غــدیرخـم در آثار پژوهشى انگلیسى زبان غرب
رویداد غدیر را میتوان از ميان ديگر رويدادهای دوران رسالت پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم ، بارزترين نقطهای دانست كه خاستگاه اصلی شيعه از آن جاست و باز هم دست كم به اعتقاد شيعه، بحث وفاداری يا عدم وفاداری به پيمان مطرح شده در آن است كه امت اسلامی را به دو گروه مهم شيعه و غيرشيعه تقسيم كرده است.
مقدمه
غديرخم يكی از مهمترين، كليدیترين و سرنوشتسازترين نقاط تاريخ اسلام است كه درآن، دست كم به اعتقاد شيعه، رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم سرنوشت آيندة جهان اسلام را تعيين کردند و نسبت به موضوع مطرح شده در آن، از امت اسلام بيعت و پيمان وفاداری گرفتند. اين رويداد را میتوان از ميان ديگر رويدادهای دوران رسالت پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم ، بارزترين نقطهای دانست كه خاستگاه اصلی شيعه از آن جاست و باز هم دست كم به اعتقاد شيعه، بحث وفاداری يا عدم وفاداری به پيمان مطرح شده در آن است كه امت اسلامی را به دو گروه مهم شيعه و غيرشيعه تقسيم كرده است. غديرخم با اين ديدگاه، همواره و برای هميشة تاريخ، موضع ظهور تمايز اصلی ميان شيعه و غيرشيعه به حساب میآيد.[1]
آنچه كه میتواند در بررسی مطالعات شيعهپژوهی و به تبع آن امامتپژوهی غرب، مسئلهای اساسی و ريشهای به شمار آيد، آن است كه موضوع غديرخم در پژوهشهای غربی، از چه جايگاهی برخوردار است و پژوهش گران شيعهپژوه غرب با آن چه مواجههای داشته و دارند. به نظر میآيد اين سؤال نخستين چيزی است كه بايد در بررسی و مطالعه امامتپژوهی غربيان مورد توجه و عنايت قرار گيرد.
در نگاهی كلی، تحليل پژوهش گران غربی از مسائل اعتقادی اسلامی و يا شيعی، بدون ترديد متأثر از مبانی معرفتی است كه بر انديشة آنان حاكم است و چنان چه اين تحليلها از عدم درک صحيح پژوهش گر از مسائلی چون مفهوم امامت، سلسلة حجتهای الهی، نص و تعيين از طرف خدا و بسياری از اين موارد ـ كه پايهها و مبانی معرفتی شيعی است ـ برخوردار باشد، نتيجة آن ناگزير، عدم تبيين صحيح موضوع در بسياری از پژوهشهای مربوط به امامت و نيز به تبع آن، پژوهش در مسئلهای مانند غديرخم است.
پژوهش گران غربی معمولاً در متدولوژی و روش تحقيق در مباحث اسلامی و يا شيعی، با روش تاريخینگری[2] يا روش پديدارشناسانه[3] به مطالعه موضوع مورد نظر میپردازند. تاريخینگری، به بررسی مؤلفههای اعتقادی براساس ريشهها و تحولات تاريخی میپردازد و درصدد بررسی عوامل تاريخی پيدايش يك موضوع اعتقادی است و برخلاف روش پديدارشناسانه، كاری به دستيابی به مبانی انديشهها و اعتقادات ندارد. از آنجا كه مبنای اين روش آن است که هر پديده در بستر حوادث و جريانات تاريخی به وقوع پيوسته است؛ بررسی پديدهها را جدا از شرايط تاريخی آنها غيرممكن میداند و چون مبنای اين روش نوعاً تحليل بر اساس معيارهای مادی و تجربی تاريخی است و نقش عوامل ماورایی را ناديده میگيرد، ادعای ساختگی يا غيرمطابق با واقع يا اغراقآميز بودن، نتيجهای است كه میتواند به راحتی از پديدهای كه زائيدة تحولات تاريخی باشد، استنباط شود.
برخلاف روش تاريخینگری، مبنای روش پديدارشناسانه، بيان و توصيف آموزههای اعتقادی و نقش و كاركرد آنها در نظام اعتقادی يك دين يا مذهب است و اين روش، به توصيف و بيان موضوع و ارزيابی آن از ديدگاه پيروان آن دين يا مذهب میپردازد. بنابراين، میتوان گفت كه با نگرش مثبتتری به بررسی يك پديده میپردازد.
از ميان پژوهش گران غرب، بسياری در مطالعه موضوعهای اعتقادی، روش تاريخینگری را در نگاه به مسائل دنبال كردهاند و دستهای از اين پژوهش گران با روش پديدارشناسانه به مطالعه موضوعها پرداختهاند؛ اما طبق بيان پروفسور سيدحسين نصر ـ كه خود از صاحب نظران كرسیهای پژوهشی در غرب است ـ اين افراد بسيار استثنايی اند.[4]به همين صورت، نگاه پژوهش گران غربی به مسئله غديرخم نيز از اين قاعده مستثنا نيست و تحميل پيش داوریهای ذهنی بر عينيتهای پيش رو، میتواند در آن نيز راه يافته باشد.
در موضوعی مانند غديرخم ـ كه موضوع تحقيق حاضر است ـ علاوه بر مسئله مطرح شده در روششناسی پژوهش، در پارهای از موارد، ممكن است با پژوهشهايی مواجه شويم كه اساساً هيچ اشارهای به اين رويداد نكرده باشند و اين در حالی است كه به اقتضای رعايت اسلوب علمی میتوان چنين انتظار داشت كه حداقل از نقطه نظر اعتقاد شيعيان، از عنايت و توجه به اين رويداد چشم پوشی نشده باشد. به عنوان نمونه، كارل بروكلمان[5] در كتاب تاريخ ملتها و دولتهای اسلامی، [6]در گزارشی مفصل از زندگانی حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم ، وقايع مختلف دوران رسالت آن حضرت را به تفصيل بيان میكند؛ اما بعد از بيان مسائل مربوط به حجةالوداع هيچ اشارهای به جريان غديرخم ندارد.[7]بروكلمان در بحثی در مورد خلفای راشدين، با اشاره به كشمكشهای پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم برای رسيدن به خلافت، اميرالمؤمنين عليه السلام را يكی از كسانی میداند كه در خلافت طمع ورزيدند و باز هم بدون هيچ اشارهای به جريان غدير خم مینويسد:
پس از مرگ پيامبر[ صلی الله علیه وآله وسلم ]، علی عليه السلام ، پسرعموی پيامبر[ صلی الله علیه وآله وسلم ] و داماد او، مدعی شد كه چون از جهت خويشاوندی از همه به پيامبر نزديکتر است، حق اوست كه به عنوان رئيس حكومت به خلافت برسد؛ اما او نيز مانند سعدبن عباده كه در خلافت طمع ورزيده بود، قدرت و نفوذی برای تحقق خواسته اش نداشت.[8]
آثار پژوهش گران غربی که در تحقيق حاضر مورد بررسی قرار گرفتهاند، منابع انگلیسیزبانی است كه میتوان انتظار داشت در مورد غدير خم بحث كرده يا به آن اشاره كرده باشند؛ مانند آثاری كه به شرح زندگانی پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم ، تشيع اوليه، پيدايش تشيع، امامت در شيعه، نقش نص در تعيين امام و … پرداختهاند. مسلّم است كه آثار پژوهش گران غرب با اين خصوصيت، منحصر به پژوهشهای انگليسیزبان نيست و شامل آثار فرانسویزبان، آلمانیزبان و ديگر زبانهای اروپايی نيز میشود؛ به عنوان نمونه، اثر ماكسيم رودنسون[9] با عنوان محمد[ صلی الله علیه وآله وسلم ][10]، اثر رودی پارت[11] با عنوان محمد صلی الله عليه وآله وسلم و قرآن[12]، اثر كارل بروكلمان[13] با عنوان تاريخ ملتها و دولتهای اسلامی[14] و … درباره سيرة پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم و نيز آثاری با موضوعهای ديگر.
از ميان اين آثار، برخی از آثار، برخلاف آنچه كه انتظار میرود، هيچ اشارهای به غديرخم نكرده اند. اين آثار عبارت ند از:
1ـ مدخل «محمد[ صلی الله علیه وآله وسلم ]»[15] در دايرةالمعارف قرآن[16]، نوشتة يوری روبين؛[17]
2ـ مدخل «محمد( صلی الله علیه وآله وسلم )»[18]در ويرايش دوم دايرةالمعارف دين[19]، نوشتة كارن آرمسترونگ؛[20]
3ـ كتاب محمد صلی الله عليه وآله وسلم در مدينه[21]، نوشتة ويليام مونتگومری وات؛[22]
4ـ كتاب محمد[ صلی الله علیه وآله وسلم ]، پيامبر و سياستمدار[23]، نوشتة ويليام مونتگومری وات؛[24]
5ـ مدخل « محمد[ صلی الله علیه وآله وسلم ]»[25] در دايرةالمعارف اديان جهان؛[26]
6ـ كتاب محمد[ صلی الله علیه وآله وسلم ]: زندگانی پيامبر[27]، نوشتة كارن آرمسترونگ؛ [28]
7ـ مدخل «علیابن طالب عليه السلام »[29]در ويرايش دوم دايرةالمعارف اسلام[30]، نوشتة لورا ويچيا واليری؛[31]
8ـ مدخل «علیابی طالب عليه السلام [32]در دايرةالمعارف قرآن[33]، نوشتة علی آسانی؛[34]
9ـ مدخل «حجةالوداع»[35]در دايرةالمعارف قرآن[36]، نوشتة دوين جی. استوورت؛[37]
10ـ كتاب تاريخ مختصر اسلام[38]، نوشتة كارن آرمسترونگ؛[39]
11ـ مدخل «اسلام شیعی»[40] در دايرةالمعارف جهان اسلام آكسفورد[41]، نوشتة جوزف ای.كچي چيَن[42]، سيدحسين ام. جفری[43]، حميد دباشی[44] و احمد موسالی؛[45]
12ـ مقالة «چگونه تشيع نخستين به يك فرقه تبديل شد؟»[46]در مجلة انجمن شرقی آمریکا[47]، نوشتة مارشال هاجسن؛[48]
13ـ مدخل «شيعه»[49]در دايرةالمعارف اديان جهان.[50]
مراجعه به منابعی كه پژوهش گران اين آثار به آن ارجاع داده و از آن استفاده كردهاند، نشان میدهد كه اين نويسندگان معمولاً در مراجعه به منابع، يا عمدتاً و بيشتر به منابع دست اول سنی اكتفا كرده و يا اساساً به منابع غربی دست دوم اعتماد كردهاند. اين مسئله علاوه بر استفاده از منابع دست دوم ـ كه خود از نظر علمی، ضعف متد و روش در يك مطالعه و پژوهش است ـ حتی در مورد استفاده از منابع دست اول نيز نمیتواند به پژوهشی قابل قبول از نظر معيارها و استاندارهای علمی منجر شود؛ زيرا اولاً، ـ همانگونه كه پيش از اين بيان شد ـ به اقتضای رعايت اسلوب علمی، در بررسی و مطالعه يک موضوع از هر دینی، بايد نظر و اعتقاد همه مذاهب آن دین در خصوص موضوع، مورد بررسی قرار گیرد و گزارش شود، و ثانياً، حتی در مورد منابع سنی استفاده شده نيز مشكلات و ايرادهايی وجود دارد كه از جمله آنها ناكافی بودن، گزينشی بودن و قطعی نبودن اطلاعاتی است كه در معدود منابع اصلی سيرة سنی منعكس شده است.
از منابع دست اولی كه در ميان منابع اين سیزده اثر، مورد استفاده قرار گرفته است، میتوان به اين منابع اشاره كرد: صحيح بخاری، صحيح مسلم، سنن ابی داوود، سنن ترمذی، سنن نسائی، سنن ابن ماجه، فتح الباری ابن حجر، سيرة ابن اسحاق، سيرة ابن هشام، طبقات ابن سعد، اسدالغابة ابن اثير، تاريخ طبری، انساب الاشراف بلاذری، وقعة صفين نصربن مزاحم كوفی، تفسير ابن كثير، تفسير طبری، تفسير كشاف زمخشری و تفسير مجمع البيان طبرسی. نكته قابل توجه آن است كه برخی از نويسندگان اين سیزده اثر در حالی به غديرخم اشاره نكرده اند كه در برخی از منابعی كه استفاده كرده اند، به رويداد غدير خم اشاره شده است؛ به عنوان نمونه:
يوری روبين كه در مدخل « محمد[ صلی الله علیه وآله وسلم ]» در دايرةالمعارف قرآن حوادث مختلف دوران زندگانی و رسالت پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم را گزارش کرده و هيچ اشارهای به غديرخم ندارد، از منابعی چون انساب الأشراف بلاذری و تفسير ابن كثير استفاده كرده است كه در اين دو منبع به غديرخم اشاره شده است، و به نظر میآيد يوری روبين بدان توجه نكرده باشد[51].
ويليام مونتگومری وات كه در كتاب محمد صلی الله عليه وآله وسلم در مدينه به شرح حوادث مختلف زندگانی پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم پس از هجرت و به خصوص در فصلی با عنوان «اتحاد و يكپارچگی اعراب»[52]، به گزارش مهم ترين حوادث دو سال آخر زندگانی پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم پرداخته، در حالی به غديرخم اشارهای ندارد كه يكی از منابع او كتاب اسدالغابة ابن اثير است و در اين كتاب، در مواضع مختلف به غديرخم و خطبة پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم و عبارت: «من كنت مولاه فعلي مولاه» از آن حضرت اشاره شده است.[53]
لورا ويچيا واليری نويسندة مدخل «علی ابن طالب عليه السلام » در ويرايش دوم دايرةالمعارف اسلام كه به بررسی موارد مختلفی از زندگانی اميرالمؤمنين عليه السلام پرداخته است، تنها در بحثی با عنوان «اختلاف علی عليه السلام با ابوبكر»، بدون نام بردن از غدير خم از امتناع آن حضرت با بيعت با ابوبكر ياد كرده، مینويسد:
شيعيان با جعل سخنان خاصی كه گفته میشود محمد صلی الله علیه وآله وسلم درباره علی عليه السلام بيان كرد يا با تفسير آنها براساس اعتقادات خود، همواره معتقد بودهاند پيامبر قصد داشت جانشينی خود را به داماد و پسرعمويش واگذار كند؛ اما به هر حال مسلّم است كه او در آخرين بيماری خويش، اين خواسته را بيان نكرده است.
