفویه بزرگترین حامی آن محسوب میشدند، سنتهای مشروعیت را دگرگون کرد. کشتن ملاباشی حامی صفوی در دشت مغان، نماد پایان یافتن مشروعیت سابق بود. همانطور که ذکر شد، نادرشاه خود را بینیاز از بنیان مشروعیت صفویان میدانست. دغدغه اصلی او مسائل سیاسی و نظامی بود. وی در سال 1149 قمری، فرمانی صادر کرد که سیاست او را نسبت به مذهب تشیع آشکار میکند:
عالیجاها صدر عالیقدر و حکام و مجتهدین و علمای دارالسلطنه اصفهان به الطاف ملوکانه مباهی بوده، بدانند که اوقاتی که رایت ظفرآیت در صحرای مغان برپا بود، در مجالس متعدده قرار براین شد که چون طریقه حنفی و جعفری، موافق آنچه از اسلاف بهما رسیده است، متحد بوده [و] خلفا راشدین ـ رضی الله عنهم ـ را خلیفه سیدالمرسلین9 میدانستهاند، منبعدالایام، اسامی هریک از خلفا اربعه که ذکر کرده شود با تعظیم تمام ذکر کنند. بهعلاوه در بعضی از اضلاع ممالک ما، برخلاف اهلسنت، در اذان و اقامه لفظ علی ولیالله را برطریقه شیعه ذکر میکنند و این فقره مخالف اهل سنت است و منافی قراری است که معمول اسلاف بوده. گذشته از این، برتمام اهل عالم هویداست که امیرالمؤمنین اسداللهالغالب7 برگزیده و ممدوح و محبوب خداوند متعال است و بهواسطه شهادت مخلوق، بر جایگاه و رتبت او در درگاه احدیت نخواهد افزود و به حذف این الفاظ هم چیزی از فروغ بدر قدر او نخواهد کاست. ذکر این عبارت، موجب اختلاف و بغض و عداوت مابین اهل تشیع و سنت است که هر دو در متابعت شریعت مطهره سیدالمرسلین9 شریکند و خلاف رضای پیغمبر9 و امیرالمؤمنین7 به عمل خواهد آمد. لهذا به مجرد اطلاع از مدلول این فرمان عالی، به تمام مسلمین، از اعالی و ادانی، بزرگ و کوچک و مؤذنین شهرها و توابع اطراف و اکناف باید اعلام شود که از امروز به بعد، این عبارت که خلاف طریقه اهل سنت است، ذکر نشود و نیز در میان حکام معلوم است که در مجالس، بعد از فاتحه و تکبیر، دعای دوام عمر پادشاه و ولینعمت را مینمایند، از آنجا که این نحو تعظیم بیهوده و بیمعنی است، مخصوصاً امر و مقرر میفرماییم که خوانین صاحب طبل و علم در این مواقع حمد نعمای پادشاه حقیقی را به زبان بیاورند. عموم رعایا و برایا، اطاعت این احکام و اوامر را برعهده شناسند. هرکس از آن تخلف ورزد، مورد غضب شاهنشاهی خواهد گردید. (فریزر، 1363، ص84ـ85)
به گفته فریزر، این فرمان باعث شادی عدهای از اهالی سنیمذهب ایران شد. نکتههای مورد تأکید در این دستورالعمل عبارتند از:
ـ یکی دانستن مذهب حنفی و جعفری به لحاظ صحت و احترام؛
ـ منع نفرین و لعن خلفای راشدین؛
ـ حذف عبارت علی ولیالله از اذان به سبب مشکلسازی در بین مسلمانان شیعه و سنی؛
ـ ادای احترام به حضرت علی7 و خلفای راشدین همراه با هم در منبر.
در نتیجه، میبینیم که همسویی ایران با اسلام سنی در خارج از مرزهای ایران نیز اهمیت داشت.
نادرشاه صفویان را مسبب اختلاف مسلمانان شیعی و سنی میدانست. از اینرو در پی حذف این بدعت بود.
وی قصد نداشت مذهب شیعه مردم ایران را با سرکوب و آزار رساندن تغییر دهد، بلکه اصولاً دارای اعتقادات عمیق مذهبی نبود. تضعیف بدعتهای صفویان نظیر آنچه گفته شد، به معنای دشمنی با تشیع نبود، بلکه به معنای قلع بنیان این سلسله بود. نادر به غیر این چند مورد که قطعاً هم میتوانست نقاط جنگ سنی و شیعی باشد، کاری به مذهب مردم نداشت. هیچ گزارشی مبنی بر مخالفت مذهبی او علیه شیعیان ایران وجود ندارد. از سوی دیگر، تمام مفهوم مذهب تشیع در قالب لعن خلفای راشدین و مسأله اذان و عید غدیر جمعبندی نمیشود. نادرشاه فقط بر همین موارد اصرار میکرد؛ زیرا اینها را بدعت شیعیان غالی صفوی نژاد میدانست که باعث شده بودند مرزبندی دقیقی بین مذهب سنی و شیعه در ایران بهوجود آید.
2. سیاست نادرشاه در برابر علمای شیعه
در این مبحث، صرفاً به رفتار نادرشاه با علمای شیعه پرداخته میشود. زمانی که افغانهای غلزایی به ایران حمله کردند، با فرهنگ دینی ایران بیگانه نبودند. آنها از سنیمذهبان قشری بودند و علمایی هم همراه خود داشتند. (مروی، 1364، ج1، ص26) از سوی دیگر، ضعف و سقوط نهاد سیاسی صفویه که حامی و اقتداردهنده نهاد دینی مذهب تشیع بود، باعث آشفتگی و سقوط عالمان شیعه شد. خیلی از علما در حمله افغانها به اصفهان، در کنار سایر مردم قتلعام شدند. محمدحسین خاتونآبادی (م 1151 ق) در این زمان از طرف افغانها شکنجه شد و چون شیخالاسلام بود و امامت جمعه را در اختیار داشت، افغانها گمان بر پولداری او داشتند و او را آنقدر آزار دادند تا ثروتش را آشکار کند (حسینی یزدی، 1378، ص248ـ249). این رخدادها، نشاندهنده سقوط مناصب علما و جایگاه آنها بود. در دوره محمود افغان علما گریزان و عزلتنشین شدند.
