• 2
  • 0
  • 255

پیامبر (ص) در آخرین روزهای حیات از نگاه رسول جعفریان؛

زیارت قبور بقیع، ادای دین و نماز، از اولویت‌های رسول خدا بود

زیارت قبور بقیع، ادای دین و نماز، از اولویت‌های رسول خدا بود

حجت‌الاسلام رسول جعفریان در کتابی تحت عنوان «سیره رسول‌الله» به کارهای مهمی که حضرت محمد (ص) در روزهای پایانی عمر خود انجام دادند پرداخته و اشاره‌ای نیز به اقداماتی پس از وفات ایشان داشته است.


حجت‌الاسلام والمسلمین رسول جعفریان؛ پژوهشگر تاریخ اسلام و مؤلف کتاب «سیره رسول‌الله (ص)» در این کتاب به حوادث، توصیه‌ها و سخنان پیامبر (ص) در روزهای پایانی عمرشان اشاره کرده و می‌گوید: بی‌شبهه آخرین روزهای پیامبر (ص)، همراه با نگرانی نسبت به وضعیت آینده مسلمانان همراه بوده است. در عین حال، بخشی از مسائل آن حضرت نیز جنبه شخصی داشته و حتی به نوعی جنبه آموزشی برای مسلمانان برای رویارویی با مرگ و تبعات آن در رو در رو شدن با خداوند بود.

وی به نکاتی درباره روزهای پایانی عمر آن حضرت در این کتاب اشاره کرده و می‌نویسد: از جمله این نکات رفتن ایشان، طبعاً بیش از پیش، برای زیارت بقیع بوده است چرا که بسیاری از اصحاب وی که در طی این دوره ده ساله شهید شده و یا در گذشته بودند، در بقیع مدفون بودند و حضرت مرتب برای زیارت قبور آن‌ها به بقیع می‌رفتند. افزون بر آن، نزدیکی به مرگ، بیش از گذشته، آن حضرت را به سوی بقیع می‌کشاند و خطاب به قبور اصحاب خود می‌فرمودند: السلامُ علیکُم دارَ قومٍ مُؤمنینَ، أنتُم لنا فَرَطٌ، و إنا بکُم لاحقُونَ.

پیامبر (ص): بیماری مؤمن سبب بخشش گناهانش می‌شود

حجت‌الاسلام جعفریان با اشاره به ظهور علائم تدریجی بیماری در آن حضرت، ادامه می‌دهد: آثار بیماری به صورت تب شدید در ایشان ظاهر شد. تب پیامبر تا اندازه‌ای شدید بود که کسانی که دست به آن حضرت می‌گذاشتند، می‌گفتند گرفتن بدن آن حضرت از شدت تب، قابل تحمل نبود. آن حضرت می‌فرمود که بیماری مؤمن، سبب بخشش گناهانش می‌شود. با این حال، نماز جماعت را ترک نمی‌کرد. زمانی هم که ابوبکر بدون اجازه برای نماز خواندن جلو ایستاد، رسول خدا پرده حجره را کنار زده و وقتی وضع را چنین دید، خود به مسجد آمد، جلو ایستاد و نماز جماعت را خواند و آخرین دعای حضرت در روزهای آخر این بود: اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِی وَارْحَمْنِی وَأَلْحِقْنِی بِالرَّفِیقِ.

این استاد تاریخ اسلام در جای دیگری از این کتاب این‌گونه اشاره می‌کند: دریکی از آخرین روزها، قدری دینار به دست حضرت رسید. مقداری را میان مردم تقسیم کرد. شش دینار برجای‌مانده را به یکی از زنانش سپرد اما خواب به چشمانش نیامد تا آن که از وی پرسید شش دینار کجاست؟ آن زن آورد و حضرت پنج دینار آن را میان پنج خانوار انصاری تقسیم کرد و از اطرافیان خواست دینار برجای مانده را هم انفاق کنند. آنگاه فرمود: الان استَرَحتُ. یک بار نیز دیدند که حضرت به سرعت به منزل می‌رود؛ درباره عجله حضرت پرسیدند، حضرت فرمود: طلایی نزد من بود، نخواستم بخوابم و نزدم بماند. دستور دادم تا آن را تقسیم کردند.