او در حالی به غديرخم اشاره نكرده است كه يكی از منابع او كتاب وقعة صفين است و در اين كتاب گرچه به صراحت از غديرخم نام برده نشده است، اما نصر بن مزاحم به احتجاج عمار بن ياسر بر عمرو بن عاص با حديث غديرخم، يعنی «من كنت مولاه فعلي مولاه …»، در روز صفين اشاره میكند.[54]
دوين جی. استوورت در مدخل «حجةالوداع» در دايرةالمعارف قرآن، بدون هيچ اشارهای به غديرخم، ماجرای حجةالوداع و جزئيات مختلف آن را توضيح میدهد و به خطبة پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم در حجةالوداع پس از اتمام مراسم حج و مفاد آن اشاره میكند و بيان حكم نسیء را از مفاد مهم اين خطبه ذكر می كند. او تنها برای بيان شاهدی برای نام ديگر سورة «نصر» با عنوان سورة « توديع»، به مجمع البيان طبرسی مراجعه میكند و سپس بحث میكند كه آيا اين سوره در حجةالوداع نازل شده است يا در فتح مكه و يا پيش از آن؛ اما در مورد آيه ((أليوم أكملت لكم دينكم …)) ـ كه شيعه آن را به غديرخم مربوط میداند ـ به اين تفسير مراجعه نكرده يا حتی بحثی نيز درباره آن مطرح نمیكند؛ در حالی كه تفسير مجمع البيان در مورد اين آيه، رويداد غديرخم را به عنوان شأن نزول آيه و نظر مختار و مورد پذيرش بيان میكند.[55] از ديگر منابع مورد استفادة اين نويسنده سنن نسائی است. نسائی در كتاب السننالكبری در مواضع مختلف به غديرخم و حديث غدير با عبارتهای: «من كنت وليه فهذا وليه أللهم وال من والاه و عاد من عاداه» يا «من كنت مولاه فعلي مولاه أللهم وال من والاه وعاد من عاداه» و عباراتی نزديك به آن اشاره كرده است[56]. ابنماجه نيز در كتاب سنن خود و نيز ترمذي در كتاب سنن و ابنحجر در كتاب فتح الباري، البته بدون نام بردن مستقيم از غديرخم، به حديث: «من كنت مولاه فعلي مولاه» اشاره كرده اند.[57]
برخی از آثار انگليسیزبان در ضمن مبحثی كلیتر، اشارهای، هر چند گاه ناقص، به اين موضوع داشتهاند. از اين آثار میتوان به موارد ذیل اشاره كرد:
1ـ مدخل«محمد[صلی الله علیه وآله وسلم]»[58] در ويرايش دوم دايرةالمعارف اسلام،[59] نوشتة ترود الرت؛[60]
2ـ فصل «مأموريت محمد[صلی الله علیه وآله وسلم]»[61] از كتاب تاريخ تفكر سياسی اسلامی: از زمان پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم تا زمان حاضر[62]، نوشتة آنتونی بلك؛[63]
3ـ كتاب جانشينی محمد[صلی الله علیه وآله وسلم]: پژوهشی پيرامون خلافت نخستين[64]، نوشتة ويلفرد مادلونگ؛[65]
4ـ مدخل «علی بن ابی طالب عليه السلام »[66]در ويرايش سوم دايرةالمعارف اسلام[67] ، نوشتة روبرت گليو؛[68]
5ـ مدخل «علی بن ابی طالب عليه السلام »[69] در دايرةالمعارف جهان اسلام آكسفورد[70]، نوشتة عبدالعزيز ساشدينا؛[71]
6ـ مقالة «برخی از ديدگاههای شيعی امامی در مورد صحابه»[72]، نوشتة اتان كولبرگ؛[73]
7ـ مدخل «علی عليه السلام »[74] در دايرةالمعارف اديان جهان؛[75]
8ـ مدخل «اهل البيت عليه السلام »[76] در دايرةالمعارف جهان اسلام آكسفورد[77]، نوشتة مری الين هگلند؛[78]
9ـ كتاب ابتكار و مشاركت اسلام: مبادی و اصول و تاريخ [آن] در تمدن جهانی[79]، نوشتة مارشال هاجسن؛[80]
10ـ مقالة «تكامل شيعه»[81]، نوشتة اتان كولبرگ؛[82]
11ـ مقالة «تشيع اوليه در تاريخ و پژوهش»[83] در مقدمة مجموعة تشيع[84]، نوشتة اتان كولبرگ؛[85]
12ـ كتاب تشيع[86]، نوشتة هاينس هالم؛[87]
13ـ مدخل «تشيع»[88] ويرايش دوم دايرةالمعارف دين [89]، نوشتة ويلفرد مادلونگ؛[90]
14ـ مدخل «شيعه»[91] در ويرايش دوم دايرةالمعارف اسلام[92] ، نوشتة ويلفرد مادلونگ؛[93]
15ـ مدخل «امامت»[94] در ويرايش دوم دايرةالمعارف اسلام[95] ، نوشتة ويلفرد مادلونگ؛[96]
16ـ مدخل «امامت»[97] در ويرايش دوم دايرةالمعارف دين [98]، نوشتة ويلفرد مادلونگ؛[99]
17ـ مدخل «شيعه»[100] در دايرةالمعارف اسلام و جهان مسلمان[101]، نوشتة روبرت گليو؛[102]
18ـ مدخل «امامت»[103] در دايرةالمعارف جهان اسلام آكسفورد[104]، نوشتة عبدالعزيز ساشدينا؛[105]
در دستة سوم از آثار انگليسیزبان، به طور دقيقتر به غديرخم و يا مسئله جانشينی پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم اشاره شده و يا به شكلی مفصلتر در مورد آن بحث شده است. اين آثار عبارت ند از:
1ـ مدخل «علی بن ابی طالب عليه السلام » [106] در دايرةالمعارف ايرانيكا[107]، نوشتة اتان كولبرگ[108] و پوناولا؛[109]
2ـ مدخل «علی بن ابی طالب عليه السلام »[110]ويرايش دوم دايرةالمعارف دين [111]، نوشتة رضا شاه كاظمی؛[112]
3ـ فصل «تحقيق در مورد جانشينی»[113]، فصل اول كتاب مذهب شيعه[114]، نوشتة دونالدسون؛[115]
4ـ مدخل «شيعه»[116] در دايرةالمعارف قرآن: يك دايرةالمعارف [117]، نوشتة آرزينا آر. لالانی؛[118]
5ـ مقالة «تحقيقات اخير پيرامون تاريخ تشيع نخستين»[119] دايرةالمعارف اسلام و جهان مسلمان[120]، روبرت گليو؛[121]
6ـ كتاب مقدمهای بر تشیع، تاریخچه و عقیدة شیعة دوازده امامی[122]، نوشتة موژان مومن؛[123]
7ـ مدخل «ولايت»[124]در دايرةالمعارف قرآن: يك دايرةالمعارف[125]، نوشتة هرمن لندولت؛[126]
8ـ كتاب نخستین انديشههای شيعی: تعاليم امام محمدباقر عليه السلام [127]، نوشتة آرزينا آر. لالانی؛[128]
9ـ مدخل «غديرخم»[129]در دايرةالمعارف ايرانيكا[130]، نوشتة ماريا مسی داكيک؛[131]
10ـ مدخل «غديرخم»[132] در دايرةالمعارف ايرانيكا[133]، نوشتة احمد کاظمی موسوی؛[134]
11ـ مقالة «مطالبة گذشته: غديرخم و نمودارشدن تاريخ نگاری حافظی در اواخر دوران فاطميان مصر»[135]، نوشتة پولا سندرز؛[136]
12ـ مدخل «غديرخم» [137]در دايرةالمعارف قرآن: يك دايرةالمعارف[138]، نوشتة اسما افسرالدين؛[139]
13ـ مدخل «غديرخم»[140]در ويرايش دوم دايرةالمعارف اسلام[141]، نوشتة وچيا واگليری؛[142]
14ـ فصل «حديث غديرخم، ولايت و برتری معنوی علی بن ابی طالب عليه السلام »[143] فصل دوم كتاب جامعه کاریزماتیک: هويت شيعه در دوران اولية اسلام[144]، نوشتة ماريا مسی داكيک.[145]
از اين ميان، میتوان فصل دوم كتاب جامعه کاریزماتیک: هويت شيعه در دوران اولية اسلام[146]، نوشتة ماريا مسی داكيک[147] با عنوان: «حديث غديرخم: ولايت و برتری معنوی علی بن ابی طالب عليه السلام » [148]را تقريباً مفصلترين اثر انگليسیزبان غربی در مورد غديرخم دانست كه از جنبههای مختلف به بررسی آن پرداخته است و يك فصل كامل از فصول دوازده گانة اين كتاب به مسئله غدير خم اختصاص يافته است و تقريباً میتوان گفت، بيشتر مطالب ديگر آثار به تفصيل در آن منعكس شده است.
مسئله جانشینی حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم در سير پژوهشهای غربيان
نظر روبرت گليو[149] در مقالهای با عنوان «تحقيقات اخير در مورد تاريخ تشيع نخستين»[150] در بحثی تحت عنوان «جانشینی [حضرت] محمد[صلی الله علیه وآله وسلم]»[151]، در مورد روند و سير پژوهش محققان غربی درباره مسئله جانشينی اين است كه مطالعات اخیر در مورد عامل احتمالی تعيين كنندة هويت تشیع ـ يعنی مسئله جنجالبرانگیز ادعای به حق علی عليه السلام در مورد رهبری امت اسلامی بعد از رحلت پیامبر صلی الله عليه وآله وسلم ـ عمدتاً تحت تأثیر کتاب ارزش مند ویلفرد مادلونگ، جانشینی محمد صلی الله عليه وآله وسلم [152] بوده است. پيش از تألیف این کتاب، دانشمندان عموماً نمی دانستند که آیا واقعاً پیامبر، علی عليه السلام را به عنوان جانشین تعیین کرده بود، یا این که علی عليه السلام خود ادعايی مبتنی بر این تعیین داشت. پاسخ به این مسئله نه تنها غیر واقع گرایانه، بلکه در برابر پیشرفتهای صورت گرفته در تحلیل دیگر متون اولیة اسلامی، پوزیتیوستیِ احمقانه نيز به نظر میآمد. برای مثال ممکن بود سؤال شود که: آیا ماجرای معروفِ معرفی علی عليه السلام به عنوان جانشين، توسط پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم در غديرخم، به همان طريقی كه در منابع تاريخی توصيف شده، اتفاق افتاده است؟ در هر صورت، با توجه به اين كه نقد ادبی، شكلگیری گزارشها را در متون اولية اسلامی از ميان تزيين، تكامل و گهگاه جعل ساده تعيين میكرد، چنین سؤالی در قوانين مجامع علمی و آكادميك، غیر قابل پاسخ دهی و از این رو بیاساس به نظر میآمد[153]. در مقابل، بیشتر این موضوع به شكل مؤثرتری دنبال میشد که چگونه در ادبیات اولیة اسلامی، چنين موضوع بحث برانگیزی موجب ساخته شدن داستانهایی توسط شیعیان و مخالفانشان شد. این مسئله موجب آن بود كه محققان از تحقیق در مورد این که آیا واقعاً غدیر خم اتفاق افتاده یا نه، باز بمانند و بیشتر به این موضوع بپردازند که مفهوم غدیرخم در تاریخ صدر اسلام، نزد شیعیان و مخالفان به چه معنا بوده است.[154]
از نظر گلیو، مادلونگ، بدبینی عدم امکان بازیافت وقایع تاریخی را که تحلیل گران متن به آن معتقدند، رد کرد. شرح روایی او از به قدرت رسیدن و پایان دورة خلافت چهار خلیفة اول با اطمینان به توانایی بالقوة متون در حصول اطمينان در مورد وقایع تاریخی همراه است. مادلونگ، متون باقی مانده از قرون اولیة اسلامی را برای استخراج وقایع تاریخی مناسب در نظر میگیرد و از نظر او، نفی کلی منابع تحت عنوان افسانههایی که بعداً ساخته شده، قابل قبول نیست؛ بلکه با استفادة محتاطانه از آنها، میتوان تصویر دقیقتر و قابل اطمینانتری از تاریخ آن زمان، نسبت به آنچه که تاکنون تصور میشده است، به دست آورد. مادلونگ کار خود را با چنین دیدگاه روش شناسانه ای برای پاسخ به این سؤال که: چگونه کسانی که بعد از پیامبر صلی الله عليه وآله وسلم رهبر جامعه اسلامی بودند، قدرت را در دست گرفتند، پی گيری كرد. نتیجه گیری مهم او برای مطالعه تشیع این است که علی عليه السلام خود را به عنوان کسی که از طرف پیامبر صلی الله عليه وآله وسلم تعيين شده بود در نظر میگرفت و چنین نظری بر پایة اعمال پیامبر صلی الله عليه وآله وسلم و آنچه که به طور عموم در شبه جزیرة عربستان مرسوم بود، امری مورد قبول بود[155]. این نقش رهبری به وسیلة توطئه های اعضای قوم پیامبر[صلی الله علیه وآله وسلم]، قریش، از او سلب شد.[156]
گليو در ادامه گزارش میدهد كه غیر از اظهارنظرهای متفاوت در مورد این کتاب مادلونگ، مانند نظر مورونی،[157] گراهام،[158] دانيل،[159] ماتسون[160] و كرون،[161] پاسخ مشخصی در مقابل نتیجهگیریهای آن داده نشده است. در واقع پس از انتشار اين کتاب در سال 1997 میلادی، در تحقیقات غربیان تلاشی در رابطه با ماهیت خلافت در دوران اولیة اسلامی صورت نگرفته است. هم چنین با وجود درخواست وی از تاریخنویسان برای استفاده محکمهپسند از منابع برای تولید یک روایت قانعکنندة تاریخی، کار وی چندان اقبال تاریخ نویسان را برای پرداختن به این دوره در پی نداشته است. نتیجه گیریهای وی حداقل با چنان علاقه و تبحر علمی ارائه شده است که کمتر کسی میتواند جسارت و انگیزة مخالفت با آن ها را به خود بدهد (گرچه انتقادات مشخصی نسبت به نتیجه گیری های مادلونگ مطرح شده است). کار وی می تواند تا حد زیادی به عنوان یک پاسخ اصلاح کننده به کايتانی[162] و بعد از وی مونتگومری وات[163] قلمداد شود که اصولا گزارشهای اهل سنت را نسبت به قضایای خلافت، صحیح در نظر گرفته اند.[164]
در مورد اين نظر گليو بايد دقت كرد كه يكی از محاسن و تأثيرهای مثبت كار مادلونگ، همانگونه كه روبرت گليو توضيح داده است، تأثير او بر روش تحقيق دانشمندان در مورد مسئله جانشينی و تغيير نگاه آنان در عدم پذیرش اين که پیامبر واقعاً اميرالمؤمنين عليه السلام را به عنوان جانشین تعیین کرده بود، است. گرچه گليو در اين نوشته، تنها به نكات مثبت كار مادلونگ اشاره كرده است، اما يكی از اشكالاتی كه میتوان در مورد روش شناسی مادلونگ و تبحر علمی نتیجه گیری های او مطرح كرد اين است كه درست است مادلونگ، متون باقی مانده از قرون اولیة اسلامی را برای استخراج وقایع تاریخی مناسب در نظر میگیرد و از نظر او نفی کلی منابع، تحت عنوان افسانههایی که بعداً ساخته شده قابل قبول نیست؛ البته با اين توضيح كه با استفادة محتاطانه از آنها، میتوان تصویر دقیقتر و قابل اطمینانتری از تاریخ آن زمان، نسبت به آنچه که تاکنون تصور میشده است، به دست آورد؛ اما اين نظر، در مقابل و برخلاف نظر محققانی مانند هارالد موتزكی است ـ كه به تفصيل بيان خواهد شد ـ که اشکال هایی چون ناكافی بودن، گزينشی بودن، قطعی نبودن و مواردی از اين قبيل را در مورد اطلاعاتی كه در معدود منابع اصلی سيره منعكس شده است، بر سيرههای نوشته شده درباره پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم (مانند: واقدی، ابن سعد، ابن هشام و طبری) وارد میداند. اين سيرهها بر اساس منابعی محدود و در واقع منحصراً مجموعههای وسيعی از احاديث درباره سيرة نبوی كه مربوط به قرن سوم هجری است، نوشته شده است و اطلاعات موجود در منابع بعد آنها نيز هنوز به شيوهای نظاممند، بررسی و با اطلاعات پيشين مقايسه نشده است.