اشرف افغان نیز هیچ گونه اعتمادی به شیعیان نداشت. وی در طبقهبندی مردم اصفهان، شیعیان را گروه آخر و زیردست همه بعد از غلزاییها، ارمنیها، سنیهای درگزینی، هندیها، زرتشتیان و یهودیان قرار داد (لکهارت، 1368، ص342). علاوه براین، در سال 1142 قمری هنگامی که شکست خود را در برابر سپاه نادر و شاهتهماسب قطعی دید، به اصفهان آمد و ضمن تاراج اموال سلطنتی، نزدیک به سه هزار نفر از علما، معارف و رجال را قتلعام کرد ( لکهارت، 1331، ص54ـ55). ملا زعفران در این زمان، نهتنها مشاور او بود بلکه با فتوای قتل شیعیان و اسارت آنها و همدستی در قتل شاه سلطان حسین و سایر شاهزادگان (رستمالحکماء، 1352، ص188)، کارنامه شیعهستیزی اشرف را پررنگتر کرد. اشرف در روابط با عثمانیان سنیمذهب، سعی داشت مشروعیتی مذهبی برای خود فراهم ببیند. اما نهتنها یاغی و غاصب حکومت خوانده شد، بلکه عثمانیها علیه او اعلام جنگ کردند (اکسورثی، 1388، ص126). در نتیجه، وضعیت علما در دوره محمود و اشرف افغان رو به خرابی رفت. میرمحمدحسین خاتونآبادی در کتابچه مناقبالفضلاء از سرگذشت خود و سایر علما در اصفهان اطلاعاتی آورده است. به گفته وی: «فضلا، علما و صلحا از بین رفتند؛ کتب فقها و علما محو شد و آثار گرانقدر آنها؛ افسوس میخورم و به خدا پناه میبرم از این مصیبت بلا که دامنگیر ما شده است!» (رجایی، 1378، ص22ـ23).
روابط نادرشاه با علما، متأثر از اعتقادات و سیاستهای مذهبی او بود. تمام تقاضاهای نادر در دشت مغان به جز بند موروثی بودن، ارتباط مستقیمی با وضعیت دینی داشت. دور از عقل نیست که حذف اختلافات شیعه و سنی از نظر او تعریف جدیدی از دین باشد. اما مسأله علما موضوع دیگری بود. بهطور کلی نادر، میانه خوبی با قشر روحانی نداشت و تکیه نظام حکومتی برآنها را بیفایده میدانست. البته این نوع رفتارها، به رابطه او با مذهب مردم مربوط نمیشد. نادر نه میخواست و نه میتوانست احتیاج مردم را به مذهب از میان بردارد، تنها وی به روح مذهبی جامعه بیاعتنا بود. ظاهراً تا تشکیل شورای مغان در سال 1148قمری، این تقابل صورت واضحی نداشت. براساس گزارشهای آبراهام کرتاستی، در شورای دشت مغان بیست هزار نفر و بنابر گزارشی صدهزارنفر شرکت جستند (مینورسکی، 1381، ص282) که تعدادی از آنها علما بودند. اینکه چرا نادرشاه آنها را دعوت کرده بود روشن است. گروههای بانفوذ در میان مردم باید در این مجلس حضور مییافتند تا شرایط سلطنت را بپذیرند و رضایت مردم درپی رضایت آنها آسان بهدست میآمد. مثلاً از شهرکاشان، قاضی عبدالمطلب غفاری، میرزاابوالقاسم شیخالاسلام، سیدحسین پیشنماز، عبدالکاظم کاشانی، میرزاعبدالقریر کاشانی، میرزاعلیاکبر و میرزا زکی حضور داشتند (نراقی، 1365، ص148ـ151). قوامالدین محمد قزوینی (حزین لاهیجی، 1375، ص249) یکی دیگر از علمای حاضر در جلسه بود. در این میان، دو جریان همگرایی و واگرایی در میان علما رخ داد.
زمانی که نادرشاه عقاید خود را درباره مذهب جعفری، خاندان صفوی و منع لعن خلفای راشدین ابراز کرد، عدهای از ترس یا با توافق، با او همراه شدند و عدهای از علما با او مخالفت کردند. نیروی واگرا در جبهه ملاباشی جمع شدند و ابراز عقاید خود را به او سپردند. نادر همه را مجبور میکرد که نظریات خود را بیان کنند. ملاباشی شاهتهماسب دوم عنوان کرد:
در باب امور مذهبی، راهنمای ما احکام خدا و احادیث پیغمبر است. سلاطین نباید تغییر و تجدیدی در آن بکنند. لهذا از اعلیحضرت ملوکانه، استدعا دارم که آغاز سلطنت را به برانداختن مذهبی که برقرار است نفرمایند. این اقدام نتایج خطرناکی خواهد داشت. (مینورسکی، 1381، ص94)[1]
به گفته محمدکاظم مروی، ملاباشی در چادر خود گفته بود که: «هرکس قصد سلسله صفویه نماید، نتایج آن در عرصه عالم نخواهد ماند. جاسوسان این خبر را به سمع همایون رسانیدند که یوم دیگر، طناب به حلقش انداخته در حضور اقدس خفه نمودند و دیگر احدی را یارای آن نبود که در آن باب سخن اظهار نماید» (مروی، 1364، ج2، ص455). در واقع حمایت علما از خاندان صفوی، اولین انگیزه دشمنی نادر با علما بود. نهتنها علما بلکه تمام مخالفان در معرض قتل بودند. اما از این پس، بنیان مشروعیت حکومتی متفاوت شد. علمای شیعه رویکرد نادر به مذهب را مشروع نمیدانستند و پس از این نیز به عزلت کشیده شدند.
