• 1
  • 0
  • 201

آیت الله غروی:

اجازه نوشتن وصیت کتبی به پیامبر را ندادند/ وصیت‌های پیامبر (ص) را نپذیرفتند

اجازه نوشتن وصیت کتبی به پیامبر را ندادند/ وصیت‌های پیامبر (ص) را نپذیرفتند

آیت الله یوسفی غروی با اشاره به روزهای پایانی عمر رسول گرامی اسلام گفت: اجازه نوشتن وصیت کتبی به پیامبر را ندادند و وصیت های پیامبر (ص) را نپذیرفتند و تدبیر پیامبر (ص) در تعیین جانشین خود را عملی نکردند.


بی تردید سفارشات، تدابیر و وصیت های پیامبر(ص) در روزهای پایانی عمرشان اهمیت بسیاری دارد، اما طبق گفته آیت الله یوسفی غروی استاد برجسته تاریخ اسلام حوادثی که در دوره بیماری پیامبر(ص) رخ داد در تاریخ به صورت روزشمار نمانده است چرا که نه در ابتدا ثبت و ضبط شده و نه بعدها یعنی زمانی که اجازه دادند اخبار تاریخی تدوین شود، این حوادث نوشته شده است. آیت الله یوسفی غروی  با توجه به اسناد معتبر باقی مانده به چند حادثه و تدبیر پیامبر (ص) در روزهای پایانی اشاره کرد از جمله: درخواست نوشت افزار برای نوشتن وصیت کتبی، وصیت به حضرت علی(ع) برای جمع آروی و تنظیم آیات قرآن کریم، اتخاذ تدبیر برای عدم انحراف در تعیین جانشینی خود و مشروع ندانستن ابوبکر در نماز جماعت؛ که البته اجازه ندادند هیچ یک از وصیت ها، خواسته ها و تدابیر پیامبر(ص) عملی شود.

در مورد حوادث و تدابیر پیغبر(ص) در روزهای پایانی عمر به چند نمونه معتبر اشاره می کنم.

اجازه نوشتن وصیت کتبی به پیامبر(ص) ندادند!

زمانی که پیامبر(ص) در بستر بیماری بودند، نوشت افزاری طلبید تا وصیت کتبی برای امت بعد از خود بگوید و دیگران بنویسد. پیامبر(ص) فرمودند: «ائْتُونِى بِدَواهٍ وَ کَتِفٍ لِأکْتُبَ لَکُمْ کِتَاباً لَا تَضِلّوا بَعْدَهُ أبَداً؛ دوات و کتف براى من بیاورید تا من براى شما نوشته‌اى بنویسم که در اثر آن ابداً گمراه نشوید» که عمر مانع شد و گفت: «پیامبر(ص) بیمار است و بیماری بر ایشان غلبه کرده و لذاست که حواس جمع نیست و نمی تواند سخن درستی بگوید بنابراین از نوشتن وصیت کتبی پیامبر(ص) جلوگیری کرد» پس از پیامبر(ص) هم این سیاست را ادامه دادند یعنی به بهانه اینکه ملت های گذشته مانند یهود و نصارا تفسیر تورات خود به نام تلمود شرح تورات را که نوشتند با تورات اصلی مخلوط شد لذا  تورات آنان سالم نماند و دخل و تصرف در آن صورت گرفت بنابراین به این بهانه ما نمی خواهیم به چنین سرنوشتی مبتلا شویم، عاقل کسی است که از گذشته ها عبرت بگیرد و ما می خواهیم از گذشته یهودیان عبرت بگیریم و قرآن سالم بماند و مانند تورات تحریف نشود بنابراین اجازه نمی دهیم غیر از قرآن، مطلب دیگری نوشته شود و هر چه غیر از قرآن نوشته شود خوف این می رود که بعدها با قرآن مخلوط شود. نسل حاضری که زمان پیامبر اکرم (ص) را درک کردند تفریق بین آیات قرآنی و غیر قرآنی را تشخیص می دهند، اما نسل بعدی شاید تشخیص ندهند و با قرآن اشتباه گرفته شود و لذا از نوشتن مطلبی غیر از قرآن جلوگیری کردند.