شرایط برای انتقام عکاشه از پیامبر (ص) فراهم می‌شود

وی در این کتاب همچنین به ادای دین و قرض و تأکید رسول اکرم به آن، اشاره کرده و می‌گوید: یکی دیگر از این مسائل، آن بود که کمترین بدهی، به تمام معانی آن، به کسی نداشته باشند. در این باره روایتی نیکو برجای مانده است. جابر بن عبدالله می‌گوید: وقتی سوره نصر نازل شد، رسول خدا به جبرئیل فرمود: در وجودم ندای مرگ می‌آید، جبرئیل گفت: وَ لَلْآخِرَهُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولى وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضی، در این وقت رسول خدا (ص) به بلال دستور داد تا مردم را جمع کند. همه مهاجر و انصار اجتماع کردند. آن حضرت خطبه‌ای خواند که دل‌ها را لرزاند و اشک مردم را جاری کرد. آن حضرت فرمود: من چگونه پیامبری بودم؟ گفتند: خداوند بهترین پاداش پیامبری را به تو بدهد. تو مانند پدر مهربان و برادر ناصح و مشفق بودی، رسالت الهی خود را ادا کردی و وحی او را ابلاغ نمودی و ما را با حکمت و موعظه نیکو به راه خدا دعوت کردی، خداوند بهترین پاداشی که به پیامبری می‌دهد، به تو بدهد. آنگاه حضرت روی به مردم کردند و فرمودند: شما را به خدای سوگند می‌دهم، هرکس از ناحیه من بر او ظلمی شده، برخیزد و تقاص کند. هیچ کس برنخاست. حضرت دوباره فرمود. باز کسی برنخاست. مرتبه سوم حضرت آن‌ها را سوگند داد. در این وقت پیری عکاشه نام از میان جمعیت برخاست، از مسلمانان گذشت تا برابر آن حضرت رسید و گفت: پدر و مادرم فدای تو باد. اگر نبود که یکی بعد از دیگری سوگند دادی من از جای برنمی‌خاستم. روزی من و تو در جنگی بودیم. وقتی خداوند پیروزمان کرد و پیامبرش را یاری داد، خواستی بازگردی، در این وقت شترت در کنار شتر من قرار گرفت. من از شترم پیاده شدم تا نزد تو آیم و تو را ببوسم. شما شلاق را بلند کردید که بر پایم اصابت کرد. نمی‌دانم از روی عمد بود یا خواستی بر شترت بزنی؟ حضرت فرمود: ای عکاشه! به خدا پناه می‌برم از این که از روی عمد چنین کرده باشم. آنگاه بلال را صدا زدند و فرمودند: به منزل فاطمه برو و همان شلاق را بیاور.

حجت الاسلام جعفریان حال آشفته بلال را در مراجعت به خانه فاطمه شرح می‌دهد و در ادامه می‌نگارد:  بلال در حالی که دستش را روی سر گذاشته و از مسجد بیرون می‌رفت، می‌گفت: این رسول خداست که می‌خواهد از نفسش تقاص کند، آنگاه در خانه فاطمه را زد و شلاق را خواست. فاطمه فرمود: پدرم امروز به شلاق چه کار دارد، امروز که روز حج و … نیست. بلال گفت: از کار پدرت خبر نداری. او می خواهد با دین و دنیا وداع کند و اکنون بر آن است تا از نفس خویش تقاص کشد. فاطمه گفت: ای بلال! چه کسی می‌خواهد تا از پدرم انتقام گیرد؟ بلال حسن و حسین را بردار و آن‌ها را نزد آن مرد ببر تا از آن‌ها انتقام گیرد و اجازه نده که از رسول انتقام گیرد. بلال به مسجد درآمد و شلاق را به عکاشه داد. در این وقت حسن و حسین برخاستند و گفتند: ای عکاشه! می‌دانی که ما سبط رسول خدا هستیم و قصاص ما مانند قصاص رسول خداست. حضرت رو به آن‌ها کرده فرمودند: ای نورچشمانم بنشینید. بعد روی به پیرمرد کردند و فرمودند: بزن، عکاشه گفت: اما وقتی شما زدید، لباس من بالا بود، حضرت لباس خود را بالا گرفتند. در این وقت فریاد همه مسلمانان به آسمان رفت. عکاشه که شاهد بدن سفید پیامبر بود، نتوانست خود را نگاه دارد، خود را به شکم حضرت چسبانید و شروع به بوسه زدن کرد و گفت: پدر و مادرم فدای شما باد، چه کسی می‌تواند شما را قصاص کند. حضرت فرمودند: نه، یا میزنی یا عفو می‌کنی. او گفت: به امید بخشش خدا در قیامت عفو کردم. حضرت فرمودند: هر کس می‌خواهد رفیق مرا در بهشت ببیند، به این پیر بنگرد. مردم برخاستند و پیشانی عکاشه را بوسیدند و گفتند: مرحبا بر تو که به بالاترین درجات که همانا رفاقت با پیامبر است، رسیدی.