اما علمای همگرا در شورای مغان، به احتمال زیاد از ترس کشته شدن با نادر همکاری کردند. از این میان، میرزا قوامالدین محمد قزوینی «الخیر فی ما وقع» را تاریخ جلوس دانسته بود (استرآبادی، 1341، ص272). در هنگام جلوس سلطنت هم میرزا زکی، تاج را برسرنادر گذاشت و میرزاعسکر قزوینی دعای جلوس را خواند (منتخباتی از یادداشتهای آبراهام گاتوغی کوس، 1330، ص47). از دیگر علما، سیدعبدالله بن نورالدین شوشتری بود که در آن فشار رعب و وحشت: «خطبهای که بیخوف و هراس در آن مجلس گردون مماس انشا نمود و به خواندن آن، رنگ تشویش از خاطر همگان زدود» (شوشتری، 1363، ص112). این خطبه «ثبت دفتر علمای اعلام و سرلوحه سینه هرخاص و عام» (همان) شد. اما از مهمترین علمای همگرا با حکومت نادر، میرزاابوالقاسم کاشانی (م 1181 ق) بود. وی «… از جمله اجله سادات عالیدرجات کاشان بود. در جمیع علوم، کیمیا، حدیث، اصول کلام، فقه و جمیع علوم مهارت داشت؛ خیلی به مسلمانان توجه داشت؛ امام جمعه و جماعت کاشان را دارا بود و نزد سلاطین و امرا و حکام عزیز بود» (غفاری کاشانی، 1369، ص394ـ395). ظاهراً روابط نیکوی میرزا ابوالقاسم با نادر به سال 1142 قمری برمیگشت. نادر در تعقیب اشرفافغان از شهر کاشان گذشته بود و اعیان و اشراف این شهر همراه با کاشانی از نادر استقبال کرده بودند. به گفته غفاری کاشانی: «چون قضای حوایج مسلمانان را واجب میدانست، گاه گاه عندالضروره به جهت استخلاص عجزه و مساکین و ترفیه حال فقرا و ضعفا، با ارباب دولت و شوکت مصاحبت و مجالست میکرد» (همان، ص395). بههرحال نادر آنقدر مجذوب رفتارهای میرزاابوالقاسم شد که مالیات کاشان را بخشید و مانع تجاوز سپاهیانش به شهر شد. ظاهراً بعد از آن میرزاابوالقاسم خود را به اردوی نادرشاه نزدیک کرد و همراه او به فارس و اصفهان رفت (نراقی، 1365، ص148). علاوه براین، نادرشاه همیشه از میرزا به عنوان واسطه با شاهتهماسب استفاده میکرد. همو بود که همراه حسنعلیبیک معیرالممالک پس از فتح اصفهان، خواهر شاه را برای نادر خواستگاری کرد که در آن زمان سپهسالار سپاه بود و وعده واگذاری ایالات خراسان و مازندران و عراق را به شاه گوشزد کرد. (مروی، 1364، ج1، ص120ـ121)
بههرحال رابطه میرزا با نادرشاه در شورای دشت مغان رسماً اعلام شد. بدین ترتیب از آن پس شیخالاسلام و صدرالصدورِ نادرشاه نامیده شد و خدمات زیادی از جمله سفیری در عثمانی را برای شاه انجام داد (نراقی، 1365، ص148). هیچ گونه نوشته یا رسالهای از میرزا در دست نیست که نشان دهد وی با چه پشتوانه نظری با حکومت جائر نادرشاه همکاری کرده است. از سوی دیگر، درجه علمی و دینی میرزاابوالقاسم در هالهای از ابهام قرار دارد؛ از اینرو نمیتوان از این رابطه بدون سندیت حرف زد.
ملاعلیاکبر ملاباشی یکی دیگر از افرادی بود که در کسوت روحانیت در دستگاه نادرشاه وارد شد. ظاهراً وی پس از قتل ملاباشی شاهتهماسب دوم در شورای مغان به این مقام رسید. اطلاعات درباره او ناچیز است. وی از ندیمان مخصوص شاه بود و مأموریتهای زیادی از جانب او انجام داد. بههرحال نزدیکی او به نادرشاه، سبب شد که پس از کشته شدن نادر، به قتل برسد. (مینورسکی، 1381، ص128)
منابع، دستهای دیگر از علما را معرفی کردهاند که در دوره نادرشاه دارای منصب امامت جمعه و یا شیخالاسلامی بودهاند. بیشک نادر بر این مناصب نظارت کلی داشته است. عده دیگری هم در گمنامی و عزلت فرورفتند و عدهای هم مهاجرت کردند. ذکر نام عدهای از این علما، در توصیف و تحلیل رابطه نادر با آنها کارگشا خواهد بود.
میرزارفیعا گیلانی (م 1160 ق) یکی از عالمان برجسته مشهد بود. وی و برادرش میرزاشفیعا وابسته به خاندان مجلسی بودند (دوانی، 1372، ج7، ص435). میرزارفیعا عالمی بسیار برجسته بود. آثار او عبارتند از: رسالهای در وجوب عینی نماز جمعه، شواهد الاسلام علی اصول الکافی، رساله در نفی خلافت ابیبکر و رساله در تخییر در صلات جمعه (حسینی یزدی، 1378، ص235) علاوه بر این، رساله الاجتهاد و التقلید (حزین لاهیجی، 1332، ص383ـ384)، از اوست. وی چهل سال در مشهد سکونت کرد که همزمان با حکومت نادرشاه بود. از اینرو در دل مردم جای داشت و مورد احترام و تکریم همگان بود. اهل بخارا با اینکه سنی بودند، با او مکاتبه داشتند و نذرها و هدایایی برای او به مشهد میفرستادند. (دوانی، 1372، ج8، ص422) ظاهراً همین روابط، باعث شد که عدهای به او تهمت سنی بودن هم بزنند که این تهمت، با سخنرانی و موعظه برطرف شد (حسینی یزدی، 1378، ص236). در منابع آمده است که نادرشاه، به حضور او اعتراضی نداشت و میرزارفیعا در طول عمر خود در مشهد مورد احترام و تکریم وی و رضا قلی میرزا بوده است (بهبهانی، 1375، ص106؛ دوانی، 1372، ج8، ص422). هرچند عبدالله جزایری او را از جمله علمای اصولی خوانده است، آثار او برای بررسی در دسترس نبود.
محمدتقی رضوی خراسانی (م 1150 ق) نیز از جمله علمای مقیم آستان مقدس امام رضا7 بود که سرتاسر عمرش را در عبادت و تدریس گذراند و هیچ رابطهای از او با حکمرانان مشهد بهدست نیامده است. (حزین لاهیجی، 1332، ص382؛ همو، 1375، ص226).
گزارش دیگر مربوط به برخورد نادرشاه با میرمحمد حسین خاتونآبادی (م 1151ق) است. وی نوه دختری علامه مجلسی بود. و در زمان حمله افغان، شیخالاسلام بود و امامت جمعه اصفهان را برعهده داشت که افغانها او را اذیت و آزار دادند تا ثروت خود را آشکار کند. وی پس از این ماجرا، گوشهنشین شد با اینحال آنقدر مورد احترام بود که وقتی نادرشاه در سال 1145قمری رویاروی عثمانی قرار داشت، تصمیم گرفت از علمای شیعه فتوا بگیرد، وی حاضر نشد با نادر همکاری کند و گفت: «ما نمیتوانیم برخلاف حق فتوا دهیم و اگر اصرار دارید، ما از تحت حکومت تو خارج میشویم و به کشور دیگری میرویم» (دوانی، 1372، ج8، ص419). داستان این فتوا مشخص نیست و گزارش دیگری نیز دراین باره نیامده است.