خلیفه اول، دوم و سوم حکومت کردند تا زمانی که خلافت ظاهری به امام علی(ع) رسید و ۵ سال بیشتر ادامه پیدا نکرد و ۶ ماه پس از امام علی(ع) دوران امام حسن مجتبی(ع) بود، ولی در اثر صلح تحمیلی معاویه بر امام حسن(ع)، خلافت ظاهری به خط خلفا برگشت، در امتداد خلیفه سوم عثمان که از امویان بود، معاویه هم که از امویان بود، مدعی جانشینی و خلافت عثمان شد و همان سیاست نوشته نشدن اخبار و احادیث را دنبال کرد چون می دانست که به این بهانه می تواند از انتشار بسیاری از احادیث و سخنان پیامبر(ص) جلوگیری کند بنابراین بسیاری از اخبار و احادیث پیامبر(ص) که درباره فضایل اهل بیت به طور عموماً و مخصوصاً درباره فضایل امیرالمومنین علی(ع) وارد شده، ثبت و ضبط نشد و توجیه آنان این بود که اگر ما اجازه دهیم مطلبی غیر از قرآن نوشته شود یعنی اجازه دادیم زیربنای فلسفه وجودی ما منتفی شود و از بین برود چون این احادیث که فضایل اهل بیت(ع) و خصوصاً امام علی(ع) را تبیین می کنند دیگر جایی برای ما نمی گذارند بنابراین حق با همان هاست که از ثبت و ضبط این احادیث جلوگیری کردند این در حالی است که قرآن کریم تیتروار و مبهم است و بدون اخبار و احادیث پیامبر اکرم(ص) بسیاری از آیات درست فهمیده نمی شود حتی آیاتی راجع به امام علی(ع)، اهل بیت(ع) و غدیر، حتی در اینکه این آیات راجع به غدیر باشد هم از خود آیه به دست نمی آید بلکه به کمک احادیث فهمیده می شود که این آیات راجع به غدیر است بنابراین راه و چاره همان است که خلیفه اول و دوم با یکدیگر تشخیص دادند و عمل کردند و شدیداً از نوشتن احادیث و اخبار جلوگیری کردند بنابراین ما هم باید جلوگیری کنیم. این مساله ادامه پیدا کرد تا اواخر دوران بنی امیه یعنی تا دوران خلافت نوه عمربن خطاب که او تقریباً موسس این سیاست شمرده می شود، حال نوه دختری وی که عمر بن عبدالعزیز است، در سال ۹۰ هجری که اکثر قریب به اتفاق صحابه پیامبر(ص) نمانده اند و فوت شدند و حتی امام سجاد(ع) نیز رحلت کرده بودند، دید که اگر همچنان اجازه ندهد احادیث باقی مانده نوشته شود دیگر غیر از قرآن چیزی از دین پیامبر(ص) برای مسلمانان باقی نمی ماند لذاست که بخشنامه کرد گوشه و کنار را بگردند و هر حدیثی از پیامبر(ص) که پیدا شد، ثبت و ضبط کنند.

وقتی جلوی آبی را مدتی بگیرید و این آب انباشته شود و سپس مانع را بردارید، این آب ها سرازیر می شوند و هرچه سر راهش باشد برمی دارند و با خود می برد. وقتی این بخشنامه توسط عمر بن عبدالعزیز ابلاغ شد، احادیث بسیاری جمع آوری شد لذا اینکه اکنون می بینید احادیث یکدست نیست و برخی از احادیث صحیح و بسیاری ناصحیح است به این جهت است.

در حقیقت خلفا با ممانعت از ثبت و ضبط احادیث و اخبار به اسم حفظ قرآن و دین، دین را خراب کردند چون وقتی هم که اجازه دادند، این اجازه آن مصیبت را برطرف نمی کند بلکه دو چندان می کند. اگر هم از جهتی برطرف کند از جهت دیگر بدتر می کند چون وقتی بنا شود صد سال حدیث نوشته نشده باشد و اکنون بخواهند بنویسند یکدست نیست و کسی نیست که تشیخص دهد کدام حدیث درست و کدام نادرست است.