از سوی ديگر، گرچه مادلونگ چنين نتيجه میگيرد كه خلافت، حق اميرالمؤمنين عليه السلام بوده و برای آن شواهد مختلفی ارائه میكند، اما برخلاف آنچه كه از نام و موضوع كتاب او ـ كه درباره جانشينی است ـ انتظار میرود، همه مسائل را به شكلی جامع مطرح نمیكند و به اصل قضية «امامت به نصب» از نظر شيعه در اين كتاب اشارهای نمیشود و از همين رو، مسئله غديرخم در آن تقريبا در حاشيه و بسيار بسيار كم رنگ است.
در مقدمة اين كتاب به تفصيل در مورد مسئله جانشينی و اين كه نيت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم چه بوده، بحث شده است؛ اما در ميان اين بحثهای طولانی و مفصل، اشارهای به غديرخم نمیشود. مادلونگ در مقدمة كتاب خود كه به تفصيل در مورد مسئله جانشينی بحث میكند، پس از بيان مقدماتی مفصل در مورد جانشينی انبيای گذشته و…، اين سؤال تقريباً بی پاسخ را مطرح میكند كه: «پس چرا پيامبر( صلی الله علیه وآله وسلم ) از تنظيم برنامهای صحيح برای تعيين جانشين خود كوتاهی كرد؟».[165]
مادلونگ در نقل روايات و گزارشهايی از عايشه و ابن عباس در مقدمة كتاب، حتی اين گونه بيان میكند كه: «شيعيان كوفه از زمان خلاف علی عليه السلام مدعی شدند كه پيامبر[صلی الله علیه وآله وسلم]، علی عليه السلام را وصی خود قرار داد».[166] او در همين مقدمة كتاب، بدون ذكر نام غديرخم تنها به اين صورت مینويسد كه:
محمد صلی الله عليه وآله وسلم در سال دهم هجری، علی عليه السلام را به نمايندگی از خود به يمن فرستاد و رفتار او در آنجا عدهای را برانگيخت تا از او به پيامبر شكايت كنند. پس از بازگشت او، محمد صلی الله عليه وآله وسلم درست سه ماه پيش از رحلتش لازم ديد كه در اجتماع عظيمی به حمايت از پسرعمويش سخن گويد و ظاهراً آن هنگام، زمان مناسبی نبود تا علی عليه السلام را به جانشينی منصوب كند. احتمالاً محمد صلی الله عليه وآله وسلم به اميد آن كه طول عمر او به اندازهای باشد كه يكی از نوه هايش را تعيين كند، اين تصميم گيری را به تأخير انداخت.[167]
او در اين كتاب مفصل خود، تنها در بحث جنگ نهروان ـ كه به اواخر دوران خلافت آن حضرت مربوط است و در مقابل اصل تمام بحثهای او در مورد جانشينی اميرالمؤمنين عليه السلام ، بحثی حاشيهای است ـ به بيعت مجدد طرف داران امام با آن حضرت در مقابل خروج خوارج اشاره میكند[168]. بنابراين، اشارة او به غديرخم كه اساس مسئله جانشينی از نظر شيعه است، در غير جايگاه مناسب خود از نظر سير بحثی و نيز در يک مطلب حاشيهای قرار دارد.
تأملی در اعتبار منابع سيره از نگاه پژوهش گران غربی و روش تحقيق آنان
در مطالعه و تحقيق دبارة مسئله غديرخم ـ كه از مهمترين رويدادهای بحثانگيز دوران رسالت پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم و تاريخ صدر اسلام است ـ ناگزير بحث منابع سيره مطرح خواهد بود. مختلف بودن منابع سيره از جهت بازگویی دقيق و غيرجانبدارانة وقايع، گزينشی بودن اطلاعات در منابع سيره و …، از جمله موارد جدی است كه میتوان در مورد منابع سيره مطرح كرد.
به عنوان نمونه، لورا وچيا واليری[169] در مدخل «غديرخم»[170] در ويرايش دوم دايرةالمعارف اسلام در مورد منابع سيره مینويسد:
بسياری از منابعی كه مأخذهای اطلاعات ما از زندگانی پيامبراند ([مانند:] ابن هشام، طبری، ابن سعد و …) با سكوت، از ماجرای توقف پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم در غديرخم عبور كردند و يا اگر به آن اشاره كردند، در مورد سخنرانی آن حضرت چيزی نگفتند ([اين] نويسندگان به طور آشكار از آن هراس داشتند كه با فراهم كردن زمينه برای جدلیهای شيعه ـ كه از اين سخنان برای تقويت استدلالشان در مورد حق علی عليه السلام برای خلافت استفاده میكنند ـ خصومت سنيان را ـ كه بر سر قدرت بودند ـ جلب كنند). در نتيجه، زندگینامهنويسان غربی در مورد زندگانی [حضرت] محمد صلی الله عليه وآله وسلم كه نوشتههايشان بر پآيه اين منابع است ـ به آن چه كه در غديرخم روی داد، به يك شكل برابر اشاره نكرده اند. … .[171]
ماريا مسی داكيك[172] در مورد منابع سيرهای حديث غديرخم میگويد:
با ملاحظة بيشترِ نوشتههای تاريخی سنی، تعجب آور نيست كه نه در سيرة ابن هشام ـ كه تجديد نظر شدة سيرة ابن اسحاق است ـ و نه در بزرگ ترين تاريخهای سنی مانند تاريخ طبری يا ابن سعد، هيچ اشارهای به حديث غدير نشده باشد. در هر صورت، بررسی بيشتر مشخص میكند كه اين حديث در ديگر نوشتههای نويسندگانی كه در نظر سنیها با همان درجة اعتباراند، وجود دارد. برای مثال، در أنساب الاشراف بلاذری، مورخ قرن سوم ـ كه برخی از نقلهای خطبة پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم در آن آورده شده است ـ اين حديث پوشش كامل داده شد و گستردهترين پوشش واقعه غدير در مسند محدث سنی، ابن حنبل و در كتابهای تاريخی خيلی بعدتر، مانند تاريخ مدينة دمشق ابن عساكر و البدآيه و النهایة ابن كثير ـ كه وفادارانه طرف دار مذهب سنی بودند ـ آمده است. در حقيقت، در دو كتاب اخير میتوان تجزيه و تحليل گستردة اصلاح و تجديد نظرهای مختلف اين حديث و نيز منابع اين حديث را يافت كه با آنچه در بسياری از نوشتههای شيعی تا دوران متأخر وجود دارد، برابری میكند.[173]
يكی از نمونههای عوامل مؤثر در ناكافی بودن اطلاعات موجود در منابع سيره، مسئلهای است كه داكيك در مورد حديث غديرخم با اشاره به نظر جاكوب لسنر[174] در كتاب شكل گيری سلطه و حكومت عباسيان[175] بيان میكند. طبق گزارش داكيك بسياری از نويسندگان فكری برجسته، مانند: طبری، ابن سعد، مسعودی و يعقوبی كه از بيان حديث غديرخم دريغ ورزيدند و يا نقش خود را در بيان آن به خوبی ايفا نكردند، نمايندگان برجستة روايات تاريخی بنیعباس بودند. از اين رو، به رغم تمايلات گوناگون در طرف داری از شيعه يا سنی، ممكن بود متأثر از فشارهای ايدئولوژيكی ای بوده باشند كه برای ترويج حقانيت بنیعباس مطلوب بود؛ چرا كه رواياتی مانند حديث غديرخم، [تنها] حقانيت علی عليه السلام را ترويج میكرد، نه حقانيت عموم طايفه بنیهاشم را. دانشمندان اوايل دوران بنیعباس روشن ساختند كه رژيم بنیعباس، تلاش زيادی برای ترويج حقانيت خود، بيش از ترويج حقانيت رقبای علوی خود انجام داد و اين تلاشها ـ كه وقوع آن در مرحلة بحرانی ای بود كه قديمیترين مجموعههای باقیمانده تاريخ و حديث فهرست برداری شد ـ ممكن است تأثيرهايی ماندگار روی تاريخ نگاری اسلامی نهاده باشد.[176]
علاوه بر مسئله منابع سيره، روش مطالعه غربيان در منابع سيره نيز قابل تأمل است. هارالد موتزكی[177] در كتاب زندگینامه حضرت محمد[صلی الله علیه وآله وسلم]: مشكل منابع[178] در مورد روش تحقيق غربيان در سيرة پيامبر( صلی الله علیه وآله وسلم ) میگويد:
تقريباً، مطالعاتی نظاممند و نقادانه در زمينه منابع زندگانی حضرت محمد صلی الله عليه وآله وسلم وجود ندارد. مؤلفان سيرهای تاريخی به خود اجازه میدادند اطلاعاتی را از منابعی كه خود آن را میپسنديدند، برگزينند. بنابراين، مطالعه نقادانه منابع ـ كه گزارشهای مختلف موجود را با هم مقايسه میكند و میكوشد تاريخ آنها را مشخص كند ـ لازمهای برای استفاده از اين احاديث به عنوان منابعی تاريخی محسوب میشود [179].
موتزكی اضافه میكند:
تاکنون احادیث بسیار کمی برای تعیین میزان قابلیت اعتماد حدیثهای سیره ای مورد تأمل قرار گرفته اند و تقريباً هيچ معياری برای مقايسه متون احاديث وجود ندارد. روشهای تحليل اسناد نيز به تازگی پيشرفت كرده و تنها در مواردی استثنايی در زمينه اطلاعات سيرهای به كار گرفته شده است.[180]
طبق نظر موتزكی سيرههايی كه تاكنون درباره پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم نوشته شده، براساس منابعی محدود و در واقع، منحصراً مجموعههای وسيعی از احاديث درباره سيرة نبوی مربوط به قرن سوم هجری است ([مانند:] واقدی، ابن سعد، ابن هشام و طبری). اطلاعات موجود در منابع بعدی [نيز] هنوز به شيوهای نظاممند بررسی و با اطلاعات پيشين مقايسه نشده است … . [181]
غديرخم و ميزان شهرت آن در جامعه اسلامی نخستين
ماريا مسی داكيك در مورد شهرت حديث غديرخم در جامعه اسلامی نخستين، مینويسد:
هم تاريخ مأخذ و هم احاديث تفسيری حديث غديرخم اشاره میكنند كه اين حديث در بسياری از دورههای نخستين اسلامی مشهور، منتشر و پراكنده بود؛ بنابراين دليل معتبر و صحيحی وجود دارد كه ارتباط منحصر به فردی كه اين حديث ميان مفهوم ولايت و شخص علی بن ابی طالب عليه السلام برقرار میكند…، در حقيقت بخشی از آگاهی عالمانة اسلامی از همان زمانهای نخستين [نسبت به اين موضوع] بود[182].
مطالعه قسمتهای ديگر از فصل دوم كتاب داكيك نشان میدهد كه ظاهراً منظور او از مشهور و پراكنده بودن حديث غدير خم، مشهور بودن آن در ميان گروه خاصی از افراد جامعه اسلامی نخستين است، چراكه داكيك پس از نقل گزارشهای مختلف موجود در منابعی كه به غديرخم اشاره كردهاند، يكی از سازگاریهای قطعی را كه ميان اين گزارشها وجود دارد، اين میداند كه تقريباً در اين گزارشها، حديث غديرخم منحصراً توسط كسانی كه از نخستين اعضای جامعه اسلامی در مدينه بودند، تصديق شد و اين موضوع به اين نكته اشاره دارد كه به جز اين گروه خاص، حديث غديرخم تا زمان نخستين جنگ داخلی[183] به طور گسترده شناخته شده نبود و يا به اطلاع عموم نرسيده بود.[184]
از نظر داكيك، هر زمان كه اميرالمؤمنين عليه السلام در دفاع از حق خويش به گفتههای پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم در غديرخم ارجاع میداد، مخاطب او افرادی از مسلمانان مدينه بودند؛ چه در ميان مهاجران برجستهای كه شورا را تشكيل دادند و چه در مواجهة خصوصی با طلحة بن عبيد، از صحابة اهل مدينه كه عليه او شورش كرد. وقتی حديث غديرخم در حمايت از اميرالمؤمنين عليه السلام توسط ديگران تصديق میشد ـ چه از شركت كنندگان در جنگ بدر، مانند ابوايوب انصاری كه در قضية ميدان مركزی كوفه شركت داشت و چه صحابهای برجسته، مانند سعدبن ابی وقاص كه با معاويه، صحابة مكی كه در اواخر به دين جديد (اسلام) درآمد روبه رو شد -، از صحابة مدينه انتظار میرفت كه اين حديث را بشناسند و آنان كه خارج از اين گروه بودند [نسبت به حديث غديرخم بی اطلاع بودند و] احتياج بود كه آنان را از اين حديث آگاه كرد. اين عقيده كه منحصراً جامعه اهل مدينه ـ و شايد اساساً افراد برگزیده و نخبة آن جامعه ـ نسبت به حديث غديرخم آگاهی داشتند، با زمان و مفادی كه به خطبة پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم منتسب میكنند، سازگار است؛ [چرا كه] در تمام گزارشها آمده است كه پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم اين خطبه را در بازگشت از سفر مكه به مدينه، پس از تمام شدن حجةالوداع ايراد كرد. طبق نظر داكيك اين بدين معناست كه شايد مسلمانان مقيم مكه و بسياری از مسلمانانی كه از قبايل غيرساكن در مدينه بودند، در اعلان رسمی [غدير خم] حضور نداشتند و در واقع معاويه كه اهل مكه بود، ادعا میكرد كه از آن آگاهی ندارد.[185]
داكيك اشاره می کند كه به رغم عدم وجود گزارش كامل از رويداد غديرخم در بسياری از منابع مهم اوليه، ارجاعهای غيرمستقيم يا اشارههايی به سخنان گزارششده از پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم را در مورد اين مناسبت خواهيم يافت كه در جایجای مجموعههای مختلف حديثی و تاريخی، حتی زمانی كه آن منابع هيچ گزارشی را از اين رويداد ارائه نكرده باشند، به شكل پراكنده وجود دارد . او نمونههای زير را از منابعی كه از آن به چنين نتيجهای دست يافته است، به عنوان شواهد خود گزارش میكند:[186]
1. گزارش ابوطفيل عامر بن واثله، صحابی طرف دار اميرالمؤمنين عليه السلام از مفاد استدلال آن حضرت برای حق خويش، در مورد خلافت در برابر اعضای شورای ششنفره پس از مرگ خليفة دوم عمربن خطاب كه: «… آيا غير از من كسی در ميان شما هست كه رسولخدا صلی الله عليه وآله وسلم در مورد او فرموده باشد: هركه من فرمان روا(مولا)ی اويم، اين فرمان روا(مولا)ی اوست؟» گفتند: خير. پس فرمود: «آيا غير از من كسی در ميان شما هست كه رسول خدا صلی الله عليه وآله وسلم در مورد او فرموده باشد: تو نسبت به من به منزلة هارونی نسبت به موسی؛ جز آن كه بعد من پيامبری نيست؟» گفتند: خير. … .[187]
2. درخواست اميرالمؤمنين عليه السلام در دوران خلافت پرآشوب خود، از جمعيت بزرگی كه در ميدان مركزی و عمومی كوفه (رحبه) جمع شده بودند، مبنی بر اين كه همه كسانی كه در روز غديرخم حضور داشتند و شنيدند كه پيامبر فرمود: «هركه من فرمان روای اويم، علی فرمان روای اوست»، بايستند و به آن شهادت دهند.[188]
3. خطاب ابوايوب انصاری و گروهی از انصار مدينه به اميرالمؤمنين عليه السلام در ميدان مركزی رحبة كوفه با عنوان «مولا» و اظهار تعجب آن حضرت عليه السلام از اين گفته آنان و پرسش از آنان كه چگونه میتواند مولای آنان باشد؛ در حالی كه همه آنان عربهای آزاد هستند. آنان در پاسخ حضرتش، حديث غديرخم و سخن پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم را به عنوان شاهد نقل كردند كه فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه».[189]
4. گفت وگوی سعدبن ابیوقاص (صحابهای كه از شركت كنندگان در شورای شش نفره بود و از شخصيتهايی بود كه از شركت در نبرد نخستين جنگ داخلی(جنگ صفين) خودداری ورزيد، با معاوية بن ابیسفيان (دشمن مهم اميرالمؤمنين عليه السلام در نخستين جنگ داخلی) پس از شهادت آن حضرت و خليفهشدن معاويه. سعد در اين قضيه، معاويه را به خاطر مخالفتش با رهبری اميرالمؤمنين عليه السلام بدين صورت سرزنش میكند كه: « تو در حالی با علی عليه السلام جنگيدی كه میدانستی او نسبت به تو حق بيشتری برای [رسيدن] به قدرت(امر) دارد» و سخنان پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم در غديرخم را در ميان فهرستی از شايستگیهای اميرالمؤمنين عليه السلام و امتيازهای او در اسلام، به عنوان دليل و شاهد خود بيان میكند و معاويه در پاسخ میگويد: «در اين صورت تو ای سعد، بهتر از من نيستی …، زيرا تو گرچه اين را در مورد او میدانستی، از حمايت (نصرت) او امتناع ورزيدی».[190]
5. گفت وگوی خصوصی و چهره به چهره اميرالمؤمنين عليه السلام با طلحة بن عبيد، چهره برجسته مدينه در شُرُف شروع جنگ جمل و يادآوری نيمه آخر بيان پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم در غديرخم ـ كه از خدا درخواست میكند كه: دوستان علی عليه السلام را دوست و دشمنان او را دشمن بدار ـ و هشدار به طلحه در مورد عاقبت معنوی بد پافشاری بر شورش عليه او.[191]
در مورد تحليلها و نتيجهگيریهای داكيك بايد توجه داشت كه گرچه او برای نظر خود شواهدی مفصل اقامه میكند، اما اشكالهايی كه بر تحليلها و نتيجهگيریهای او وارد است را ناديده گرفته است. داكيك بر اين مدعا كه هر زمان كه اميرالمؤمنين عليه السلام در دفاع از حق خويش به گفتههای پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم در غديرخم ارجاع میداد، مخاطب او افرادی از مسلمانان مدينه بودند، دو حادثه را شاهد قرار داده است: احتجاج آن حضرت با مهاجران برجستهای كه از اعضای شورای شش نفره بودند و مواجهة خصوصی آن حضرت با طلحة بن عبيد، از صحابة اهل مدينه كه عليه او شورش جنگ جمل را ترتیب داد.