ظاهراً در همین زمان، علمای برجستهای در اصفهان بودند که هیچ گزارشی از رابطه آنها با نادرشاه به دست نیامده است. تنها میدانیم جمالالدین خوانساری سوم در ترجمه قرآن همراه با میرزا مهدی خان استرآبادی همکاری کرده است. (حسینی یزدی، 1378، ص335؛ طهرانی، 1403 ، ج23، ص213)
سیدحسین بن میرابوالقاسم خوانساری (م 1191 ق) نیز در دوره افشاریه و زندیه، عالم برجسته مشهوری بود که حتی علامه بهبهانی او را بسیار تکریم میکرد. حواشی بر شرح لمعه، رساله در اجماع و اجوبة المسائل النهاوندیه از اوست. ملااسماعیل خواجوی اصفهانی (م 1181ق.) نیز مورد احترام نادرشاه بوده است. روضاتالجنات آورده که حتی نادرشاه در برابر او فروتن بود. (رجایی، 1378، ص8ـ9).
نورالدین جزایری (م 1158 ق) عالم برجسته شوشتر و نویسنده اخلاق سلطانی و رساله طهوریه که آن را به نام سلطان حسین صفوی نوشت، در شوشتر ساکن بود. وی در زمان حمله نادر به شوشتر که خرابی زیادی به بار آمد، با نادرشاه از در موعظه درآمد (شوشتری، 1363، ص105ـ106) و ظاهراً مورد نظر نادرشاه هم قرار گرفت؛ زیرا فرزند او سیدعبدالله شوشتری از طرف نادرشاه امامت جمعه و جماعت را برعهده داشت و «مناصب شرعیه کماکان از پیشگاه خسرو نامدار نادرشاه به او مرجوع بود». (همان، ص109)
از دیگر مصداقهای تاریخی، روابط حاجیهاشم سندهی (م 1174ق) از علمای بنام هند بود که در زمان حمله نادرشاه به سند، کابل و هند مورد احترام شاه واقع شده بود. او نیز «با سلاطین وقت مثل نادرشاه راه رسل و رسائل مفتوحه داشت».[2] (رحمان علی، 1224، ص253ـ254)
خاندان علمای مرعشی نیز بعضاً در ارتباط با حکمرانان افشاریه قرار گرفتند. یکی از این افراد سیدمحمد مرعشی (م 1177 ق)بود.[3] وی در زمان حمله افغانها از اصفهان همراه خانواده خود گریخت. او از این زمان تا سال 1153 قمری، مدتی را در سبزوار، مازندران و اصفهان گذراند و مورد احترام همگان بود تا اینکه در این سال از طرف نادرشاه به مشهد فراخوانده شد و مقام صدارت و تولیت آستان مقدس مشهد به او واگذار گردید. بنابر گفته منابع، این اعطای منصب به دلیل زیر نظر گرفتن او بوده است (معلم حبیبآبادی، 1337، ج1، ص163ـ164). سیدمحمد در سال 1154 قمری؛ هنگامی که نادرشاه راهی نواحی قفقاز بود، ازطرف او مأموریتهایی را هم انجام داد. مثلاً در سفر به شکی و شروان، مأمور حضور در اجلاسی شد که یهودیان، مسیحیان و علمای اهل سنت درباره حقیقت دین اسلام تشکیل داده بودند. وی و چند نفر دیگر از علمای شیعه در آن جلسه حضور یافتند و سیدمحمد، گزارش مباحث آن را به نادر رساند. سیدمحمد بعد از مرگ نادرشاه وارد جریانات سیاسی شد. وی مشهد را در برابر افغانها محافظت کرد و دروازه شهر را تنها بهروی علیقلیخان گشود و از طرف شاه جدید در مقام خود ابقا شد. او علاوه براین منصب، صدارت خاصه و عامه کل ایران را نیز بهدست گرفت. وی در لشکرکشیهای عادلشاه حضور داشت اما پس از شکست او و جلوس ابراهیممیرزا، باز هم به احترام خاندان روحانیاش در مقام خود ابقا شد. سلطنت سیدمحمد که در رقابت با شاهرخ و دست یافتن به تاج و تخت، نام سلیمان ثانی را به خود گرفته بود زیاد نپایید و فرزندان وی پس از او به هند مهاجرت کردند. (مرعشی صفوی، 1362، ص90ـ119)
رابطه حداقلی نهاد دین و دولت در دوره افشاریه تا حدودی میراث اوضاع سیاسی و نظامی دوره نادرشاه بود، اما پس از آن هم تلاشی در بازسازی این پیوند صورت نگرفت. زمانی که عادلشاه به قدرت رسید (1161 ق)، نامهها به اطراف فرستاد که: «چون نادرشاه مذهب شیعه را واگذاشت و اهلش را ذلیل دانست وجور و اعتسافش از حد گذشت، چنانکه خونخواری گشت که نشاطش در خونریزی بود و از سر بندگان خدا و دوستان علی مرتضی7 کله منارهها ساخت، پس حکم دادیم که او را از تخت به تخته کشیدند و… » (فسایی، 1367، ج1، ص582). علاوه بر این نیز دستورات نادرشاه در مورد موقوفات را لغو کرد؛ با این حال، بهبودی در رابطه با جانشینان نادرشاه با علما دیده نمیشود. شاهرخ و فرزندانش در خراسان آنچنان مروج دینمداری نبودند و علما را به خود جذب نکردند. علما حمایت دولت را از دست دادند. از سوی دیگر، افتراق اعضای نهاد دینی از سیستم اداری و حکومتی آنها را بیپشتیبان گذاشت و تنهایی و عزلت در روستاها و شهرها به سراغ آنها آمد. درحالی که علمای طراز اول در حوزه عتبات عالیات مشغول بودند، در اندیشه سیاسی آنها جایی برای حکومت جائر نادرشاه نبود. آنها بدون هیچ ارتباطی با حکومت ایران، روند استقلال خود را طی میکردند. نتایج این استقلال در دوره قاجاریه نمود پیدا کرد.