بعدها محتاج شدند به کسانی تا سعی کنند به گونه ای و با نشانه هایی احادیث صحیح و ناصحیح را جدا کنند و اینجاست که صحاح ستّه یا کتاب‌های صحیح شش‌گانه سنی ها تشکیل شد، یعنی ۶ نفر آمدند شش کتاب حدیث نوشتند و این شش نفر ادعا می کردند که ما این حدیث را در این کتب تمیز دادیم و احادیثی را آوردیم که صحیح باشد و احادیث ناصحیح را کنار گذاشتیم.  این شش کتاب و مولفان آن عبارتند از: «صحیح بخاری» نوشته محمد بن اسماعیل بخاری – «صحیح مسلم»  نوشته مسلم بن حجاج نیشابوری – «سنن نسائی» نوشته احمد بن شعیب نسائی – «سنن ابوداود» نوشته ابوداوود سلیمان – «سنن ترمذی» نوشته ابوعیسی محمد ترمذی و «سنن ابن ماجه» نوشته محمد بن ماجه قزوینی.

بنابراین اخبار تاریخی هم جزو همین ها بود که حدود سال ۱۰۰ هجری ثبت و ضبط شده و لذا نباید توقع داشته باشیم که احادیث تاریخ صدر اسلام و دوران پیامبر اکرم(ص) به وضوح نوشته شده باشد یا روز شمار حوادث در اختیار باشد.

در اولین کتاب حدیث اهل سنت با عنوان «صحیح بخاری» نوشته محمد بن اسماعیل بخاری هفت بار به حدیث دوات و کتف اشاره شده است. این مهم ترین و حساس ترین وصیتی بود که پیامبر(ص) می خواستند تا قبل از وفاتشان برای امت شان بنویسند و توضیحاتی که شرح دادم پاسخ کسانی باشد که چرا پیامبر(ص) تنها سفارش های شفاهی و زبانی کردند و سفارش کتبی در زمینه جانشینی بعد از خود یا تکلیف امت بعد از خودشان ندارند. بنابراین اگر مانع پیامبر(ص) نمی شدند ایشان قصد نوشتن سفارش یا وصیت کتبی داشتند.

چرا و چگونه به پیامبر(ص) اجازه نوشتن وصیت کتبی ندادند؟

عده ای در روزهای آخر عمر پیامبر(ص) به دور حضرت بودند که عمر هم در میان آنان بود، وقتی پیامبر(ص) فرمودند: «ائْتُونِى بِدَواهٍ وَ کَتِفٍ لِأکْتُبَ لَکُمْ کِتَاباً لَا تَضِلّوا بَعْدَهُ أبَداً؛ برای من دوات و کتف (استخوان شانه گوسفندی) بیاورید که برای شما نامه ای را بگویم و بنویسند که اگر به این نامه چنگ بزنید و عمل کنید بعد از من هرگز گمراه نخواهید شد.» شخصی بلند شد که این نوشت افزار را برای پیامبر(ص) بیاورد که عمر به وی گفت: بنشین، شخص گفت: چرا؟ عمر گفت: مگر نمی بینی که بیماری بر پیامبر(ص) غلبه کرده و هذیان می گوید!

افرادی که در آن جمع حاضر بودند با هم اختلاف کردند، عده ای گفتند که عمر درست می گوید، پیامبر(ص) حال به جایی ندارند و ممکن است که حرف به جایی نزند، عده ای گفتند که شأن پیامبر(ص) بالاتر از این است که اینگونه شود و شاهدیم که حواس ایشان به جاست. عده سومی هم گفتند که از خودِ پیامبر(ص) بپرسیم و ببینیم جواب را حواس جمع می گوید یا حواس ایشان به جا نیست؛ پرسیدند و پیامبر(ص) فرمودند: «أ بَعْدَ الّذِی قُلْتُمْ؟!؛ بعد از حرفی که زدید، دیگر اثری ندارد» چون بر فرضی هم که نوشت افزار بیاورید و من بگویم و شما بنویسید، دوباره گفته می شود که نوشته آینه گفتار است، اگر گفتار شخصی در اثر شدت بیماری هذیان گویی باشد، نوشته اش هم همینطور است، اگر هم پیامبر(ص) اصرار می کرد و می گفتند و می نوشتند باز هم این حرف آخرش زهر ماری است که اثرش را کرده و می کند. لذاست که این حدیث نوشته نشد.

