• 1
  • 0
  • 757

یادداشت دکتر سبحانی:

آیا امام حسین علیه السلام برای حکومت قیام کرد؟

آیا امام حسین علیه السلام برای حکومت قیام کرد؟

 حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر محمد تقی سبحانی استاد حوزه علمیه قم و موسس مؤسسه البیان للتواصل و التأصیل طی یادداشتی تحلیلی به قیام امام حسین (حسین علیه السلام) و ایستادگی قهرمانانه در برابر ستم و سیاهی پرداخته است که در پی می‌آید:


۱- در سده معاصر این پرسش بارها به میان آمده و دیدگاه‌ها‌ی گوناگونی را برانگیخته است. در این خصوص، دیدگاه روشنفکران دینی ایران و روحانیت همسو با آنان، از همه جالب‌تر و عبرت‌انگیزتر است؛ آنان که پیش از انقلاب، در فضای چپ مارکسیستی می‌زیستند، با تفسیر انقلابی‌منش از نهضت حسینی، نه تنها این حرکت را منحصر در یک قیام سیاسی می‌کردند بلکه همه حقائق دیگر عاشورا را به سود این نظریه به فراموشی می‌سپردند و یا به تیغ تحریف و تکذیب می‌بریدند. از میان این گروه، دکتر علی شریعتی و آقای صالحی نجف‌آبادی را به طور مشخص می‌توان نام برد.

همین گروه، آن گاه که از عرصه کشتی جمهوری اسلامی پیاده گشتند و به فکر اصلاحات سیاسی افتادند، بنای تفسیر معکوس گذاشتند و از اساس هر گونه انگیزه سیاسی را در سیدالشهداء(علیه السلام) انکار کردند و در افراطی‌ترین تحلیل، همه حرکت ایشان را در قالب یک «فرار از حکومت جور» به تصویر کشیدند. اینان بر این باورند که امام(علیه السلام) تنها به دلیل فشار حکومت برای بیعت بود که به پذیرش دعوت کوفیان برای تشکیل حکومت تن داد و در میانه راه نیز از این نیت بازگشت.

در تفسیر کلاسیک از این گروه، پیام‌آوران الهی هرگز به دنبال به دست گرفتن حکومت نبودند و تنها اجرای قسط و عدالت را از حکومت‌ها‌ی حاکم می‌خواستند. نمونه ایرانی این تفسیر در مهندس بازرگان(در سال‌های واپسین) و نسخه قدیمی‌تر آن در علی عبدالرازق مصری قابل پیگیری است.

۲- وجود عناصر حکومت در قرآن کریم و سیره پیامبر اسلام چنان است که جای انکار نمی‌گذارد که دولت‌سازی بر محور پیامبر اکرم، یکی از اصول رسالت اسلامی بوده است. این نکته را با شواهد فراوان، در نقدهائی که سنیان بر عبدالرازق و شیعیان بر بازرگان نوشته‌اند، به خوبی می‌توان دید. مطالعه کتاب «الدین و الدوله» از علی بن ربّن طبری (پزشک مسیحی در قرن سوم که استاد زکریای رازی بود و مسلمان شد و این کتاب را در حقانیت نبوت پیامبر اسلام نوشت) را توصیه می‌کنم که او مهم‌ترین شاهد بر همسانی موعود انجیل با شخصیت پیامبر را همین تلاش رسول الله(صلی الله علیه و آله) برای تاسیس دولت می‌داند.

تشکیل حکومت توسط پیامبر(صلی الله علیه و آله) در مدینه کاملا در حالت اختیار بود و مقدمات شکل‌گیری آن را خود پیامبر با پیمانهای پیش از مدینه و از آغاز حضور در میان اهل یثرب، سبب شدند. دستورات قرآنی هم دقیقا در راستای حاکمیت ایشان در بین مسلمین است و با اثبات لزوم فرمانبرداری و افتراض طاعت، تنها فرمان ایشان را به عنوان فصل الخطاب در مدیریت اجتماعی می‌داند. این در حالی است که گزینه‌ها‌ی دیگر نیز فراروی پیامبر بود و ایشان می‌توانستند با وانهادن حکومت به مردم، تنها اجرای عدالت و تحقق احکام را از آنان طلب کنند.