3. وضعیت سلسلهمراتب و کارکرد علمای شیعه
برای بررسی سلسله مناصب و کارکرد متولیان نهاد دین در سده دوازدهم هجری و بالاخص در دوره افشاریه، هیچ منبع دینیای در دسترس نیست. شاید با تکیه بر منابعی چون تذکرةالملوک و یا دستورالملوک که ساختار دیوان دینی دوره صفویه را گزارش کرده، بتوان الگویی از سلسلهمراتب متولیان دین در دوره افشاریه بهدست آورد. بیشک در چنین دورانی، بحرانهای سیاسی، فضایی برای توجه به مسائل اجتماعی باقی نمیگذاشت، از سوی دیگر، نشاندهنده ضعف نهاد دینی هم بود که در کنار آشفتگیهای نهاد دولت در این دوره حتی در مبانی اخلاقی اجتماع هم تأثیرگذار بود. عالمان شیعه از سال 1135 تا سال 1210قمری در انزوای سیاسی قرار گرفتند و از دخالت در امور حکومتی محروم بودند. وجود افغانهای سنی و نادرشاه که دارای گرایش دینی مشخصی نبود و نظامیگری را ترجیح میداد، باعث شد علما از دستگاه حکومتی فاصله بگیرند. مناصب این دوره عبارت بودند از:
1ـ3. ملاباشی
ملاباشی در اواخر دوره صفویه در رأس ساختار سلسلهمراتب دینی قرار داشته است. چون ملاباشی معلم و مشاور اول شاه سلطان حسین بود، «تحقیق مسائل شرعیه و تعلیم ادعیه و امور مشروعه» (خاتونآبادی، 1352، ص554) را برعهده داشت. چنانکه شاه «همه کارهای خود را موافق شرع شریف میکند» و «مسائل را جمیعاً از حضرت استادی علامةالعلمایی امیرمحمدباقر ـ ادام الله ظله السامی ـ اخذ میکند و اعتقاد کامل به حضرت استادی دارد». (همان، 1352، ص557).
ملاباشی دربار نادرشاه، ملا علی اکبر ملاباشی (م. 1160ق) تا پایان زندگی نادر در خدمت او بود و صرفاً یکی از ندیمان شاه محسوب میشد و تأثیری در تربیت دینی و شرعی نادر نداشت، اما از سوی نادرشاه به سفارتهای متعددی به خاک عثمانی رفت. مثلاً در سال 1148 قمری همراه حسنبیگ معیرالممالک و میرزا کافی خلفا و میرزاابوالقاسم کاشانی، به دربار اصفهان رفت و نامه نادر را به شاهتهماسب رسانید. نادر که در آن دوران سپهسالار شاه محسوب میشد، از شکست شاه از سپاه عثمانی باخبر گردید و به قرارداد صلح اعتراض داشت (استرآبادی، 1341، ص238). همچنین در سال 1148 قمری پس از تاجگذاری نادر در دشت مغان، ملاعلی اکبر به همراه صدرالممالک و عبدالباقیخان زنگنه، مأموریت یافتند به عثمانی بروند و ضمن بحث درباره شرایط مذهبی نادر، قرارداد صلح بنویسند (همان، ص355). بر خلاف دوره صفویه، ملاباشی دوره افشاریه معلم شاه نبود بلکه وی مطیع محض شاه به شمار میرفت و حتی بهعنوان یکی از نزدیکان نادر در سال 1160 قمری به قتل رسید. از اینرو ملاباشی دوره افشاریه، هیچ گونه دخالتی در امور سیاسی نداشت و احتمالاً به لحاظ اعتبار دینی، عهدهدار سفارت در دربار عثمانی شد، اما به لحاظ مذهبی برای نادر ثمرهای در بر نداشت.
2ـ3. صدر
صدر یکی از مقامات عالی روحانیت در دوره صفویه بود. بنابر نوشته تذکرةالملوک نیز «لازمه منصب مطلق صدارت تعیین حکام شرع و مباشرین اوقاف تفویضی و ریشسفیدی جمیع سادات و علما و مدرسان و شیخالاسلامان و پیشنمازان و قضات و متولیان و حفاظ و سایر خدمه مزارات و مدارس و مساجد و بقاعالخیر و وزرای اوقاف و نظار و مستوفیان و سایر عمله سرکار موقوفات و محرّران و غساّلان و حفاران با اوست و دیوان احداث اربعه را که عبارت از قتل و ازاله بکارت و شکستن دندان و کورکردن است و عالیجاه دیوانبیگی بدون حضور صدور عظام نمیرسد و حکام دیگر شرع را مدخلیت در احداث اربعه نیست…». (میرزاسمیعا، 1368، ص2)
چنانکه گفته شد، بیتوجهی و نوع رویکرد دینی نادرشاه، مانع از حضور علمای دین در ساختار دیوانی دولتی شد. علاوه براین، نظامیگری و تسلط نهاد سیاسی برنهاد دینی در دوره افشاریه، اهمیت متولیان دینی را به حاشیه راند. از اینرو، فقط نامی از صدر باقی ماند و گویا وظایف این منصب نیز محو شد و آن جنبه از وظایف اجتماعی در منصب شیخ الاسلامی ادغام گردید و در سال 1148 قمری، این منصب به میرزاابوالقاسم کاشانی داده شد. چنانکه هنگام سفارت در عثمانی در سال 1148 قمری با عنوان صدرالصدور از او یاد شده است. (مروی، 1364، ج2، ص480)
بیتوجهی خاندان افشاریه به اوقاف نیز در نابودی منصب صدارت مؤثر بود. نظارت بر کل اوقاف از وظایف مقام صدر بود؛ اما نادرشاه و فرزندان او توجه شایانی به وقف نداشتند؛ بنابراین سایر وظایف شرعیه صدر نیز در وظایف شیخالاسلام ادغام شد. در منابع از شخصی به نام میرزا محمد علی صدر یاد شده است (غفاری کاشانی، 1369، ص659). وی از طرف نادرشاه در سال 1157 قمری به فارس رفت تا محمدتقیخان شیرازی را راضی کند که از نادر اطاعت کند اما ثمری نداشت ( استرآبادی، 1341، ص399؛ میرزامحمد، 1362، ص17). علاوه براین، عادلشاه (علیقلیخان) و ابراهیمخان که به ترتیب جانشین نادرشاه شدند، تولیت و صدارت خاصه و عامه کل ایران را به سیدمحمد مرعشی صفوی دادند. حتی وی در سال 1163 قمری، مدتی در مشهد حکومت کرد و مقام صدرالممالک را به میرزا محمد مقیم خلیفه سلطانی واگذار و صدارت خاصه را به میرزاشیخ خواهرزاده خود عطا کرد (معلم حبیبآّبادی، 1337، ج1، ص166ـ169). به نظر میرسد که این عناوین، صرفاً به تولیت سرکار فیض آثار مربوط میشده و فاقد هرگونه قدرت سیاسی بوده است.