مگر عمر علم غیب داشت؟ عمر از کجا فهمید که پیامبر(ص) می خواستند چه وصیتی کنند که مانع حضرت شد؟

پاسخ این است که پیامبر(ص) در آخر حدیث خود جمله ای را به کار بردند که عمر از آن جمله متوجه شد که حضرت می خواهند چه بفرمایند و دیگران بنویسند، پیامبر(ص) فرمودند: «تا زمانی که چنگ به این وصیت بزنید بعد از من هرگز گمراه نخواهید شد.» عمر از این جمله متوجه شد که پیامبر(ص) می خواهند به جانشینی حضرت علی(ع) پس از خود اشاره کنند چرا که پیامبر(ص) کراراً این جمله را در حدیث ثقلین به کار برده بودند از جمله در روز غدیر و در آخر خطبه غدیر فرموده بودند، اما برخی در کتب خود نوشتند که این حدیث را پیامبر(ص) در طول دوران نبوت خویش یعنی در طول ۲۰ سال رسالتشان بیش از ۲۰ بار به مناسبت های مختلف تکرار فرموده است و برخی از جمله سلیمان  قندوزی حنفی در کتاب یَنابیعُ المَوَدّه که کتبی از عالمان اهل سنت شمرده می شود، بیان کردند پیامبر(ص) این حدیث را ۵۰۰ بار تکرار کردند و فرمودند: «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا، کِتَابَ اللَهِ وَ عِتْرَتِی؛ أَهْلَ بَیْتِی وَ إِنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ؛ من در میان شما دو چیز مانند دو بال متعادل و متوازن باقی می گذارم، این دو ریسمانی هستند که از سوی خدا به سوی شما آویزان است و شرط آن این است که این دو را با هم بگیرید، این دو از هم جدا نمی شوند تا روز قیامت بر من وارد شوند، اگر این دو را با هم گرفتید بعد از من هرگز گمراه نمی شوید.»

این جمله پیامبر(ص) «بعد از من هرگز گمراه نمی شوید» در ذهن عمر بود و وقتی پیامبر(ص) در بستر بیماری این جمله را تکرار کرد، عمر فهمید که پیامبر(ص) می خواهند دوباره همان مطلب را تکرار کنند و می خواهند بگویند که باید اهل بیتم را با قرآن داشته باشید چرا که قرآن به تنهایی اسلام ناقص است لذا عمر اجازه نداد پیامبر(ص) وصیت خود را بگوید و دیگران بنویسند.

وصیت دوم پیامبر(ص)؛ تنظیم قرآن کریم توسط حضرت علی(ع)

در طول ۲۰ سال یا طبق مشهور ۲۳ سال رسالت پیامبر اکرم قرآن نازل می شد، در طول این دوران آیات قرآن که نازل می شد، هر کسی هر مقدار از آیات قرآن را برای پیامبر(ص) می نوشت، چون پیامبر(ص) خودشان به دست خودشان چیزی را نمی نوشتند، در قرآن هم این معنا آمده است «ما کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِیَمینِکَ إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ؛ شما قرآن را با دست خود نمی نویسی چرا که اگر می نوشتی مردم می دیدند که شما با سواد هستید و می توانید خودتان چیزی را بنویسید و تهمتشان بیشتر می شد که شما قرآن را از کتاب های آسمانی قبلی اقتباس کرده اید یعنی آیات تورات و انجیل را از یهود و نصارا شنیده اید و حال بازگو می کنید و اذعان دارید که از سوی خدا بر شما وحی شده است»