وی به وقایع دردناک دیگر روزهای پایان عمر پیامبر (ص) در بخش دیگری از کتاب پرداخته و می‌گوید: از وقایع دردناک دیگر این روزها، یکی هم ماجرای نوشته‌ای بود که آن حضرت بنای نوشتن آن را داشت، اما کسانی اجازه نوشتن آن را ندادند.

در ردیف همین ماجرا، مسئله فرستادن اسامه بود که سخت پیامبر را آزار داد، چرا که هر چه اصرار کردند که مهاجران و انصار همراه اسامه بروند، کسانی نرفتند و از رفتن دیگران هم ممانعت کردند.

فاطمه (س) و علی (ع) نزدیک‌ترین افراد در روزهای پایانی عمر رسول الله بودند

جعفریان نزدیک‌ترین افراد در روزهای پایان عمر گرانقدر رسول خدا (ص) را فاطمه (س) و علی (ع) معرفی می‌کند و در این کتاب اینگونه توضیح می‌دهد: حضرت شاهد گریه‌های سخت فاطمه بود. دخترش را صدا کرد. ابتدا چیزی در گوشش گفت که آن حضرت بر گریه‌اش افزود. پس از آن مطلبی گفت که خندید. وقتی در این باره پرسش کردند، گفت: بار نخست از مرگش در این بیماری سخن گفت و مرتبه دوم از این که من نخستین کسی هستم که از خانواده به او ملحق می‌شوم.

وی در بخش دیگری از این کتاب به توصیه و سفارش‌های آن حضرت در این روزهای پایانی اشاره کرده و می‌گوید: دیگر تأکیدهای حضرت در این روزها، سفارش انصار به مهاجران بود. طبیعی بود که مهاجران بر امور مسلط خواهند شد و انصار در شهر خود مظلوم خواهند ماند. حضرت در یکی از این روزها که قدری حالشان بهتر بود، غسل کرده، نماز خواندند و سپس خطبه‌ای خواندند و ضمن آن برای شهدای احد استغفار کردند. بعد از آن توصیه انصار را کرده و خطاب به مهاجران فرمودند: شما رو به رشد دارید، اما انصار در وضعی که هستند باقی خواهند ماند. امروز اینان پشتوانه من هستند که به آن تکیه کرده‌ام. کریمشان را اکرام کنید و از خطاکارشان بگذرید. بیشترین وصیت حضرت در این روزها نسبت به نماز بود، نیز توصیه در حق کنیزان که در معرض انواع و اقسام ستم ها قرار داشتند. از امیرمؤمنان (ع) نقل شده است که آن حضرت آخرین لحظاتشان را در حالی که سرشان در دامن من بود، سپری کردند و مرتب می‌فرمودند: الصلاه الصلاه.

پیامبر (ص) شخصاً از علی (ع) می‌خواهد که غسلش دهد

جعفریان در این کتاب همچنین به وقایع پس از رحلت پیامبر (ص) نیز اشاره کرده و می‌گوید: بعد از این امر، کسانی در سقیفه جمع شدند، به نقل ابن سعد علی بن ابی طالب، فضل بن عباس و اسامه بن زید آن حضرت را شستشو داده و علی بن ابی طالب حضرتش را در لباسش غسل داد، در حالی که زیر لب زمزمه می‌کرد: فداک اَبی و اُمّی، طِبتَ مَیّنا و حَیَّا. ابن سعد تصریح کرده است که رسول خدا (ص) خود از علی خواسته بود تا او غسلش دهد. پس از آن حضرت را روی تختی نهادند و مردم دسته دسته می‌آمدند و بر آن حضرت نماز می‌خواندند. گفته شده که هیچ امامی برای خواندن نماز در کار نبوده است. ابتدا بنی‌هاشم و سپس مهاجران و انصار و سایر مردم آمدند و نماز گزاردند.

وی می‌افزاید: درباره محل دفن حضرت هم اختلاف نظر پیش آمد. قرار شد تا آن حضرت را در خانه خودش دفن کنند، خانه‌ای که بعدها عایشه مدعی آن شد و با استفاده از اقتداری که در دولت و دوست پدرش به دست آورد، ادعای ملکیت آن را کرد. به نظر می‌رسد که آن حضرت را در خانه خودش، بخشی که در میانه خانه حضرت زهرا و حجره‌ای که عایشه در آن ساکن بوده، دفن کرده‌اند.

ثبت دیدگاه شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*
*

سه × 5 =