3ـ3. شیخالاسلام
منصب شیخالاسلامی نیز همانند صدارت، دارای پیشینه کهن در ساختار دیوانی دینی ایران بوده است. این منصب نیز با اهمیت یافتن مذهب تشیع در دوره صفوی، اهمیت بسیار زیادی یافت. مثلاً شیخالاسلام پایتخت خطبه جلوس پادشاه صفوی را میخواند (اصفهانی، 1368، ص38). معمولاً در سایر شهرها و ولایات نیز یک شیخالاسلام فعالیت میکرد و حتی تولیت امامزادهها را نیز برعهده میگرفت. (شاملو، 1371، ج1، ص295)
براساس تذکرةالملوک، شخص شیخ الاسلام: «در خانه خود به دعواهای شرعی و امر به معروف و نهی از منکرات میرسید. هر طلاق شرعی را در حضور شیخالاسلام میدادند و ضبط مال غایب و یتیم اغلب با شیخالاسلام بود و بعد از آن به قضات مرجوع شد» (میرزاسمیعا، 1368، ص3). همچنین « اسناد و قبالجات مردم نیز به مهر او میرسید و هرساله دویست تومان تبریزی وظیفه از خزانه عامره در وجه او مقرر بود» (میرزارفیعا، 1385، ص179). نادرشاه پس از کسب حکومت، مقام صدر و شیخ الاسلامی را به یک نفر داد. هیچ عالم مهمی در دستگاه حکومتی او مقام شیخ الاسلامی را به تنهایی نداشته است. ملا علی اکبر را «ملاباشی» و میرزاابوالقاسم را «صدرالصدور» نامید. اما این به معنای حذف این مقام در ایالات نبود؛ زیرا در وثیقهنامه نادری، نام بسیاری از شیخالاسلامهای ایران آمده است. بیگمان صدر، نماینده قوانین شرعی مذهب اثناعشری بود و با بیتوجهی نادر به آن، میبایست بر اهمیت شیخالاسلام افزوده شده باشد. چنانکه براساس مشاهدات دروویل که در اوایل دوره قاجاریه به ایران آمد، درجه عالی روحانیت از آن شیخالاسلام بود. به گفته وی، شیخالاسلام رهبر مسلمانان شیعه است و در شهرهایی که مراکز اقامت بیگلربیگیهاست، شیخالاسلام حضور دارد (دروویل، 1337، ص128ـ129). لذا این مقام میبایست در ارتباط با توده مردم پیوند سختی داشته و وظایف شرعی و بهخصوص قضاوت را عهده دار بوده باشد. نادر این مقام را حذف نکرد، اما از قدرت آن کاست و آن را به قضاوت شرعی محدود ساخت.
4ـ3. قاضی
از جمله مناصب دینی، مقام قاضی بود که در مقیاس کوچکتر و محدودتر به وظایف شرعی از جمله قضاوت میپرداخت و زیرمجموعه شیخالاسلام محسوب میشد؛ زیرا براساس تذکرةالملوک، وظایف قضایی شیخالاسلام «بعد از آن به قضات مرجوع شد» (میرزاسمیعا، 1368، ص3). از گزارش تذکرةالملوک چنین برمیآید که قاضی، «به تشخیص دعاوی شرعیه مردم موافق قانون شریعت» میرسید. او وظیفه «ضبط مال غایب و یتیم را بعد از زمان شیخجعفر قاضی[4]» (همان). برعهده داشته است. منصب قاضی در دوره افشاریه، بالاترین مرتبه روحانی شهرهای کوچک محسوب میشد که زیر نظر فرماندار شهر، به دعاوی مرجوعه رسیدگی میکرد و حاکم بعد از دریافت پیشنهادهای او، رأی نهایی را اعلام مینمود. (شعبانی، 1359، ص202ـ207)
5ـ3. قاضی عسکر
منصب قاضی عسکر، به ساختار دیوانی دینی مربوط بود وچنانکه از نام او پیداست، به «حکم شرعی عساکر منصوره» (میرزا سمیعا، 1368، ص3) میرسیده است. در دوره نادرشاه، به علت فزونی گرفتن قدرت و اهمیت سپاهیان و اولویت یافتن مسائل سیاسی و نظامی، منصب قاضی عسکر باید حضور جدی داشته باشد. براساس روایات، میرزاابراهیم قاضی سهدهی اصفهانی بعد از ورود نادر به اصفهان، قاضی عسکر او شد. (معلم حبیبآبادی، 1337، ج1، ص236)
سایر متولیان امور دینی
یکی از مشاغل و مناصب مهم دینی در هر شهر، امام جمعه آن شهر بود. در نتیجه میتوان گفت که هرچند با سقوط صفویه، مناصب مذهبی اهمیت و اعتبار خود را از دست دادند، بعضی از این مناصب همچون نماز جمعه و امامت آن، ارتباط خود را با دولت حفظ کردند؛ چنانکه متولیان آن توسط دولت انتخاب میشدند. از امامت جمعه اواخر دوره افشاریه، میتوان به زینالدین خوانساری (م 1167ق) اشاره کرد (معلم حبیبآبادی، 1337، ج1، ص127). همچنین میرزامحمدتقی الماسی (م 1159ق) از طرف نادر، امام جمعه اصفهان شد و مدتی نیز در مشهد به این امر پرداخت. (همان، ص315)
با نگاه به منابع، به این نکته میتوان اشاره کرد که ساختار دیوانی دینی در اواخر دوره صفویه، ریشه در دوران پیش از آن داشته، اما به علت رسمیت یافتن تشیع تغییراتی به خود دیده است. مثلاً صدر بر امور مذهبی نظارت تام داشت و یا اینکه ملاباشی رئیسالعلما بود. در واقع بهسبب پیوند نزدیک نهاد دین و دولت در دوره صفویه، اعضای ساختار دیوانی دینی در کنار گروه بیشماری از دیوانیان دستگاه دیوانسالاری صفوی قرار میگرفتند که تا اندازه زیادی منصب آنها به تحولات سیاسی ـ اجتماعی و… بستگی داشت. اما در دوره افشاریه، بین ساختار دینی و سیاسی افتراق جدی اتفاق افتاد. رویکرد دینی نادرشاه، باعث شد تشیع در حد یک فرقه در کنار سایر فرق مذهبی تنزل کند؛ بنابراین، متولیان سلسله مراتب دینی نیز به همین سرنوشت دچار شدند. اگر منابع چیزی در اختیارمان بگذارد، باید نتیجه بگیریم که نقش اجتماعی علما در این دوران بیشتر و حضور آنان در ساختار سیاسی کمرنگ بود.