برخی از مردم آن زمان با اینکه می دیدند پیامبر(ص) مانند خودشان سواد خواندن و نوشتن ندارد، اما پیامبر(ص) را متهم می کردند حال اگر پیامبر(ص) جلوی آنان با دست خود می نوشت، این تهمتشان شدیدتر و قوی تر می شد لذا به دستور خداوند پیامبر(ص) مطلبی یا آیه ای از قرآن نازل شده را با دستان خود نمی نوشتند و قرآن را دیگران می نوشتند و نزد پیامبر(ص) این آیات جمع آوری می شد، پیامبر(ص) زمانی که در بستر بیماری بودند در حضور مردم به امام علی(ع) رو کرد و فرمود: «در زیر السریر (تختخواب) که روی آن خوابیدم بقچه یا بسته هایی هست که در آن آیات قرآن نوشته و جمع آوری شده است، بعد از مرگ و دفن من اولین کاری که اهمیت می دهید و انجام دهید این است که این قرآن را جمع آوری و تنظیم کنید.»

چرا تا آن زمان آیات قرآن جمع آوری و تنظیم نشده بود و پیامبر(ص) دستور نداده بودند که در حضور خود ایشان جمع آوری شود؟

مشخص نبود که چه زمانی نزول آیات قرآن به پایان می رسد، این امر بستگی داشت به اینکه حکمت خداوند اقتضا کند و به جبرئیل وحی می کرد و دستور می داد، جبرئیل نازل می شود آیه یا آیات و سوره ای بر پیامبر(ص) نازل می کرد حتی در آخرین سال حیات و زندگی پیامبر(ص) یعنی آخر سال دهم هجری و اول سال یازدهم هجری نیز آیاتی نازل شد. حتی احتمال داشت تا آخرین روز حیات پیامبر(ص) نیز جبرئیل نازل شود و آیاتی را بر پیامبر(ص) وحی کند و چون سیاست «صبر و انتظار» داشت طبعاً تنظیم و جمع آوری آیات قرآن انجام نشد لذا احتیاج بود پس از وفات پیامبر(ص) که نزول آیات پایان می یافت، کسی آنها را منظم و تنظیم کند و پیامبر(ص) این وصیت و سفارش را به امام علی(ع) دادند.

۶ ماه طول کشید تا امیرالمومنین قرآن را جمع آوری و تنظیم کنند و بعد از این مدت، قرآن جمع شده و تدوین و تنظیم شده را به دوش گرفتند و از منزل وارد مسجد شدند و خطاب به مسلمانانی که جمع شده بودند ابلاغ کردند که شما بودید و دیدید و شنیدید که پیامبر(ص) به من دستور دادند آیات قرآن را جمع آوری و تنظیم کنم، حال من هم جمع آوری کردم و آوردم، عمر دستپاچه شد و گفت: «خودِ ما نوشته های قرآن را داریم و خودمان جمع آوری می کنیم و احتیاجی به جمع آوری شما نیست»

بنابراین حتی این وصیت پیامبر(ص) را هم اجازه ندادند عملی شود و گفتند «حَسْبُنَا کِتَابُ الله؛ کتاب خدا برای ما بس است».  آیا تنها در زمان پیامبر(ص) احتیاج بود که قرآن مفسر داشته باشد و پیامبر(ص) کنار قرآن باشد و هر وقت هر کسی هر آیه ای را درست نفهمید و ابهامی بر او عارض شد از پیامبر(ص) بپرسد و پیامبر(ص) هم برای او شرح و بیان کند؟. بعد از پیامبر(ص) این احتیاج تمام می شود و قرآن نیازی به مفسر ندارد؟! قطعاً باید آیات قرآن تفسیر و رفع ابهام می شد، اما آنان با مخالفت قرآن جمع آوری شده توسط حضرت علی(ع) در واقع می خواستند مانع تفسیر قرآن توسط اهل بیت شوند و معتقد بودند قرآن چندان بیان نشده و ما می توانیم طبق نظر خود آیات را تفسیر کنیم و هر معنایی که به نفع مان بود، قائل شویم.