داكيك سپس برای تأييد، به ادعای معاويه در مورد عدم آگاهی از حديث غدير اشاره میكند؛ اما واضح است كه هيچ كدام از اين موارد نمیتواند شاهد درستی برای اين مدعا باشد. شورای شش نفره، شورايی بود خصوصی، با افراد مشخص شده توسط خليفة دوم، در يك مكان محصور، به مدت سه روز، برای انتخاب خليفه پس از مرگ او، و تنها، افراد حاضر در آن شورا خود را رقيب آن حضرت برای تصدی منصب خلافت میدانستند. بنابراين، اين شورا يك صحنه عمومی نبود كه تمام مردم مخاطب آن باشند؛ علاوه بر آن كه اين شورا در مدينه تشكيل شد و طبيعی است كه اهل مدينه مخاطب آن حضرت باشند. در جنگ جمل نيز طلحه و زبير از سردمداران شورش عليه آن حضرت بودند و عايشه را برای همراهی با خود تحريك كردند و باز هم طبيعی بود كه آن حضرت برای دفع فتنه از ميان مسلمانان، با سردمداران اين فتنه اتمام حجت كند. زبير پس از صحبت حضرت با او، بدون بازداشتن اصحاب جمل از جنگ با آن حضرت كه خود، آن ها را به مقابله با آن حضرت به بصره آورده بود، خود را از صحنة جنگ كنار كشيد و جنگ را ترك كرد؛ اما طلحه به رغم اعتراف به حديث غدير و حقانيت آن حضرت، هم چنان به مقابله با آن حضرت و حضور در صحنة جنگ پافشاری ورزيد.[192]
استشهاد داكيك به ادعای معاويه مبنی بر عدم آگاهی از حديث غديرخم، به دلايل زير نمی تواند صحيح باشد:
1. با توجه به آن كه از مسلمات تاريخ است كه معاويه از سرسختترين دشمنان اميرالمؤمنين عليه السلام بود، عدم اعتراف شخصيتی چون معاويه به حديث غدير، نه تنها امر عجيب و دور از انتظاری نيست، بلكه كاملاً طبيعی است كه چنين شخصيتی در صدد انكار آن برآيد.
2. نويسندگان سنی، افزون بر گزارش شركت و همراهی معاويه و ابوسفيان در جنگ های حنین و طائف با پيامبر ص بعد از مسلمان شدن ظاهری در فتح مكه، تا قرار دادن معاويه در شمار كتاب وحی نيز پيش رفته اند[193] و اگر نوشتهها را ملاك قرار دهيم، طبق نظر آنان اين دلالت بر آن دارد كه او در اواخر دوران رسالت پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم با آن حضرت بیارتباط و از ماجراهای پيرامون آن حضرت بیاطلاع نبوده است. علاوه بر آن، اساساً بیاطلاعی كسانی چون معاويه از حادثه سرنوشتسازی چون غديرخم، تقريباً محال است؛ چرا كه كياست سياست مداران بزرگی چون معاويه و پدرش ابوسفيان، كه از سردمداران مخالفت با پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم در مكه بودند، اقتضای آن را داشت كه دائماً از جريانات پيرامون پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم مطلع باشند؛ به خصوص در مورد معاويه و ابوسفيان كه با پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم نسبت خويشاوندی نزديك داشتند و ام حبيبه، همسر پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم ، خواهر معاويه و دختر ابوسفيان بود.
3. توجه به اين نكته مهم است كه ـ همان گونه كه بيان خواهد شد ـ حادثه غديرخم به گونهای بود كه به طور طبيعی، به سرعت به صورت خبری مهم در مناطق مختلف دنیای اسلام انتشار مییافت.
غدیرخم در راه بازگشت از مکه به طرف مدینه در مكانی در سه مایلی مانده به جحفه، كه در آن راه مدینه و مصر و عراق از هم جدا میشد، واقع شده است.[194] بنابراین، چون هنوز حجاج ساير مناطق از كاروان پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم جدا نشده بودند، حاضران در غدیرخم تنها منحصر به اهل مدینه نبودند و از طرفی، دلیل قطعی بر عدم حضور افرادی از مکه در غدیرخم به عنوان نمایندگان اهل مكه در دست نیست و همانطور كه ديدهايم، خود داكيك به صورت احتمال آن را بيان كرده، میگويد: شايد مسلمانان مقيم مكه و بسياری از مسلمانانی كه از قبايل غيرساكن در مدينه بودند، در اعلان رسمی [غديرخم] حضور نداشتند. علاوه بر آن، اگر در نحوة انجام مراسم غديرخم دقت كنيم، خواهيم ديد كه نحوة انجام اين مراسم و حضور مشاهیر و برجستگان صحابه در آن و بیعت آنان با اميرالمؤمنين عليه السلام ، بهگونهای بود كه به طور طبيعی به صورت خبری مهم به سرعت در مناطق مختلف دنیای اسلام انتشار مییافت. علامه امينی در كتاب الغدير نام و مشخصات صد و ده تن از صحابة رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم كه حديث و واقعه تاريخی غديرخم را روايت كردهاند، بيان كرده و سپس چنين مینويسد:
اين افراد [كه نام و خصوصيات آنان بيان شد] 110 تن از بزرگان صحابهاند كه در مورد حديث غدير، گزارش آنان را يافتهايم و چه بسا تعداد آنان بسيار بيش از اين باشد كه خود مسئلهای طبيعی است؛ زيرا كسانی كه در روز غدير اين حديث را از رسولخدا صلی الله علیه وآله وسلم شنيدند صدهزار نفر يا بيشتر بودند كه طبيعتاً اين شمار زياد ـ همانگونه كه هر مسافری حوادث مهمّی را كه در سفر خود مشاهده كردهاست، بيان میكند ـ پس از بازگشت به وطنهای خويش، جريان غدير را بازگو كردهاند؛ مگر شمار اندکی كه كينهها موجب امتناع آنان از بيان آن[حقيقت] گرديد. نقل كنندگان حديث از ميان آن جمعيت ـ كه اكثريت ايشان بودند ـ همانان ند كه نام برده شدند. گزارش برخی از كسانی كه اين حديث را شنيدند ـ پيش از آن كه به ديگران برسد ـ با مرگشان، در صحراها و دشتها در دل بيابانها پنهان گرديد و عدهای نيز (چنان كه در روايت زيد بن ارقم اشاره شد) ترس از اوضاع و شرايط زمانه آنان را از بيان و يادآوری اين ياد بزرگ بازداشت. از گروهی نيز كه از اعراب باديهنشين بودند، حديثی دريافت نشده است… با اين همه، بيان نام اينعده از راويان حديث غدير در اثبات متواتر بودن آن كافی است.[195]
داكيك تنها به اين دليل كه طبق گفته او، گزارش روايت شده از عامر بن واثله در مورد احتجاج اميرالمؤمنين عليه السلام با اعضای شورای شش نفره به حديث غدير، تنها از طريق كسی چون عامر بن واثله كه طرف دار اميرالمؤمنين عليه السلام است روايت شده، با ترديد به اين روايت مینگرد.
واضح است كه چنين اشكالی را نمیتوان صحيح دانست؛ زيرا اصولاً و معمولاً عموم نقلهای تاريخی، خبر واحد است و مهم آن است كه اين خبر با قراينی كه بتوان به صحت آن اطمينان حاصل كرد، در تعارض و تضاد نباشد و واضح است كه آن حضرت در چنين شرايطی به فضايل و برتریهای خويش برای اتمام حجت استناد و اشاره كند. علاوه بر این، مسلّم است كه حقايق و گزارشهای اين گونهای كه با منافع طرف داران نظام و فضای حاكم در آن زمان هم سويی ندارد، تنها توسط طرف داران آن حضرت نقل شود؛ نه توسط منفعتطلبان طرف دار نظام حاكم و يا افراد ترسو كه به انكار و سانسور و وارونه گزارش دادن حقايق مبادرت ورزند و به همين دليل، آن را با مخفی ماندن، در حاشيه قرارگرفتن و از بين رفتن تدريجی مواجه كنند. بايد توجه داشت كه داكيك، در حالی در مورد اين روايت ترديد دارد كه خود مینويسد:
وجود اين روايت هم در گزارش منابع شيعی و هم غيرشيعی، نشان دهندة پذيرفته شدن اين حديث به عنوان يكی از تمايزها(فضایل)ی معنوی علی عليه السلام است كه در ميان مؤلفان مختلف اولية اسلامی، مشهور و در حد وسيع پذيرفته شده است[196].
حديث غديرخم و ميزان پوشش منابع حديثی و تاريخی نسبت به آن
يكی از تئوریهای ارائه شده در مورد حديث غدير خم، انتشار گستردة آن در زمان بنیاميه و در مقابل، تحتالشعاع قرار گرفتن و يا حتی متوقف شدن آن به طور جزئی، توسط ديگر توسعههای فرقهای و سياسی ـ مذهبی دوران بنیعباس است. داكيك در فصل دوم كتاب خود با مطرح كردن اين تئوری، شواهد مؤيد آن را به اين صورت بيان می كند كه در بيشترِ نوشتههای تاريخی سنی، مانند سيرة ابنهشام ـ كه تجديد نظر شدة سيرة ابناسحاق است ـ و بزرگ ترين تاريخهای سنی مانند تاريخ طبری يا تاریخ ابنسعد به حديث غديرخم اشاره نشده است؛ در حالی كه در ديگر نوشتههای سنیها، مانند انسابالاشراف بلاذری، مورخ قرن سوم، اين حديث پوشش كامل داده شده و گستردهترين پوشش واقعه غدير در مسند ابن حنبل و در تاريخهای خيلی بعدتر، مانند تاريخ مدينة دمشق ابن عساكر و البدآيه و النهآيه ابنكثير ـ كه وفادارانه طرف دار مذهب سنی بودند ـ آمده است.[197]
در منابع شيعی نيز طبق گفته داكيك در شماری از نوشتههايی كه با تنوع و گوناگونی محفلهای فكری شيعی در دوران پايانی بنیاميه ارتباط داشتند، مانند هاشميات، تصنيف شعری كميت بن زيد و اثر بسيار جدلی و تقريباً مربوط به عصر اموی كتاب سليم بن قيس حلی، حديث غدير نقش برجستهای دارد و در مقابل، حديث غدير در بيشتر آثار حديثی شيعی گردآوری شده از اواخر قرن سوم به بعد، مانند كافی، كتاب كلينی، نه به طور برجسته و مستقل، بلكه تنها در ارتباط با دلالت آن بر انديشة شيعة اماميه در مورد نص، معرفی شده است. شايد اين مسئله به دليل آن باشد كه اين گردآوران بعدی حديث، چنين پنداشتند كه خوانندگانشان، يعنی شيعيان، در مورد رويداد غديرخم در حدی وسيع آگاهی عمومی دارند؛ بنابراين تأليفات نسبتاً اندكی برای ارائة نوشتهها و اسناد معتبر و نشر حديث غدير انجام شد. هم چنين در برخی از كتابهای تاريخی مشهور كه طرف دار شيعه بودند نيز پوشش وسيعی نسبت به غديرخم داده نشده است. [به عنوان نمونه] در مروج الذهب مسعودی هیچ اشارهای به حديث غدير نشده است و در تاريخ يعقوبی نيز تنها اشارهای كوتاه، نه گزارش مفصل داستانی از غدير، آمده است. [198]
از نظر داكيك وجود حديث غديرخم در برخی از گزارشهای سنی و عدم وجود آن در ديگر گزارشهای شيعی، همانگونه كه در نگاه اول عجيب به نظر میآيد، كاملاً تصادفی نيست. تجزيه و تحليل دقيقتر اين تاريخ مأخذ، مشخص میكند كه هم منابع سنی و هم منابع شيعی كه حديث غديرخم در آنها با برجستهترين صورت آن تصوير شده است، همان منابعی هستند كه يا در عصر بنیاميه تأليف شدند و يا در غير اين صورت، به احاديث تاريخی دوران اوايل بنیاميه بسيار اعتماد كردند و به همين علت، اين احاديث را حفظ كردند.[199] دانشمندان اوايل دوران بنیعباس روشن ساختند كه رژيم بنیعباس تلاش زيادی برای ترويج حقانيت خود، بيش از ترويج حقانيت رقبای علوی خود انجام دادند و اين تلاشها ـ كه وقوع آن در مرحلهای بحرانی بود كه قديمیترين مجموعههای باقیماندة تاريخ و حديث فهرستبرداری شد ـ ممكن است تأثيرهايی ماندگار روی تاريخ نگاری اسلامی نهاده باشد. علاوه بر اين، هم دربار عباسی و هم برخی از متكلمان شيعه امامی اوايل دوران بنیعباس، در پی آن برآمدند كه خود را از ارتباط پيشترشان با جنبشهای راديكالتر شيعی ـ كه در فضای فرقهای اواخر دوران بنیاميه بروز كرد ـ جدا كنند.