منابع مالی علمای شیعه
استمرار تکاپوهای ساختار دینی، مستلزم رونق داشتن حیات اقتصادی آن است. حال این سؤال مطرح میشود که ساختار دینی برای ادامه فعالیتهای خویش، چه منابع مالی را در اختیار داشت و اعضای آن از چه امکانات مالی برخوردار بودند؟
علمای دوره صفویه، از منابع پولی و غیرپولی بهره میبردند. از گذشتههای دور نیز معافیتهای مختلف مالیاتی، هدایای مختلف، نذورات و تصرفات مرسوم بوده است. علاوه براین، اعضای ساختار دینی به طور مستقل فعالیتهای اقتصادی نیز داشتهاند. بیشک در دوره صفویه، بهعلت همهگیر شدن مذهب تشیع و گسترش نقشهای اجتماعی دین، تودههای مردم برای فعالیتهای مختلف اقتصادی، فرهنگی و کارهای روزمره- حتی غسل و کفن و…، به علما مراجعه میکردند و مبلغی را بیتردید به آنها میدادند و به احتمال زیاد این نقش اجتماعی در دوره افشاریه نیز تداوم داشته هرچند عاری از هویت سیاسی بود.اما بیتوجهی به این مسأله بعد از سقوط صفویه، نشاندهنده ارجحیت داشتن جنگهای سیاسی و مهم نبودن وضعیت دینی و به تبع آن فرهنگی، علمی و اخلاقی جامعه است. تشیع در دوره افشاریه، درحد یک فرقه تنزل کرد و عدم حمایت اقتصادی دولت نیز ضربه محکمی به منابع مالی اقتصادی آن زده. اما گزارشهایی نیز وجود دارد که نشان میدهد بعضی از علما، بدون نیاز به مواجب دیوانی، از دارایی شخصی خویش روزگار میگذراندهاند. خاندان حزین لاهیجی که از علمای مشهور اواخر صفویه و دوره افشاریه بودند، از این نمونه هستند. آنها از نظر اقتصادی مستقل به شمار میرفتند. حزین میگوید: «برای تنسیق اراضی و املاک موروثی که وجه معاش بدان بود» به گیلان رفته است. (حزین لاهیجی، 1375، ص168)
منابع سرشار موقوفات، از جمله درآمدهای علما بود. وقفیات در دوره صفویه، هم توسط پادشاهان صفوی و هم توسط توده مردم به شکوفایی و رونق رسید. این درآمدها میتوانست در زندگی روزمره، تحصیل و تدریس علما مؤثر باشد. مثلاً در دوره صفویه و در پی گسترش مدارس و مساجد، موقوفات مربوط به آنها نیز گسترش یافت. از درآمد همین موقوفات بود که مواجب مدرسان، پیشنمازان، شهریه طلاب و هزینههای نگهداری ساختمان پرداخت میشد. همچنین با گسترش این موقوفات، در صورتی که اعضای ساختار دینی متولی آن میشدند، یک دهم آن را به عنوان تولیت دریافت میکردند (صفتگل، 1381، ص318). پس از سقوط اصفهان، ساختار دینی همچون ساختار سیاسی دچار تشویش شد و به تبع آن ساختار دینی و مؤسسات وابسته به آن دچار مشکل گردید. بسیاری از اراضی موقوفه نیز به اراضی بایر تبدیل شد. آنها دکانها و مستغلات و کاروانسراهای وقفی را خراب کردند و «رقبات دفتری صفویه را که تشخیص قراء را از دولتی و موقوفه و ملی به درستی ربط میداد و در چهل ستون ضبط بود، به زایندهرود افکندند». (جابری انصاری، 1322، ص35)
ضبط اوقاف، یکی از کارهای مذهبی نادرشاه بود. آن هم اوقافی که درآمدهای مالی زیادی را برای علما بهوجود میآورد. شاید بینظمی اجتماعی و سیاسی و درپی آن وضع نامشخص نحوه تملک داراییهای وقفی همچون فقدان دیوانسالاری متمرکز و کارآمد، حضور افراد مترصد بهرهبرداری از این اوضاع آشفته، و نیز تصرف موقوفات خواه توسط متولیان یا دیگران و نوع مصارف آنها، چنین اقدامی را ضروری ساخته باشد. اما مهمتر از آن میتواند تمایل نادرشاه به محدود کردن توانایی مالی بخشی از اعضای نهاد دینی و علمایی باشد که دل در گرو صفویان داشتند و یا کسب منابع درآمد اوقاف برای لشکرکشیهای پرهزینه باشد. به گفته ژان اوتر، درآمدهای سالیانه اوقاف بیش از یک میلیون تومان بوده است؛ «از اینرو نادر، دستور داد همه را به خزانه واگذارند و اگر مردم ملا و پیشنماز میخواهند، خرجش را خودشان بدهند و چون میخواهد که این گروه بزرگ بیکار نماند و وقت تلفکن نباشد، اگر خواسته باشند، میتوانند در ارتش خدمت کنند» (اوتر، 1363، ص137). تنها و برای نخستین بار، جیمز فریزر در کتاب تاریخ نادرشاه افشار، به این دستور اشاره کرده است. براساس گزارش این سفرنامهنویس، نادرشاه علمایی را به نزد خود فراخواند و:
سؤال کرد که منافع گزاف اوقاف را به چه مصرف میرسانند؟ جواب دادند که به مصارف موقوفه از قبیل وظیفه علما و طلاب و نگهداری مدارس و مساجد متعدد میرسد و در مساجد هر روز و هرساعت، به فیروزی و اقبال پادشاه و آبادی مملکت دعا میکنند. نادرشاه در جواب گفت: «به تجربه معلوم شده است که دعاهای شما مستجاب نمیشود؛ زیرا که در مدت پنجاه سال ملت در تنزل بوده و بالاخره بهواسطه غلبه دشمن از خارج و انقلاب داخله، مملکت خراب شده تا اینکه به تقریر الهی فتح و فیروزی قشون من به استخلاص ایران رسیده و حال هم تمام قشون برای حفظ و عظمت ایران، جان خود را فدا میکنند و این طلاب بیچاره هم یعنی سربازها بیچیزند و باید به وسیلهای رفع احتیاج آنها بشود. لهذا میل ملوکانه بر این است تمام املاک موقوفه و منافع آنها ضبط شود و به مصارف قشون برسد». (فریزر، 1363، ص82ـ83)
در پی این دستور، موقوفات در شهرهای مختلف ایران ضبط شد و این کار نادر، تأثیر شدیدی بر کارایی نهاد وقف گذاشت. نتیجه دیگر ضبط اوقاف، حذف شدن و یا کمرنگ شدن عضو مهم دیوانی دینی صفویه یعنی صدر بود؛ زیرا در دوره صفویه، صدر مسئول اوقاف و اداره آنها بود و همه موقوفات، گاه زیر نظر یک صدر و گاه زیر نظر دو صدر اداره میشد. (میرزا سمیعا، 1368، ص2). در نتیجه، جزئیاتی که متأثر از پویایی دینی علما – تعلیم و تدریس، ساخت مدارس و مساجد و… – بود نیز تضعیف شد، اما هرگز نتوانست فرهنگ وقف را در میان مؤمنان شیعه از بین ببرد.