ماجرای انتصاب امیرمومنان(علیه السلام) به مقام ولایت و موضوع جانشینی رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در واقعه غدیر و امثال آن، نیز بی‌گمان به حق خلافت برای امام معصوم می‌انجامد و تلاش ایشان برای دستیابی به این جایگاه را موجه و معقول می‌سازد. خلافت سیاسی هر چند همه هویت ولایت معصومان نبود اما به عنوان بخشی از این مقام و منصب، جزء جدائی ناپذیر اندیشه تشیع در سراسر تاریخ به شمار رفته است.

۳- اگر گرفتن خلافت اصلا در دستور کار امام حسین(علیه السلام) نبود، نباید دعوت کوفیان را برای حکومت در هیچ شرایطی می‌پذیرفت و از این کار به روشنی استنکاف می‌کرد، چرا که پذیرش دعوت نه تنها فشار سیاسی را بر امام(علیه السلام) سخت‌تر می‌ساخت و دستگاه خلافت را بیشتر بر علیه ایشان حساس می‌کرد، بلکه اساسا با هدف و برنامه امام در تنافی بود.

شاهد دیگر بر این که امام حسین دعوت کوفیان را تحت فشار و به اجبار نپذیرفت، این که امام سجاد(علیه السلام) و امامان بعدی در همین تنگنای سیاسی بودند ولی دعوت مکرر شیعیان را نپذیرفتند و با مماشات با خلیفگان، سرمایه‌ها‌ی شیعه را برای تربیت انسانِ تراز و ساختن آینده‌ای پرتوان‌تر ذخیره کردند. برعکس، این زیدیان و حسنیان بودند که به این دعوت‌ها‌ پاسخ مثبت می‌دادند و برای سرنگونی سران خلافت و تشکیل حکومت دینی، ستیز و پیکار می‌کردند.

۴- اجمال مدعای ما که با همه مدارک تاریخی نیز راست می‌آید، آن است که اهل بیت(علیهم السلام) تا حدوث واقعه عاشورا، پروژه بازگرداندن خلافت به مدار اصلی و گرفتن حق ولایت سیاسی خود (که به منظور اصلاح امت رسول الله(ص) بود) را در دستور کار خود داشتند و هر زمان که شرایط را مناسب می‌دیدند، بدان قیام می‌کردند و اما پس از یاس از همراهی مردم (حضور حاضر و وجود ناصر) با تحریم «دولت جور و غاصب» و مبارزه منفی با آن، به احیای سنت نبوی در قالب شکل دهی به یک «جامعه محدود و مطلوب»(شیعه) و در واقع تاسیس یک «دولت مقدور» بسنده کردند و بدین ترتیب، ولایت جامعه مومنان در صورتی دیگر غیر از حکومت سیاسی ادامه یافت.

۵- البته این برداشت شیعه از امامت که حکومت را جزئی از اصل ولایت (و البته نه مهم‌ترین عنصر ولایت و نه جزء تعطیل‌ناپذیر از آن) می‌داند، با برداشت‌ها‌ی معاصر که همه اسلام و ولایت را در حکومت خلاصه می‌کنند و برای حفظ نظام سیاسی، همه چیز و همه کار را مجاز و مشروع می‌دانند، فاصله بسیار دارد.

حکومت در اندیشه قرآن کریم و سیره معصومان تنها یکی از راه‌های پیاده سازی اهداف بعثت می‌باشد و منحصر دانستن دین در دولت‌داری، خطائی است که بر سر اثبات آن، باید تاریخ و سیره و عقل و نقل را قربانی کرد. از آن سو، انکار ولایت سیاسی به عنوان بهترین و عادی‌ترین راه برای تحقق ارزش‌های الهی در حیات انسان‌ها، ستیز با اصول مکتب و تجربه بشر است ولی نباید فراموش کرد که رسولان و‌امامان، دولت دینی را در صورت وجود قدرت(حضور حاضر و وجود ناصر) و در سایه پذیرش عمومی(رضایت) برپا می‌کردند و با نبود شرایط، راه‌ها‌ی دیگر را برای تربیت امت و توسعه دیانت ترجیح می‌دادند.

۶- به نظر می‌رسد که این تحلیل می‌تواند لحظه لحظه نهضت حسینی را از هنگامه پرهیز از بیعت تا پذیرفتن دعوت و تا مذاکره برای یافتن راهکاری برای حفظ امام و شیعیان و در فرجام فاجعه، ایستادگی قهرمانانه در برابر ستم و سیاهی و اعلان حقانیت خود برای احیای سنت و حاکمیت عدل، به خوبی تبیین و توجیه کند.

ثبت دیدگاه شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*
*

نه − هفت =