آنان می خواستند خود جانشین پیامبر(ص) شوند و می گفتند که اگر علی(ع) جانشین پیامبر(ص) شود، دیگر نوبت به ما نمی رسد. آنان در زمان رحلت پیامبر(ص) نیز این تفکر خود را نشان دادند. وقتی پیامبر(ص) رحلت کرد اینان دور خانه پیامبر(ص) نشسته بودند و منتظر بودند که پیامبر(ص) تجهیز و غسل شوند؛ مغیره بن شعبه گفت که منتظرید و دست روی دست گذاشتید که علی(ع) کارش را تمام کند و جای پیامبر(ص) روی منبر بنشیند و خلافت را به دست بگیرد که اگر خلافت وارد خانه علی(ع) شود دیگر تمامی ندارد چرا که پس از علی(ع) خلافت به فرزندانش می رسد. لذا عمر همه شما تمام می شود و شما به خلافت و جانشینی پیامبر(ص) نمی رسید بنابراین اکنون این جانشینی را به دست بگیرید که شما را فرا بگیرد و منحصر به خانه علی(ع) نشود.

بنابراین وصیت دوم پیامبر(ص) یعنی جمع آوری و تنظیم قرآن توسط حضرت علی(ع) انجام شد، اما مانع پذیرش این وصیت پیامبر(ص) نیز شدند.

 تدبیر پیامبر(ص) که اجازه به نتیجه رسیدن آن را هم ندادند!

در سال هفتم بعد از هجرت یعنی سال جنگ خیبر جعفربن ابی طالب معروف به جعفر طیار با همسر خود از حبشه به مدینه برگشت و اتفاقاً پیامبر(ص) او را سرکرده سه هزار مسلمان در جنگ موته کرد، جعفر طیار در این جنگ شهید شد و جسد ایشان را دشمنان سر نیزه کردند و خداوند به جای دو دستش که بریده شده بود، دو بال به او داد و از روی نیزه های مشرکین رومی به طبقات بهشت رفت، پیامبر(ص) هم از مدینه به وسیله جبرئیل صحنه این حادثه را دید، پیامبر(ص) از روی منبر رویدادهای جنگ را برای مسلمانان تعریف می کرد تا بالاخره اشکش جاری شد و فرمود دست هایش بریده شد و جبرئیل از سوی پروردگار به جای دو دست، دو بال داد و به بهشت پرواز کرد. زیدبن حارثه هم در این جنگ با آنان بود و شهید شد.

در این جنگ نصف نیروها کشته شدند و نصف دیگر با پرچم گیری خالد بن ولید توانستند به مدینه بازگردند، اما مغلوب شده بودند و پا به فرار گذاشته بودند، پیامبر(ص) که نمی خواست این شکست بی جواب بماند لذا لشکری را تهیه کرد و تأکید کرد که عده زیادی از مهاجر و انصار همراه فرزند زیدبن حارثه یعنی اسامه که کمتر از ۲۰ سال داشت به جنگ بروند و قاتل پدرش را پیدا و قصاص کند و بازگردد.

حال پرسش اینجاست که چرا پیامبر(ص) اسامه جوان را فرمانده این لشکر کرد؟

پاسخ این است: اولاً یکی از اشکالات بزرگی که ابوبکر، عمر و عثمان به حضرت علی(ع) می گرفتند این بود که علی(ع) نصف عمر ما را دارد و  اگر علی(ع) داماد پیامبر(ص) است، منِ عثمان هم دو بار داماد پیامبر(ص) شدم، بنابراین همه خویش و قوم و از اصحاب پیامبر(ص) هستیم، پیامبر(ص) در میان ما میلش به پسر عمویش کشیده است، اما صلاح نیست چون علی(ع) جوان است و باید سیاست یاد بگیرد، در حالی که ابوبکر پیرمرد و ریش سفید است و عرب ها از وی حرف شنوی دارند وانگهی امیرالمومنین در تمام جنگ های پیامبر(ص) دشمنان اسلام و پیامبر(ص) را از سر راه برداشته بنابراین بسیار خونخواه از وی هستند، لذا مردم زیر بار علی(ع) نمی روند! بنابراین صلاح نیست علی(ع) بر سر کار بیاید که البته این موارد عذر موجه نیست و این افراد در قیامت باید پاسخگوی پیامبر(ص) باشند.