مهاجرت علما به سرزمینهای مجاور
آشوب و ناامنی اجتماعی ناشی از تحولات سیاسی، باعث مهاجرت عده زیادی از مردم از جمله علما شد. جهت این حرکت صرفاً میتوانست سرزمینهای عراق یا هند باشد. در واقع بیتوجهی و بیاعتمادی پادشاهان این دوران به علمای شیعه، سبب کنارهگیری عالمان از دستگاه حکومتی شد. نبود محیط مناسب برای زندگی و وضعیت نامناسب کسب و نشر علوم دینی و عدم مصونیت جایگاه علما در متن جامعه، در پراکندگی علما نقش داشت. عدهای از علما با تعلق علمی و فرهنگی به محیط خویش و یا از سر ناچاری در شهر خود ماندگار شدند و عدهای به روستاها و مناطق دور مهاجرت کردند.
علمای خاتونآبادی از خاندانهای مقیم اصفهان بودند. میرمحمدحسین خاتونآبادی (م 1151ق) در دوره افغانها و دوره نادری مقام امام جماعت را برعهده داشت
(cole, 1985, p.8؛ حزین لاهیجی، 1332، ص359). علمای خوانساری نیز یا در اصفهان ماندند و یا به روستای خود خوانسار مهاجرت کردند. سیدابوالقاسم جعفربنحسین خوانساری (م 1158ق) همزمان با حمله افغانها، به خوانسار مهاجرت کرد و امامت جمعه و جماعت آن روستا را برعهده گرفت و به علت مقام دینی و علمی او، این روستا به شهرت رسید. (حسینی یزدی، 1378، ص312ـ313؛ دوانی، 1372، ج8، ص426)
مهاجرت به نجف وکربلا، راه دیگری بود که در جریان آشوب سیاسی سده دوازدهم هجری برای علما باز شد. این مسیر شناخته شده بود؛ زیرا زائران شیعه همیشه حضور داشتند به علاوه اینکه آنجا یک مسیر بازرگانی و تجاری هم بود. به گفته ادوارد براون، سکونت علما در جوار مرقدهای مقدس، به آنها مصونیت میداد و مقامشان را بالا میبرد، در حالی که در ایران به آن بیاحترامی میشد و سیاست، برای سلسلهمراتب علما اهمیتی قائل نبود (براون، 1369، ص323). علاوه بر فرار از نابهسامانیهای ایران، زیارت اماکن مقدسه و کسب حیثیت و اعتبار علمی و دینی، از جمله انگیزههای سفر به این مناطق بود، بهترین نمونه آن و یکی از مهمترین علمای اخباری مهاجر به نجف شیخ یوسف بحرانی (1107ـ1186ق) بود. (علیخانی، 1390، ج 7، ص320). علاوه بر این، سیدصدرالدین قمی همدانی (1095ـ1160ق)، ملامحمدباقر بهبهانی مشهور به وحید بهبهانی (1117ـ1205ق)، سیدمحمدمهدی بحرالعلوم (م 1212ق)، محمدمهدی نراقی (م 1209ق)، میرزامحمدمهدی شهرستانی (م 1218ق) و ابوالقاسم قمی (م 1233ق) از این دسته هستند.
عدهای هم به هند مهاجرت کردند. دولت شیعه بنگال میتوانست محیط مناسبی برای دانشمندان و ادیبانی باشد که تمایل به نشر استعدادشان داشتند. شیخ غلامحسین طباطبایی (م 1165ق) یکی از این افراد بود. وی کتابی با عنوان سیرتالمتأخرین به سال 1151قمری به زبان فارسی در تاریخ پادشاهی هند نوشت (طهرانی، 1403 ، ج 12، ص278؛ معلم حبیبآبادی، 1337، ج1، ص113). دیگری سید نعمت الله شوشتری (م 1151 ق)، از علمای برجسته بود که در دربار محمدشاه عزت یافت. (شوشتری، 1363، ص117)
نتیجه
بررسی تعامل نادرشاه با مذهب تشیع و علمای شیعی، از این لحاظ اهمیت داشت که این دوره، زمان گذار بین دو دوره تثبیت یعنی صفویه و قاجاریه بود. از این رو، این فرضیه ثابت میشود که نادرشاه با اولویت دادن به مسائل سیاسی و نظامی، به نهاد دینی نپرداخت، بلکه بزرگترین دغدغه او حفظ چارچوب حکومت بود و همه چیز را در خدمت سیاست میدید؛ حتی نهاد دینی باید در خدمت سیاست میبود. این وضعیت، به تعامل ناهماهنگ و غالبیت نهاد دولت بر نهاد دین منجر میشد. علاوه بر این، نادر در بستر این اوضاع، ایدههای مذهبی خاصی هم داشت. وی از مذهب تشیع مانند صفویان حمایت رسمی نمیکرد و طرفداری از خاندان صفوی را منع نمود و برای علما نیز ارزشی قائل نمیشد؛ زیرا علما حامی حکومت صفوی بودند. همچنین با ضبط اوقاف، به منابع مالی علما ضربه زد. در نتیجه، حضور علما در عرصه سیاسی و اجتماعی کمرنگ شد، وی با عملی کردن چنین ایدهای، مذهب تشیع را همسطح سایر فرق تنزل داد. معیار حضور علما در دربار او اطاعت محض بود در غیر این صورت، به قتل میرسیدند. او با ابزار سیاست با دین روبهرو شد. وجود بعضی شاخصها؛ نظیر محدود شدن کارکردهای مذهبی و اجتماعی علما و حضور کمرنگ آنها در عرصه سیاسی، محدود شدن منابع مالی وقفی و غیروقفی علمای شیعه و در نهایت گوشهگیری و مهاجرت به سرزمینهای مجاور ایران نشاندهنده ضعف نهاد دینی در این دوران است.
[1]. نظیر: (هانوی، 1383: ص157 و 158) و (فریزر، 1363: ص82) نیز عین این رخداد را گزارش کردهاند.
[2]. هیچ سندی غیر از این کتاب در این باره گزارش ندادهاند احتمالاً روابط او با نادرشاه، به حضور شاه در نواحی سند و کابل محدود بوده است.
[3]. سید احمد مرعشی نیز همان مدعی حکومت صفوینژاد بود که در زمان اشرف افغان در کرمان مغلوب شد.
[4]. قاضی اصفهان در اواخر دوران شاه سلطان حسین صفوی.
ثبت دیدگاه شما