داكيك میگويد:
اين مسئله ـ همان گونه كه پيش از اين تذكر داديم ـ به طور قاطع به اين نكته اشاره میكند كه سرچشمة حديث غدير به ديرباز برمیگردد. اين حديث در فضای سياسی و فرقهای اواخر دورة بنیاميه، برجستگی و امتياز ويژهای به دست آورد، اما به زودی در محفلهای فكری اوايل دوران بنیعباس كم اهميت يا ناديده گرفته شد و گويا حتی در تلاشهای حكومت عباسی برای بنا نهادن حقانيت عموم هاشمیها بيش از علویها برای اقتدار شخصی خود، اين حديث پنهان و پوشيده شد.[200]
در اين جا برخی از موارد خلاف تئوری داكيك وجود دارد كه از نمونههای آن، كتاب انساب الاشراف بلاذری و كتاب مسند احمدبن حنبل است كه هر دو كتاب از تأليفات دوران بنی عباس است و در هر دو حديث غديرخم به شكل قابل ملاحظه ای پوشش داده شده است. نظر داكيك در مورد علت وجود قابل ملاحظة حديث غدير خم در كتاب انساب الاشراف بلاذری ـ با آن كه نويسندة آن در دوران بنیعباس میزيست ـ اين است كه:
بیترديد بلاذری، مورخ سنی كه به دليل چيزهايی كه در مورد بنیاميه در كتاب انساب الاشراف ـ كه تاريخی است كه به صورت نسب نامهای مرتب شده است ـ منتشر كرد، تا حدودی طرف دار بنیاميه در نظر گرفته میشود، بسياری از اطلاعات خود را در طول اقامت طولانی خود در دمشق به دست آورد؛ همان جا كه او احتمالاً با عمدة احاديث تاريخی قديمیتر دوران پيش از بنیعباس ـ كه توسط راويان سوريه(شام) محافظت شد و باقی ماند ـ مواجه شد و همين مسئله، به خصوص كتاب او را منبع باارزشی برای نخستين دورههای تاريخ اسلام ساخت. پوشش قابل توجه [كتاب] او نسبت به حادثه غديرخم، در مقابل عدم وجود آن در تاريخهای دوران عباسی كه احاديث تاريخی قديمیتر دوران بنیاميه را به طور گسترده در نوشتههای خود قرار ندادند، به اين مسئله اشاره دارد كه اطلاعات و آگاهی او از اين رويداد، از اين منابع قديمیتر استخراج شده است. معروف است كه محقق دمشقی بعدی، ابن عساكر ـ كه يكی از مفصلترين و گستردهترين بحثها را در مورد حديث غديرخم در منابع سنی تأليف كرد، تا حد وسيعی به احاديث مورخان سوريه ـ كه برخی از مطالب تاريخی قديمیتر دوران بنیاميه را حفظ كردند ـ تكيه كرد و ابن كثير كه يک مورخ سنی بعدی بود و حديث غدير را به تفصيل مطرح كرد، تا حد زيادی بر ابن عساكر تكيه و اعتماد كرد.[201]
هم چنين توجيه داكيك در مورد علت وجود قابل ملاحظة حديث غديرخم در كتاب مسند احمد ـ با آن كه از كتابهای دوران بنیعباس بوده و او يک مورخ نبود و ظاهراً به خودی خود از روايات تاريخی دوران بنیاميه تأثير نپذيرفته بود ـ اين است كه:
اين مسئله میتواند به عوامل مختلفی كه به تقسيم عقلانی و كلامی دوران بنیاميه بنی عباس مرتبط اند، مربوط باشد؛ نخست آن كه ابن حنبل، محدث وفادار سنی، طرف دار مكتبی فكری بود كه اصولاً بر منابع نقلی تكيه داشت، نه بر تفكر و تعمق كلامی و عقلی. برای اين منظور، مسند او تا حد وسيعی مجموعهای عادی از تمام احاديث موجودی است كه او بدان دست يافت و اگر میتوانست منبعی صحيح و سلسله سندی معتبر برای حديث خاصی بيابد، آن را در مجموعة خود قرار میداد؛ همان گونه كه برای حديث غديرخم و تعدادی ديگر از احاديثی كه به نفع علويان بود اين كار را انجام داد.
دوم آن كه ابن حنبل به عنوان نخستين معمار «مصالحة سنی» بود كه اميرالمؤمنين عليه السلام را كه در محافل غيرشيعی مورد پذيرش نبود و به او دشنام میدادند، به همراه ابوبكر، عمر و عثمان، در شمار يكی از خلفای راشدين قرار داد و مطمئناً حفظ و نگه داری تعداد زيادی از احاديث فضایل علی عليه السلام به او در تقويت اين موقعيت كمک كرد.
و نهايت اين كه، معروف است كه ابن حنبل با جنبههای غالب تفكر عقلانی و كلامی اوايل دوران بنیعباس شديداً مخالف بود و [حتی] شكنجه و آزار فيزيكی و بدنی را [نيز] در دفاع از موقعيت خود به جان خريد. بنابراين به نظر نمیآيد كه او پذيرای تأثير فكری معاصرانش و يا اجبار و تحميل سياسی و كلامی از ناحية حاكمان عباسی بوده باشد؛ در مقابل، بسياری از نويسندگان فكری برجسته، مانند طبری، ابن سعد، مسعودی و يعقوبی كه از بيان حديث غديرخم دريغ ورزيدند و يا نقش خود را در بيان آن به خوبی ايفا نكردند، نمايندگان برجستة روايات تاريخی بنیعباس بودند. از اين رو، به رغم تمايلات مختلف در طرف داری از شيعه يا سنی، ممكن بود متأثر از فشارهای ايدئولوژيكی ای بوده باشند كه برای ترويج حقانيت بنیعباس مطلوب بود، چرا كه رواياتی مانند حديث غدير خم [تنها] حقانيت علی عليه السلام را ترويج میكرد، نه حقانيت عموم طايفة بنیهاشم را.[202]
به نظر میآيد داكيك در اين تحليل به دو مسئله يا توجه نكرده و يا آن ها را بی پاسخ گذاشته است. مسئله اول اين است كه در اين تئوری با آن كه به دليل عدم توجه به حديث غديرخم در دوران بنی عباس اشاره شده، اما اين تئوری در مورد دليل مورد توجه قرارگرفتن حديث غديرخم در دوران بنی اميه ساكت است. البته مسلّماً بايد منظور داكيك، اواخر دوران بنی اميه باشد؛ اما توضيح نمیدهد كه آيا مورد توجه قرارگرفتن حديث غديرخم و انتشار گستردة آن به دليل دستور عمر بن عبدالعزيز مبنی بر لغو حكم ممنوعيت تدوين حديث پس از رحلت پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم تا آن زمان بوده است، يا آن كه اساساً فضای باز سياسی آن زمان كه در اثر تضعيف تدريجی بنی اميه و آشوب ها و قيام های مخالفی كه در سراسر سرزمين های اسلامی عليه اين سلسله به وجود آمد، علت آن بوده است.
مسئله دوم آن است كه داكيك تنها به نقش بنی عباس در كم رنگ كردن حديث غدير عنايت دارد و نقش دوران خلفای پيش از بنی اميه و نيز اوايل حكومت اين سلسله را كه دوران اقتدار آنان بود، ناديده گرفته است. يكی از نكات مهمی كه نمیتوان آن را ناديده گرفت، توجه به اين مسئله است كه چنين فضای سياسی بازتر در جامعه اسلامی، كه ناشی از ضعف بنی اميه در اواخر دوران حكومتشان و قيامهای شيعی در آن دوران بود، از ابتدای زمان خلفا تا آن زمان وجود نداشت؛ از اين رو بيان فضايل اهلبيت: و نيز بيان مسئلهای چون غديرخم در فاصلة زمانی پيش از اين دوران با اعمال فشارهای طبقة حاكم، بسيار بسيار دشوار بود. طبيعی است كه پس از كشمكشهای سياسی و منازعات بر سر خلافت و پيروزی نظام خلفا و تبديل شدن آن به نظام حاكم، چه در جامعه اسلامی و چه در هر آيين و جامعه ديگر، بستر و فضايی فراهم میشود كه حقايق و گزارشهايی كه با منافع نظام حاكم مطابق نيست، اجازة نشر و مطرح شدن پيدا نمیكنند و به همين دليل، يا با انكار و سانسور و گزارش وارونه توسط منفعتطلبانی بیايمان و ترسو مواجه میشوند و يا با مخفی ماندن و در حاشيه قرارگرفتن و از بين رفتن تدريجی.
هم چنين گزارشهايی كه يا در راستای خدمت به نظام حاكماند و يا حدّاقل با منافع آنان تضادّی ندارند، به صورت منابع رايج و غالب درخواهند آمد. بنابراين، با سانسور و ممانعت از گزارش وقايع و حقايق ناسازگار با منافع نظام حاكم، علاوه بر جوانب و جزئيات، حتی بسياری از مسائل اصلی نيز، بهطور صريح در منابع وابسته به دستگاه حاكم، ذكر نمیشود و تنها میتوان ردّپايی از برخی از حقيقتها را، در لابه لای سطرهای گزارشهای تاريخی يا حديثی مشاهده كرد.
تحليلی كه وچيا واليری در مدخل غديرخم در ويرايش دوم دايرةالمعارف اسلام به آن اشاره كرده است، تا حدودی به اين مسئله نزديک است. واليری در اين باره میگويد:
بسياری از منابعی كه از مصادر اطلاعات ما از زندگانی پيامبرند، مانند: سيرة ابن هشام، تاريخ طبری، طبقات ابن سعد و …، به اين دليل يا با سكوت نسبت به توقف پيامبر در غديرخم، از آن عبور كردند و يا اگر به آن اشاره كردند، در مورد سخنرانی آن حضرت در غدير چيزی بازگو نكردند كه نويسندگان آن ها، آشكارا از اين مسئله در هراس بودند كه با فراهم كردن زمينه برای جدلیهای شيعه ـ كه از اين سخنان برای تقويت استدلالشان در مورد حق اميرالمؤمنين عليه السلام برای خلافت استفاده میكنند ـ خصومت سنيان را كه بر سر قدرت بودند متوجه خود كنند. در نتيجه، زندگینامهنويسان غربی نيز كه برپآيه اين منابع، زندگی نامة پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم را نوشتند، به آنچه كه در غديرخم روی داد اشارهای نكردند. در هر صورت مسلّم و قطعی است كه پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم در اين مكان سخنرانی كرد و يقيناً آن گفته معروف « من كنت مولاه …» را بيان كرد، زيرا گزارش اين واقعه يا به شكل مختصر و يا به شكل مفصل و با جزئيات دقيق، نه تنها توسط يعقوبی ـ كه موافقت و هم فكری او با هدف علويان مشهور است ـ ، بلكه در مجموعهای از روايات كه به عنوان معيار در نظر گرفته میشوند، به خصوص مسند احمد حنبل و احاديث بسيار و تأييد شده با سندهای مختلفی كه به نظر نمیآيد ممكن باشد آن ها را رد كرد، ثبت شده است.[203]
تفسيرهای شيعی و سنّی از حديث غديرخم
به نظر میآيد تفسير خاص سنیها از ماجرای غديرخم و تلاش آنان برای نفی ارتباط حديث غدير با مسئله جانشينی اميرالمؤمنين عليه السلام ، علت اصلی انعكاس بازتاب همين نتيجهگيری و تفسير خاص در آثار بسياری از پژوهش گران غربی، حتی آنان كه به غديرخم اشاره كردهاند و در نتيجه، بازداشتن آنان از اتخاذ موضعی حداقل بیطرفانه شده است؛ گرچه برخی از آنان مانند: سندرز، واليری، لالانی و… موضعی بیطرفانه در اين باره اتخاذ كردند.
پاولا سندرز[204] در مورد موضع سنیها نسبت به غديرخم مینويسد:
اغلب نويسندگان معتبر سنی از رويداد غديرخم چشمپوشی كردند و آن را به رسميت نشناختند و آن دسته از سنيانی كه اين رويداد را به عنوان واقعيت تاريخی پذيرفتند، به طور طبيعی تفسير شيعی از اين رويداد را نپذيرفتند[205].
تقريباً همين موضع بیطرفانه را نيز وچيا واليری در مدخل «غدير خم» در ويرايش دوم دايرةالمعارف اسلام اتخاذ كرده و درباره تفسير سنیها از حديث غدير خم چنين گزارش میدهد:
سنیها ماجرای غدير و اين را كه ممكن است محمد صلی الله عليه وآله وسلم خودش اين سخنان را بيان كرده باشد، انكار نمیكنند؛ اما اعتقاد آنان اين است كه محمد صلی الله عليه وآله وسلم در آن گفتار، شنوندگان خود را تشويق میكند كه پسرعمو و دامادش را در نهايت ارج و تكريم و محبت قرار دهند. ابنكثير، موضوع غديرخم را با حادثهای فرعی كه در سفری كه به يمن اتفاق افتاد و علی عليه السلام در سال دهم هجری رهبری آن را برعهده داشت و دقيقاً زمانی به مكه برگشته بود كه پيامبر را در مكه و در حجةالوداع ملاقات كرد، ارتباط میدهد[206].
آرزينا آر. لالانی در كتاب «نخستين انديشههای شيعی در تعاليم امام باقر عليه السلام »[207] پس از نقل نظرهای طبری و بيضاوی و نيز بيان موضع مفسران سنی در مورد عدم ارتباط آيه ((يا أيها الرسول بلّغ ما أنزل إليك من ربك)) با غديرخم، در مورد موضع طبری مینويسد:
طبری نه تنها اخباری را كه به نفع موضع شيعه است ذكر نمیكند، بلكه احاديث معينی را برای ردكردن موضع آنان نقل میكند. او به سخن امام باقر عليه السلام در مورد اين آيه اشاره میكند كه به راوی فرمود: به خدا سوگند، حسن بصری يقيناً میداند كه پيام اين آيه چه بوده و عمداً آن را پنهان داشته است.