پس از اینکه پیامبر(ص) اسامه را به عنوان فرمانده لشکر انتخاب کرد، عمر و عثمان و عده ای دیگر اعتراض کردند که اسامه جوان است و ما از او سن بیشتری داریم و چرا این جوان فرمانده ما شده است؛ پیامبر(ص) در حال بیماری با کمک دیگران از بستر بلند شدند و و روی منبر رفتند، به جارچی فرمودند، مردم را جمع کند، حضرت اظهار ناراحتی کرد که شنیدم برخی گفتید که اسامه جوان است و مناسب برای فرماندهی نیست در صورتی که پدرش هم جوان بود و در راه خدا شهید شد، همین شخص مناسب است و باید از وی فرمانبرداری و اطاعت کنید.

دلیل دیگر اینکه پیامبر(ص) اسامه را انتخاب کرد و دستور داد با لشکری به سرزمین اردن بروند، این بود که پیامبر(ص) می خواستند در زمان وفات خویش این افراد در مدینه نباشند و جانشینی پیامبر(ص) را منحرف نکنند.

ام امین مادر اسامه که زنی مسلمان و مومن بود و از امور سیاسی نمی دانست و متوجه نبود پیامبر(ص) به چه دلیل پسرش را به فرماندهی جنگ انتخاب کرد و به مساله از بُعد عاطفی می نگریست، به فرزند خود اسامه پیام داد که پیامبر(ص) در شرف وفات است، در زمان وفات پیامبر(ص) در مدینه باش و برای رفتن به اردن عجله نکن لذا باقی افراد هم به بهانه اینکه ما نمی خواهیم زمان وفات پیامبر(ص) مدینه نباشیم، ماندند و نرفتند و بنابراین این تدبیر پیامبر(ص) هم عملی نشد.

مشروع ندانستن ابوبکر!

پیامبر(ص) به قدری بیمار و بستری بودند که حتی برای امامت نماز جماعت هم نمی توانستند به مسجد بروند اگرچه مسافت چندانی نبود و حجره پیامبر(ص) متصل به مسجد بود، چند قدمی که بیرون می آمدند می توانستند به محراب برسند و نماز بخواننند اما چون بیمار بودند نمی توانستند بایستند و نماز جماعت بخوانند. وقتی اذان گفتند پیامبر(ص) فرمودند: «یکی از شما نماز جماعت را بخواند» عایشه این پیغام پیامبر(ص) را به پدرش ابوبکر رساند و ابوبکر را جلو انداختند تا در محراب به جای پیامبر(ص) نماز بخواند، پیامبر(ص) گاهی از حال می رفتند و گاهی دوباره به حال می آمدند، زمانی که به حال آمدند و صدای ابوبکر را شنیدند که در محراب است، با کمک دو پسرعموی خود و با هر زحمتی بود خود را به محراب مسجد رساند، پیامبر(ص) نشستند و به نمازگزاران اشاره کردند که مانعی ندارد به من اقتدا کنید، من نشسته و شما ایستاده نماز بخوانیم.

پیامبر(ص) در این زمان دامن ابوبکر را گرفت و از محراب کنار کشید و خود نماز را نه از ادامه نمازی که ابوبکر خوانده بود چون بدین معنا می شد که نماز ابوبکر بدون اشکال است بلکه نماز را از ابتدا خواند و این تدبیر دیگری از پیامبر(ص) بود برای اینکه نشان دهد ابوبکر  اهلیت جانشینی من را ندارد، خیال نکنید که چون پدر زن من است استحقاق جانشینی من را دارد و با علی(ع) تفاوتی ندارد.

این حادثه دستاویزی برای اهل سنت شده است حتی در جریان سقیفه هم یکی از صحبت هایی که شد این بود که آیا کسی که پیامبر(ص) او را به نماز به جای خود واداشته است، لیاقت ندارد که به جای او جانشینی کند!؟ چون نماز امر دینی و عبادتی است در صورتی که خلافت اداره امور دنیاست، گفتند که به طریق اولی اولویت دارد که این شخص جانشین پیامبر(ص) شود در صورتی که اصل قضیه به عکس بوده است.

ثبت دیدگاه شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*
*

9 − 5 =