لالانی هم چنين در مورد آيه (( أليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي …)) میگويد: «موضع امام محمد باقر عليه السلام درباره آيه (( أليوم أكملت لكم …))، چنان كه در منابع مختلف شيعه نقل شده، بسيار روشن است و میگويد كه اين آيه هنگامی كه پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم علی عليه السلام ، را در غديرخم به امامت منصوب كرد، نازل شد.» ـ سپس لالانی در توضيح اينكه سنیها، برخلاف شيعه، شأن نزول اين آيه را غديرخم و تعيين اميرالمؤمنين عليه السلام به عنوان جانشين پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم نمیدانند، در مورد طبری مینويسد:
طبری نه تنها اخباری را كه به نفع موضع شيعه است، ذكر نمیكند، بلكه احاديث معينی را برای ردكردن موضع آنان ذكر میكند. … كاملاً روشن است كه طبری رنج بسيار بر خويشتن هموار میسازد تا موضع شيعه را انكار كند[208].
از نمونههای پژوهش گران غربی كه تعيين جانشين توسط پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم در غديرخم را انكار میكنند، هاينس هالم است كه با آن كه اشارهای البته جزئی و ناقص به حديث دارد، مینويسد:
در زمان رحلت پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم در سال 11قمری(632 میلادی) مشكل جانشينی وی می توانست از طريق نزديكترين صحابهاش به شكلی مسالمتآميز حل شود، هرچند پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم برای هدايت آيندة امت اسلامی حكمی از خود برجای نگذاشت[209]. بنا بر روايات شيعه، پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم در چندين موقعيت پسرعمو و داماد خود، علیبنابیطالب عليه السلام را جانشين خود و امام امت تعيين كرده بود[210].
او میگويد:
نقل است كه پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم در بازگشت از حجةالوداع، در هجدهم ذی الحجه سال 10 قمری (مارس632 میلادی) در غديرخم، نيمة راه مكه و مدينه، در برابر زائرانی كه توقف كرده بودند، علی عليه السلام را بر سر دست گرفت و گفت: «من كنت مولاه فعلي مولاه». شيعيان اين كلمات را به معنای تعيين(نص) علی عليه السلام به جانشينی پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم تعبير میكنند. بنابر احاديث شيعيان، كسانی از اصحاب پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم كه در آنجا حضور داشتند، از جمله عمر كه بعداً خليفه شد، در آن زمان به علی عليه السلام تبريك گفتند و او را «اميرالمؤمنين» خطاب كردند. گفتار پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم در غديرخم در احاديث سنی نيز نقل شده است، اما توسط آنان به گونهای ديگر تعبير و چنين ادعا میشود كه پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم با بيان اين عبارت میخواست از قدرت تضعيف شدة علی عليه السلام كه سببش جدی بودن وی و در نتيجه از دست دادن وجهة عمومی او بود، پشتيبانی كند. … منظور پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم از اين سخن هر چه بوده باشد، احتمالاً تعيين جانشين نبوده است.[211]
ويلفرد مادلونگ نيز ـ همان گونه كه در بحث « مسئله جانشینی حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم در سیر پژوهشهای غربيان» بيان شد ـ در مقدمة كتاب جانشينی حضرت محمد صلی الله عليه وآله وسلم [212] كه به تفصيل در مورد مسئله جانشينی بحث میكند، پس از بيان مقدماتی مفصل در مورد جانشينی انبيای گذشته و …، اين سؤال تقريباً بیپاسخ را مطرح میكند كه: «پس چرا پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم از تنظيم برنامهای صحيح برای تعيين جانشين خود كوتاهی كرد؟»[213] سپس در نقل روايات و گزارشهايی از عايشه و ابن عباس در مقدمة كتاب، حتی اينگونه بيان میكند كه: «شيعيان كوفه از زمان خلاف علی عليه السلام مدعی شدند كه پيامبر[صلی الله علیه وآله وسلم]، علی عليه السلام را وصی خود قرار داد.» [214] او در همين مقدمة كتاب بدون ذكر نام غديرخم، تنها به اين صورت مینويسد:
محمد صلی الله عليه وآله وسلم در سال دهم هجری، علی عليه السلام را به نمايندگی از خود به يمن فرستاد و رفتار او در آنجا عدهای را برانگيخت تا از او به پيامبر شكايت كنند. پس از بازگشت او، محمد صلی الله عليه وآله وسلم درست سه ماه پيش از رحلتش لازم ديد كه در اجتماع عظيمی به حمايت از پسرعمويش سخن گويد و ظاهراً آن هنگام، زمان مناسبی نبود تا علی عليه السلام را به جانشينی منصوب كند. احتمالاً محمد صلی الله عليه وآله وسلم به اميد آن كه طول عمر او به اندازهای باشد كه يكی از نوه هايش را تعيين كند، اين تصميم گيری را به تأخير انداخت.[215]
موضع داكيك درباره تفسيرهای شيعی و سنی در مورد غديرخم در نگاه اول ممكن است بیطرفانه به نظر آيد. او ابتدا نظر سنیها را بيان میكند كه خطبه پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم در غديرخم، تنها پاسخی بود به شكايتی كه درباره علی عليه السلام ـ كه فرماندهی هيئت نظامی اعزامی به يمن را پيش از حجةالوداع برعهده داشت ـ به پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم گزارش شد و حديث غدير بايد در اين فضا فهميده شود و از اين رو، ولايت در حديث «من كنت مولاه فعلي مولاه» ترجيحاً به معنای ولايتی است كه به معنای «محبت» يا «ياری(نصرت)» است، نه ولايت به معنای اعتبار و قدرت سياسی. او سپس به بيان دلايل شيعه و به خصوص توضيحهای علامه امينی در الغدير و نيز شيخ مفيد در رسالة مختصر معنی المولی میپردازد كه غديرخم مفهوم كاملاً معنوی و سياسی دارد و ولايت در متن اين حديث نمیتواند به معنای نصرت يا محبت ـ كه سنيان ادعا میكنند ـ باشد.[216]
به رغم آن كه داكيك در ابتدا موضع بیطرفانة خود را حفظ میكند، در نتيجهگيری نهايی او، انعكاس و بازتاب تفسير خاص سنیها و گرايش به آن مشهود است. او در ذيل نقل دو گزارش از حادثه رحبة كوفه ـ كه در بحث « غديرخم و ميزان شهرت آن در جامعه اسلامی نخستين» به عنوان شاهد بيان كرده بود ـ مینويسد:
… در هر صورت جالبتر اين است كه هر دو گزارش [رحبه] [؛ يعنی حادثه درخواست علی عليه السلام از جمعيت بزرگی كه در ميدان مركزی و عمومی كوفه (رحبه) جمع شده بودند، برای گواهی به سخن پيامبر در روز غديرخم و ترديد و بیميلی براء بن عازب و ديگر صحابه برای شهادت دادن و نيز حادثه آمدن ابوايوب انصاری و گروهی از انصار مدينه به نزد علی عليه السلام در ميدان مركزی رحبة كوفه و سخن گفتن با او با عنوان مولايشان با استناد به حديث « من كنت مولاه فعلي مولاه» و تعجب آن حضرت از گفته آنان]، اشاره میكنند كه با آن كه حديث غديرخم برای صحابة برجستة اهل مدينه شناخته و معروف بود، هنوز هم برخی ابهامها درباره مفهومهای معنوی و سياسی اين حديث در ميان علی عليه السلام و اصحاب نزديک او وجود داشت. براء بن عازب و ديگر صحابة اهل مدينه ممكن بود نسبت به تصديق و گواهی دادن آشكار خطبه پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم در مورد علی عليه السلام در غديرخم مردد و بیميل بوده باشند، زيرا به رغم طرف داری از خلافت علی عليه السلام در جنگ اول داخلی، برای آنان خوش آيند نبود كه آشكارا از آن به عنوان منازعهای حقانيتی برای موقعيت سياسی علی عليه السلام استفاده كنند و به نظر میرسد، حتی خود علی عليه السلام هم، آن گاه كه طرف داران او به عنوان « مولا» با او سخن میگفتند، از آن متعجب بود[217].
اين موضع داكيك هنگامی مشهودتر است كه در ذيل نقل گزارشهای مختلف مربوط به غديرخم ـ كه در بحث « غديرخم و ميزان شهرت آن در جامعه اسلامی نخستين» بيان شد ـ در بيان دومين سازگاری كه ميان اين گزارشها وجود دارد، مینويسد:
… دومين سازگاری قطعی كه ميان اين گزارشها وجود دارد اين است كه، ارجاعهايی كه در اين رويدادهای مختلف به حديث غديرخم داده شد، به نكتهای در مورد طريقی كه اين حديث دريافت شد، اشاره میكند. بدون ترديد، تأييد علی عليه السلام توسط پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم در اين مناسبت، به عنوان يک فضيلت قابل توجه (ادعای برتری معنوی) در نظر گرفته میشد كه میتوانست به عنوان دليلی در حمايت از او اقامه شود و برای توجه جدی دادن، حتی به كسانی مانند طلحه و معاویه كه ادعا شد كه دشمنان علی عليه السلام بودند، كافی بود. در هر صورت، در هيچ يک از ارجاعها چيزی وجود ندارد كه مشخص كند، علی عليه السلام يا هر كس ديگری، رويداد غديرخم را به عنوان شاهد مستقيمی در مورد معرفی سياسی او به عنوان جانشين پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم در نظر گرفته باشند. حتی زمانی كه به نظر میآيد علی عليه السلام به عنوان يكی از دو كانديدای ممكن برای جانشينی خليفه دوم، از حق خود برای رهبری جامعه در شورا دفاع كرد، تنها سخن پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم در غديرخم را به عنوان يكی از فضایل زيادی كه میتوانست به عنوان حق خود بيان كند، نقل كرد. مطمئناً اگر علی عليه السلام و نخستين طرف داران او، مانند ابوطفيل، رويداد غديرخم را به عنوان تعيين واضح علی عليه السلام به عنوان جانشين پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم میدانستند، به بيان تفصيلی ديگر شایستگیهای او نيازمند نبودند. علاوه بر آن، علی عليه السلام اغلب در طول خلافت آشفتهاش تنها وقتی از حقانيت خود در مورد قانونی بودن انتخابش به عنوان خليفه دفاع میكند كه با يكی از اشخاص برجستة مدينه تنهاست، كه در اين وقت حديث غديرخم را در حمايت از خود و نيز به عنوان هشداری در مقابل دشمنی آشكار نسبت به او، نه به عنوان دليل حقانيت رهبری سياسی اش بر جامعه، به عنوان شاهد میآورد. به نظر میآيد كه اين ارجاعهای مختلف ـ گرچه اصولاً [از] منابع سنی اند ـ ديدگاه شيعی را در مورد اين كه در ميان صحابة پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم مشهور و معروف بود كه غديرخم نشان دهندة هم تعيين سياسی و هم تعيين معنوی علی عليه السلام است، وارونه نشان میدهند و اشاره میكنند كه فهم دارای تأثير زياد شيعی از سخنان پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم در غديرخم، بيان كنندة انحرافی قابل توجه از راهی است كه حتی مورد توجه طرف داران علویها در قرن نخست اسلامی بود[218].
همان گونه كه در بحث « غديرخم و ميزان شهرت آن در جامعه اسلامی نخستين» نقل شد، داكيك در مورد بیميلی براءبنعازب برای گواهیدادن به حديث غديرخم در حادثه رحبة كوفه مینويسد:
گزارش شيعی از اين رويداد، تاحدودی به طور غيرقابلتوضيح اضافه میكند كه براء بن عازب ـ كه از حاميان وفادار حق علی عليه السلام از زمان رحلت پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم بود ـ از گواهی دادن به اين حديث در اين مناسبت خاص، سر باز زد.
برخلاف گمان داكيك، اين مسئله آن چنان هم پيچيده و عجيب به نظر نمیآيد، تا منابع شيعی لزوماً در مورد گزارش آن توضيح دهند، زيرا اين مسئله به ویژه در فضای آن روز جامعه نخسين اسلامی، چيز بعيد و عجيبی نيست كه كسی ابتدا طرف دار آن حضرت باشد و بعدها از موضع خود تنزل كند؛ به خصوص با توجه به آن كه در آن زمان، گرچه آن حضرت به ظاهر خليفة مسلمانان بودند، اما فضای عمومی جامعه آن چنان هم به نفع آن حضرت نبود،[219]به طوری كه خود داكيك هم از دوران خلافت آنحضرت با عنوان «خلافت پرآشوب» ياد میكند و در مورد چنين موضعی از ناحية برخی از صحابه مینويسد: «برای آنان خوش آيند نبود كه آشكارا از حديث غدير به عنوان منازعهای حقانيتی برای موقعيت سياسی علی عليه السلام استفاده كنند».
برخلاف تفسير داكيك، پرسش آن حضرت از گروهی از انصار مدينه در ميدان مركزی رحبة كوفه كه چگونه میتواند مولای آنان باشد، اظهار تعجب آن حضرت از گفته آنان نيست كه آن حضرت را با عنوان «مولا» خطاب كردند؛ بلكه دقت در معنای اين روايت كه احمد بن حنبل در مسند خود آورده، نشان میدهد كه اين موضوع، دليل واضحی بر دلالت حديث غدير بر امامت آن حضرت است، زيرا اگر منظور از «مولا» در اين روايت چيزی جز «أولی بالتصرف في الأمور» باشد (يعنی معنایی مانند: ناصر، محب و مانند آن)، گفته آن حضرت به ابوايوب انصاری و گروه انصار كه: «چگونه میتواند مولای آنان باشد؛ در حالی كه همه آنان عربهای آزاد هستند»، معنای درستی نخواهد داشت. بنابراین، پرسش آن حضرت از آنان بدين علت بود كه حديث غدير از زبان آنان بازگو شد و اين خود گواهی از آنان بر آن حديث باشد (به همين دليل نيز آنان در پاسخ آن حضرت، حديث غديرخم و سخن پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم را به عنوان شاهد نقل كردند كه فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه») [220].
داكيك در نوشتة خود مینويسد:
در هيچ يک از ارجاعها چيزی وجود ندارد كه مشخص كند كه علی عليه السلام يا هر كس ديگری، رويداد غدير خم را به عنوان شاهد مستقيمی در مورد معرفی سياسی او به عنوان جانشين پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم در نظر گرفته باشند. اگر علی عليه السلام و نخستين طرف داران او، مانند ابوطفيل، رويداد غديرخم را به عنوان تعيين واضح علی عليه السلام به عنوان جانشين پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم میدانستند، به بيان تفصيلی ديگر شایستگیهای او نيازمند نبودند؛
در حالی كه مطالعه متن احتجاج حضرت فاطمهعليها السلام در مسجد نبوی در باب حادثه غدير آنگاه كه حق اميرالمؤمنين عليه السلام را غصب شده ديد[221]، گواهی طلحه در روز جنگ جمل در مورد غدير در پاسخ به سؤال اميرالمؤمنين عليه السلام [222]، احتجاج عمّار بن ياسر بر عمرو بن العاص در جنگ صفّين با حديث غدير[223]، احتجاج امام حسن عليه السلام سبط رسولخدا صلی الله علیه وآله وسلم در روز صلح با معاويه به واقعه غدير[224]، احتجاج عمرو بن العاص بر معاويه به خطبة غدير[225] و بسياری از نمونه های ديگر نشان میدهد كه اين احتجاج ها در مقابل سرپيچی از فرمان پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم در مورد جانشينی آن حضرت بوده است.
افزون بر آن، داكيك به اين مطلب توجه نداشته كه بيان ديگر شایستگیهای اميرالمؤمنين عليه السلام در كنار رويداد غديرخم به اين دليل نيست كه اين رويداد را به عنوان تعيين واضح آن حضرت به عنوان جانشين پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم نمیدانستند، بلكه اين نوعی اتمام حجت بود كه اگر كسی تصور كند كه درست است پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم در غديرخم اميرالمؤمنين عليه السلام را به جانشينی تعيين كرد، اما بعد از پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم رأی مسلمانان بر آن تعلق گرفت كه ديگر خلفا را به عنوان خليفه بپذيرند، نه آن حضرت را؛ بداند كه اين كار علاوه بر مخالفت با نص صريح پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم مخالفت با حكم عقل است كه در برابر شخصيتی چون اميرالمؤمنين عليه السلام با آن همه برتری ها، كسانی را كه قابل مقايسه با آن حضرت نيستند، به امارت مسلمانان بپذيرند.
با همان فرض و نتيجه گيری حاصل از آن، داكيك بحثی را به عنوان انديشة بعدی شيعة اماميه در مورد امامت و عدم سازگاری حديث غدير با آن مطرح میكند و در اينباره میگويد:
با آن كه حديث غدير پشتيبانی قدرت مند برای ادعای شيعه در مورد جايگاه منحصر به فرد علی عليه السلام و نزديكی بینظير او به پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم است، سخن گفتن واقعی در مورد حديثی متعارف و استاندارد در رابطه با ماهيت دقيق مرجعيت قدرت فرزندان علی عليه السلام به سختی واضح و روشن است و تا حدودی به راحتی با انديشة بعدی شيعة اماميه در مورد امامت – كه در قرنهای دوم و سوم اسلامی پديدار شد ـ سازگار نيست. نخست به اين دليل كه در اين حديث به جای عبارت دقيق «امام» ـ كه با انديشة بعدی شيعه در مورد امامت بيشتر سازگار است ـ با عبارت «مولی» (يا طبق برخی نسخهها «ولی») به علی عليه السلام اشاره شده است و دوم آن كه به ارتباط خويشاوندی علی عليه السلام با پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم به عنوان منبع تمايز معنوی يا حقانيت او هيچ اشارهای نشده است و حديث نيز در شكل اصلی آن مشخص نمیكند كه فرزندان علی عليه السلام بايد به عنوان جانشينان برحق اين جايگاه يا عنوان افتخارآميز در نظر گرفته شوند.[226]
هم چنين داكيك در راستای همين نظرية خود مینويسد:
كمی بعدتر حديث اماميه نه تنها در صدد مهم دانستن اثبات اين مسئله برآمد كه سخنان پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم در غديرخم خاستگاه الهی دارد، بلكه در صدد مهم دانستن آن برآمد كه اصطلاح «مولی» را در متن حديث، به عنوان هممعنا و مترادف با «امام» تعريف كند (حديثی از امام هشتم، علی الرضا عليه السلام وجود دارد كه بيان میكند «كامل كردن دين» كه در آيهای از قرآن آمده و این آیه در حجةالوداع نازل شد، چيزی نيست جز «امامت» و در اين مورد پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم علی عليه السلام را به عنوان علامت (علم) و به عنوان «امام» تعيين و معرفی كرد (كافی، ج1، ص255)). … آنان(اماميه) اين رويداد را به عنوان معرفی و تعيين ويژة علی عليه السلام به عنوان جانشين پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم (نص) در نظر میگيرند، كه اين نص برای آنچه كه عقيدة اصلی امامشناسی شيعة اماميه در مورد انتقال مرجعيت قدرت از يک امام به امام بعد شد، سابقهای را ايجاد میكند كه از زبان پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم بيان شده است. البته، میتوان برخی از احاديثی كه حاكی از تعيين مبتنی بر پیش گويی دوازده امام اماميه با نام آنان است را احاديث جعلی پنداشت كه بايد برای نخستين بار در قرن چهارم جعل شده باشد، چرا كه تا اين زمان دانشمندان امامی مقتدری نبودند كه بتوانند در مورد سلسلة حقيقی و واقعی جانشينی و پايان آشكار آن با مخفی شدن امام دوازدهم به توافق برسند. تمام اينها شاهدی است بر اين كه برخی از محافل شيعی، حتی در اوايل قرن دوم و مطمئناً آن محافلی كه انديشة اماميه از اوايل و اواسط قرن دوم به بعد در آنها توسعه يافت، تشخيص دادند كه در تلاش برای تفسير حديث غديرخم در مفهوم انديشة امامت آن ـ كه در حال بروز و پديدارشدن بود ـ برخی از اشكالات وجود دارد و اين كه برخی از جزئياتی كه در مورد شرايط پيرامون اين رويداد ايجاد كردند، به اين منظور بود كه اين رويداد را به طريقی ارائه كنند كه انديشههای كلامی در حال گسترش اين منصب را پشتيبانی كند.[227]
مسئلهای كه بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه به رغم آنچه كه داكيك مطرح میكند، لزومی ندارد كه در حديث غدير به جای «مولی» يا «ولی» كلمة «امام» باشد تا در اين صورت حديث غدير بتواند انديشة اماميه در رابطه با امامت اميرالمؤمنين عليه السلام و يازده امام ديگر را تأمين كند؛ زيرا از نظر شيعه اساس بحث اين است كه امامت امامان به نص و تعيين از طرف خداست. بنابراين رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم در غدير خم از طرف خداوند، اميرالمؤمنين عليه السلام را به عنوان جانشين و پيشوای پس از خود تعيين و معرفی نمود و هر امامی بايد با نص و نصب از طرف خدا مشخص شود، چه به صورت مشخص كردن تك تك ائمه به نام، توسط پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم و چه به بدين صورت كه هر امامی از طرف خدا امام پس از خود را مشخص كند. ويلفرد مادلونگ با توجه به همين نكته در مدخل «امامت» در دايرةالمعارف اسلام در بيان اعتقاد اماميه يا اثناعشريه در مورد امامت، به همين نكته كه هر امامی، امام پس از خود را مشخص میكند، اشاره میكند و مینويسد: « امام بايد توسط خداوند از طريق پيامبر يا امام ديگر، برگزيده و تعيين شود و علی عليه السلام با تعيين صريح پيامبر (نص جلی) به عنوان امام پس از او تعيين شد».[228]
البته همان گونه كه بيان شد، داكيك خود میگويد: « برخلاف سنی ها، دلايلی كه شيعه مطرح میكند، بيان گر آن است كه مولی يا ولی در حديث غدير، همان سرپرست و اولی بالتصرف است و اميرالمؤمنين عليه السلام با عنايت به همين مسئله در غدير خم به عنوان جانشين انتخاب شد». بنابراين بی معناست كه بگوييم در حديث غدير به جای «مولی» يا «ولی» بايد كلمة «امام» میبود تا حديث غدير با انديشة اماميه در رابطه با امامت اميرالمؤمنين عليه السلام و ديگر امامان شيعه ناسازگار نباشد.
اسما افسرالدین در مدخل «غديرخم» در کتاب قرآن: يك دايرلآالمعارف مینويسد:
منابع شيعی با تفسير كلمة «مولی» به عنوان «حكم فرما» و «ولی نعمت»، بر اين مسئله اتفاق نظر دارند كه اين حديث بر تأييد علی عليه السلام به عنوان نخستين جانشين محمد صلی الله علیه وآله وسلم برای رهبری حكومت دلالت دارد. آن دسته از منابع سنی كه اين رويداد را گزارش كردند، بيشتر به اين مطلب اشاره كردند كه «مولی» دارای معانی مختلفی است و معنای آن را از «ولینعمت» و «حكم فرما» به «دوست» توسعه دادند و معنای ولی را هم از آن استنباط كردند تا در ارزش و اهميت حديث به عنوان نص و دليل بدون ابهامی كه گواه تعيين علی عليه السلام به عنوان خليفة پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم ، ايجاد ترديد كنند.[229]
علاوه بر این، طبق منابع روايی شيعه، رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم علاوه بر اميرالمؤمنين عليه السلام به امامت امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام و نُه امام از فرزندان امام حسين عليه السلام نيز در غديرخم اشاره كرده است.[230]
مسئله ديگر قابل نقد در نظرية داكيك اين است كه مشخص نيست او اين قاعده را از كجا بيان كرده است كه: ارتباط خويشاوندی اميرالمؤمنين عليه السلام با پيامبر[صلی الله علیه وآله وسلم]، منبع تمايز معنوی يا حقانيت اوست، زيرا اين گفته او نه با اعتقادات شيعه سازگار است و نه با اعتقادات سنی. از نظر سنيان، خويشاوندی با پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم در انتخاب خليفه هیچ مدخليتی ندارد. از نظر شيعه نيز خويشاوندی اميرالمؤمنين صلوات الله علیه با پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم در انتخاب آن حضرت هیچ مدخليتی نداشت؛ زيرا طبق اعتقاد شيعه، امامت امری است الهی و تعيين و مشخص كردن آن تنها حق خداوند است و آن كس كه خدا او را به عنوان امام و جانشين پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم تعيين كرده، همان امام است، نه كسی كه تنها خويشاوند پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم باشد. از اين رو از ميان وابستگان و خويشان پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم تنها اميرالمؤمنين عليه السلام و يازده امام از فرزندان او كه خدا آنان را تعيين كرد، امامان شيعة اماميه اند.
داكيك برخی از احاديثی كه حاكی از تعيين مبتنی بر پیش گويی دوازده امام اماميه با نام آنان است را به اين دليل احاديث جعلی ـ كه نخستين بار در قرن چهارم جعل شد ـ پنداشته است كه تا آن زمان دانشمندان امامی مقتدری نبودند كه بتوانند در مورد سلسلة حقيقی و واقعی جانشينی و پايان آشكار آن با مخفی شدن امام دوازدهم به توافق برسند؛ اما اين مسئله ای است كه داكيك بدون ارائه شواهد به بيان آن پرداخته است. اين ديدگاه داكيك، نظری كاملاً تاريخینگرانه است كه به نظر میرسد، متأثر از نظر اتان كولبرگ در مقالة «از اماميه تا اثناعشريه» باشد[231] كه در جای خود مورد نقد و بررسی قرار گرفته است.
طرح مسئلهای با عنوان «حديث اصلی غديرخم و تغييرهای ايجاد شده در آن»
لورا وچياواليری در مدخل «غديرخم» در دايرةالمعارف اسلام با نقل اصل ماجرای غدير و توقف پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم در غديرخم در بازگشت آنحضرت از حجةالوداع در هجدهم ذی الحجه سال دهم هجری (شانزدهم مارس 632 ميلادی) و گفته آن حضرت به مخاطبان حاضر در غديرخم كه «آيا از خود شما به شما اولی و سزاوارتر نيستم»؟ مینويسد:
او سپس اعلان كرد: «هركه من مولای اويم، علی نيز مولا[ی او] است (من كنت مولاه فعليٌّ مولاه)». هيچ چيزی [بر اين گفته] اضافه نشد كه بتواند معنای عميق عبارت اصلی را توضيح دهد؛ اضافاتی چون: «خدايا، دوست آن كس باش كه دوست اوست و دشمن آن كس باش كه دشمن اوست!» كه در احاديث مختلف آمده است و يا چيزهای گوناگون [ديگر] كه جالب توجهترين آن ها، جای گزينی كلمة «ولی» به جای «مولی» است كه ثابت میكند معنای كلمة دوم (يعنی مولی)، حداقل در مفهوم غيرتحتاللفظی آن، چندان دقيق نبود.[232]
نكتهای كه در اينجا بايد توجه كرد اين است كه واليری برای اين گفته خود دليلی بيان نمیكند كه چرا هيچ چيز اضافهای مانند: «أللهم وال من والاه و عاد من عاداه …» در كنار «من كنت مولاه فعلي مولاه …» وجود نداشت كه بتواند معنای عميق عبارت اصلی را توضيح دهد؛ در حالی كه اين قسمت از حديث غدير (يعنی: أللهم وال من والاه و عاد من عاداه) نه تنها در منابع شيعی؛ بلكه در منابع سنی هم نقل شده است.[233] به نظر میآيد اين گفته واليری، انعكاس نظر كسانی چون ابنتيميه است كه اين قسمت از حديث غدير را دروغ میداند و در مورد آن میگويد: «ان هذا اللفظ و هو قوله: اللهم وال من والاه وعاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله» كذب باتفاق أهل المعرفلآ بالحديث …».[234]
ماريا مسی داكيك ـ آنچنان كه میتوان از نوشتة او استنباط كرد ـ با مطرح كردن بحث تغييرهای ايجادشده در حديث غديرخم، اين تغييرها را در دو قسمت از تاريخ اسلام بيان كرده است. نخستين اين تغييرات كه از نوشتة او استنباط میشود به دوران خلفا مربوط است. نظر او در اينباره اين است كه گرچه به نظر میآيد اندک مفاهيم جزئی فرقهای يا سياسی، توسط علی عليه السلام و طرفداران او و يا مخالفانش، در دوران خلافت خلفای راشدين به حديث غديرخم ضميمه شده باشد، شواهد تحقيقاتی و علمی نشان میدهند كه حديث غديرخم از همان زمان خلفای راشدين در ميان جامعه مسلمان مدينه شناخته شده بود.[235]
تغييرات ديگری كه داكيك مطرح میكند كه در مورد حديث غديرخم ايجاد شد، به بنیعباس و نقش آنان در كمرنگ كردن اهميت غديرخم مربوط میشود. نظر او با توجه به تئوری ای كه در مورد بنیعباس و نقش آنان در كمرنگ كردن اهميت غديرخم ارائه میكند اين است كه شواهد متنی جالب توجهی وجود دارد كه اشاره میكند، حديث غديرخم در دوران بنیعباس، حتی در ميان مورخان و محدثانی كه اشاره به اين حديث را مستقيماً از قلم انداختند و آن را حذف كردند، هم چنان معروف و مشهور بود و نيز به اين مسئله اشاره میكند كه تلاش آگاهانهای انجام شد تا صورتهايی از حديث غديرخم كه از جهت سياسی قابل پذيرشتر بود، جاي گزين شكل اصلی و اولية آن شود.[236]
داكيك به عنوان شاهدهای مؤيد تئوری خود در مورد تلاشهايی كه در زمان بنیعباس انجام شد تا صورتهايی از حديث غديرخم كه از جهت سياسی قابل پذيرشتر بود، جايگزين شكل اصلی و اولية آن شود، به نمونههايی مانند كتاب تاريخ طبری و كتاب صحيح مسلم اشاره میكند. او درباره كتاب تاريخ طبری مینويسد:
در تاريخ اين نويسندة برجستة سنی، به حديث متعارف غديرخم كه از طريق منابع ديگر به ما رسيده است، هيچ اشارهای نشده است. با اين حال، طبری احاديث مختلف و بسياری را در فضایل علی عليه السلام در ارتباط با حجةالوداع آورده است. طبق گزارش طبری، برخی افرادی كه دقيقاً پيش از حجةالوداع در هيئت اعزامی به يمن، تحت فرماندهی علی عليه السلام بودند، عليه او شكايتهايی كردند و پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم در نظر داشت كه اين نزاع را به نفع علی عليه السلام رفع كند. معمولاً در منابع سنی مشابه، همين مفاد برای توضيح سخنان پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم در حديث متعارف غديرخم آمده است. طبق گزارش طبری در مورد رويدادهايی كه در همين روز و همين موقعيت به عنوان حادثه غديرخم اتفاق افتاد، پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم يک سخنرانی رسمی در حمايت از علی عليه السلام انجام داد؛ اما گزارش او به گونهای است كه دربردارندة هيچ ارتباط لفظی با حديث متعارف غديرخم نيست. بر اساس اين گزارش ـ كه از ابوسعيد خدری(يكی از راويان مهم حديث غدير خم) نقل شده است ـ پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم فرمود: «ای مردم، از علی شكايت نكنيد، زيرا به خدا سوگند، او برای رضای خدا يا در راه خدا درشتخو است». در اين جا يک حديث فضایل برای علی عليه السلام در موقعيت مشابه تاريخنگاری فراهم و توسط كسی نقل شد كه يكی از بزرگترين نويسندگان حديث متعارف غديرخم است كه انتظار میرفت رويداد غديرخم در كتاب او يافته شود؛ اما اين حديث، عاری از دلالت و مفهوم معنوی و حقانيتی حديث غدير است. با ملاحظة اين مسئله كه هم نوشتههای تاريخنگاری شيعه و هم سنی گزارش میدهند كه طبری رسالهای كامل در مورد رويداد غديرخم نوشت و بحثها و نزاعهای درباره گفتههای پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم را در مورد آن رويداد ذكر كرد، نقاطی از متن كه احتمالاً در آن، حديث بريده و حذف شد و جاي گزينی ديگر در جای آن قرار داده شد، تقريباً واضح است، اين مسئله افزون بر چنين جاي گزينی آشكاری، نشان دهندة تمام مواردی است كه با تعمد بيشتری حذف شده است. طبق گزارشهای مختلف، اين نوشته كه اكنون موجود نيست، كتاب غدير خم يا كتاب الولآيه نام گرفت. بنابراين، حذف اين واقعه در تاريخ نگاری طبری احتمالاً به دليل فقدان آگاهی و دانش (يعنی غيرعمدی) نبود.[237]
داكيك درباره كتاب صحيح مسلم مینويسد:
شايد حديثی كه در كتاب صحيح مسلم بن حجاج گزارش شده است، مسئله را بيشتر آشكار میكند. طبق اين حديث، پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم يک سخنرانی عمومی در وادی خم انجام داد؛ اما صحيح مسلم اين سخنرانی را به عنوان يک حديث فضایل در مورد تمام طايفة بنیهاشم ارائه میكند. طبق اين حديث، يزيد بن حيان، حصين بن شبره و عمربن مسلم به نزد زيدبن ارقم، يكی از ناقلان حديث غديرخم متعارف، میآيند و به دنبال آن هستند كه بدانند اين صحابة ارجمند پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم از آن حضرت چه شنيده بود. زيد پاسخش را با انكار شروع میكند؛ به اين صورت كه میگويد برخی از آنچه را كه از پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم شنيده بود، فراموش كرده است و از كسانی كه به سخنان او گوش میدادند درخواست میكند كه آنچه را كه به آنان میگويد، به عنوان يک واقعيت بپذيرند و او را برای آنچه به اشتباه از قلم انداخته است، ببخشند. سپس اين گزارش را از سخنرانی كه ادعا میكرد پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم در بركة خم بيان كرد، ارائه میكند: «… من در ميان شما دو چيز گران بها میگذارم: نخست كتاب خدا كه در آن هدايت و نور است؛ کتاب خدا را بگيريد و به آن متمسک شويد». سپس فرمود: «و اهلبيت من؛ خدا را به ياد شما میآورم در مورد اهلبيتم؛ خدا را به ياد شما میآورم در مورد اهلبيتم؛ خدا را به ياد شما میآورم در مورد اهلبيتم».
حصين به زيد گفت: « ای زيد، اهلبيت او چه كسانی اند؟ آيا زنان او از اهلبيت او نيستند؟» گفت: «زنان او نيز از اهلبيت اويند. اهلبيت او همانها هستند كه پس از او از دريافت زكات ممنوع شدند». حصين گفت: «آنان چه كسانی هستند؟» گفت: «خاندان علی عليه السلام ، خاندان عقيل بن عبدالمطلب، خاندان جعفربن ابیطالب و خاندان عباس بن عبدالمطلب». حصين گفت: «آيا همه اينها از دريافت زكات ممنوع شدهاند؟» گفت: «آری».
شبيه به آنچه كه در تاريخ طبری يافتيم، در اين جا [نيز] موقعيت و وضعيتی وجود دارد كه در آن پارامترهای عمده و اصلی وابسته به قرائن در مورد غديرخم فراهم میشود؛ يعنی مكان خم، وضعيت زمانی بازگشت از حجةالوداع و نقل از يكی از ناقلان برجستة حديث غديرخم؛ اما در اين جا به جای اعلان متعارفی كه به نفع علی عليه السلام است، حديث ثقلين ـ كه تمام خاندان بنیهاشم را امتياز میدهد ـ جای گزين شده است. در اين حديث جزئيات مهمی وجود دارد كه بايد تذكر داده شود. نخست، ادعای زيد سال خورده در مورد «فراموشی» برخی از چيزهای قطعی، كه ممكن است با اشاره به اين كه زيد بر اثر پيری كندذهن شد، تلاشی بوده باشد برای ايجاد ترديد در مورد حديث متعارفتر غديرخم كه زيد نيز آن را نقل كرد و يا آن كه اگر مشخص شود كه اين حديث با ديگر احاديثی كه زيد نقل كرده بود سازگار است، تلاشی بوده باشد برای شكستن انتقاد و عيبجويی از حديث متداول غديرخم. دوم آن كه متن گفته معروف «ثقلين» ـ كه زيد در اين جا میآورد ـ بسيار نزديک به متن متعارف شيعی است، چراكه عبارت «اهلبيت» میتواند با اصطلاح «عترت يا خويشاوند» ـ كه معمولاً طبق احاديث شيعی و بعضی از احاديث سنی، دومين چيزی است كه مسلمانان بايد به آن وفادار باشند ـ مترادف گرفته شود. در هر صورت، آنچه در مورد اين حديث عجيب به نظر میآيد، طريقی است كه بيشتر فرماليته و سفسطهگرانه است كه در آن، در پاسخ به سؤال حصين در مورد هويت اهلبيت، هر تيرهای از قبيلة بنیهاشم، نام برده شده است.[238]
با توجه به فضای سياسی حاكم و غالب دوران خلافت خلفای راشدين، تحليل داكيك در ضميمه كردن اندک مفاهيم جزئی فرقهای يا سياسی به حديث غدير خم، میتواند در مورد مخالفان اميرالمؤمنين عليه السلام درست باشد، نه در مورد آن حضرت و طرف داران آن حضرت. علت آن اين است كه نحوة انجام رويداد غديرخم و سخنان پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم و منظور نظر آن حضرت به گونهای بود كه برای همگان مسلّم و واضح بود و مشكلی كه وجود داشت برای نظام حاكم بود كه با روی كارآمدن نظامی كه غاصب خلافت حقيقی بود، طبيعتاً بايد حقايق و گزارشهای ناهمسو با منافع نظام حاكم تغيير میكرد. بنابراين، چه در زمان خلفای نخستين و چه بعد از آن در زمان كسانی چون بنی عباس، اين نظام غاصب خلافت بود كه بايد در جهت همسوسازی گزارش ها با منافع خود و حذف يا تعديل گزارش های ناهمسو، تلاش و تكاپو میكرد، نه طرف داران اميرالمؤمنين عليه السلام .
داكيك در نهايت مینويسد:
… قطع نظر از وابسته كردن خطبة غديرخم به قرائن و تفسيرهای مختلف از آن و اهميت مذهبی آن، اين واقعيت باقی میماند كه اين سخن نسبتاً پیچیدة پيامبر صلی الله عليه وآله وسلم كه: «هركه من مولای اويم، علی نيز مولای اوست»، شكل دهندة تمام اصلاحات و تجديد نظرهای مختلف شيعی و سنی آن است و تنها تغييری كه در متنها وجود دارد، جاي گزينی «ولی» ـ كه هم ريشة « مولی» است ـ به جای «مولی» در برخی نسخههاست. اين واقعيت كه به رغم توضيحها و تفسيرهای مختلف و گستردة فرقهای در مورد اين خطبه در احاديث شيعی و سنی، درستی و بی عيب بودن آن محفوظ ماند، اشاره به آن دارد كه حوادث يا احاديث واقعی بسياری وجود دارد كه حكايت كنندة چنين رويدادی است و شيعيان و سنیها به منظور سازگار ساختن آن با موقعيتهای كلامی و سياسی خود، به جای ارائة كامل، آنها را اصلاح و تعديل كردند؛ همان گونه كه در قرن دوم و سوم به طور فزايندهای آنها را در مقابله با يك ديگر معنا و تعريف كردند.[239]
نتیجه
در مورد منابع سيره ـ كه ناگزير در مطالعه و تحقيق درباره مسئله غديرخم بايد مورد توجه قرار گيرد ـ از نگاه خود غربيان اشكالاتی وجود دارد كه از جمله آن ها مواردی است چون: مختلف بودن منابع سيره از جهت بازگویی دقيق و غيرجانب دارانة وقايع، فقدان مطالعاتی نظاممند و نقادانه در زمينه منابع سيره، گزينشی بودن اطلاعات و منابع توسط مؤلفان سيرهای تاريخی، تأمل ناكافی در احاديث سيرهای، عدم وجود معيار مناسب برای مقايسة متون احاديث سيرهای، محدوديت منابع سيره و… . برخی از پژوهش گران غربی، هم تاريخ و هم احاديث را گواه مشهور و پراكنده بودن حديث غديرخم در جامعه اسلامی نخستين میدانند، اما در ميان گروه خاصی از افراد آن جامعه، نه همه آنان؛ در حالی كه اين پژوهشگران اشكالهايی را که بر تحليلها و نتيجهگيریهای آنان وارد است، ناديده گرفته اند.
برجستگی ويژة حديث غديرخم در فضای سياسی و فرقهای اواخر دورة بنیاميه و كماهميتی يا ناديدهگرفتن آن در محفلهای فكری اوايل دوران بنیعباس، به دليل تلاش آن رژيم برای ترويج حقانيت خود در مقابل رقبای علوی، تئوری ای است كه از سوی برخی از پژوهش گران غربی در مورد ميزان پوشش منابع حديثی و تاريخی نسبت به حديث غديرخم مطرح شده است. اين مسئله يكی از عاملهايی است كه در اين مسئله دخالت دارد؛ اما عامل ديگری كه برخی از پژوهش گران غربی مطرح كردهاند و نمیتواند ناديده گرفته شود، تأثير فضای هميشگی حاكم بر مجامع سنی در اين مسئله، يعنی سانسوركردن موارد ناهم سو با تفكر آنان است.
گرچه برخی از پژوهش گران غربی در مورد تفسيرهای شيعی و سنی از حديث غديرخم موضعی بیطرفانه اتخاذ كرده اند، اما گاه ديدگاه خاص سنیها و تلاش آنان برای نفی ارتباط غديرخم با جانشينی اميرالمؤمنين( عليه السلام )، علت اصلی انعكاس بازتاب همين مسئله در آثار بسياری از پژوهش گران غربی است؛ حتی آن دسته از پژوهش گران غربی كه به غديرخم اشاره كردهاند و در نتيجه، اين مسئله موجب بازداشتن آنان از اتخاذ موضعی حداقل بیطرفانه شده است.
از مسائل ديگری كه پژوهش گران غربی در مورد غديرخم مطرح كردهاند، مسئلهای با عنوان «حديث اصلی غديرخم و تغييرهای ايجاد شده در آن» است. يكی از عوامل تأثيرگذار در اين مسئله، تلاشهای انجام شده برای جاي گزين كردن صورتهايی از حديث غديرخم كه از جهت سياسی برای رژيم بنیعباس قابل پذيرشتر بود، به جای شكل اصلی و اولية آن است؛ اما تحليلهايی چون عدم وجود اضافاتی مانند: «أللهم وال من والاه و عاد من عاداه …» در كنار «من كنت مولاه فعلي مولاه …»، تحليلی است كه به دليل عدم وجود شواهد و دلايل مؤيد آن، نادرست است و به نظر میآيد انعكاس نظر شاذ اندک متعصبان تندرویی است كه اين قسمت از حديث غدير را دروغ دانسته اند.
پی نوشت ها :
[1]. موژان مومن در كتاب مقدمهای بر تشیع، تاریخچه و عقیدة شیعه دوازدهامامی (“An Introduction to Shi›i Islam_The History and Docuines of Twelver Shi›ism”) در بحثی با عنوان «مسئله جانشينی [حضرت] محمد[صلی الله علیه وآله وسلم]»ا (The Question of the Succession to Muhammad با اشاره به اين نكته مینويسد: «جانشينی [حضرت] محمد[صلی الله علیه وآله وسلم] مسئلهای كليدی و مهم در اسلام شيعی است و عامل اصلی و مهمی است كه شيعيان را از اكثريت سنی جدا میكند.» او سپس با آغاز از حديث يوم الإنذار در ابتدای دوران رسالت پيامبرp و پايان بردن آن با ماجرای غديرخم در سال آخر دوران رسالت و ماجرای دوات و قلم در آخرين روزهای زندگانی آن حضرت، به موارد متعدد معرفی اميرالمؤمنينg از طرف پيامبرp به عنوان جانشين اشاره میكند.
(Momen Moojan, An Introduction to Shi,i Islam:The History and Doctrines of Twelver Shi,ism , United States, Yale University Press, 1985, pp.11-15.)
[2]. historicism.
[3]. phenomenological.
[4]. The Heart Of Islam – Enduring Values for Humanity, Seyyed Hossein Nasr, New York,
2002, Preface, p. viii.
[5]. Brockelmann, Von Carl.
[6]. Geschichte der islamischen Volker und Staaten.
اين كتاب با عنوان تاريخ الشعوب الاسلاميه توسط نبية أمين فارس و منيرا البعلبكی از آلمانی به عربی ترجمه شده است. (البته اگر بخواهيم ترجمه اصلی و صحيح و كامل عنوان آلمانی كتاب را به عربی بيان كنيم، بايد به صورت «تاريخ الشعوب و الدول الاسلامية» بيان شود).
[7]. کامل برولکمان، تاريخ الشعوب الاسلاميه، ترجمه به عربی نبية أمين فارس و منيرا البعلبكی،31ـ67.
[8]. همان،83.
[9]. M. Rodinson
[10]. M. Rodinson, Mahomet, Paris, 1961.
[11]. R. Paret
[12]. R. Paret, Muhammad und der Koran, 1957.
[13]. Brockelmann, Von Carl.
[14]. Brockelmann, Von Carl, Geschichte der islamischen Volker und Staaten, 1939.
[15]. “Muhammad”.
[16]. Encyclopaedia of the Qurān.
[17]. Uri Rubin.
[18]. “Muhammad”.
[19]. Encyclopedia of Religion, 2nd Edition.
[20]. Karen Armstrong.
[21]. “Muhammad at Medina”.
[22]. W. Montgomery Watt.
[23]. “Muhammad: prophet and statesman”.
[24]. W. Montgomery Watt.
[25]. Muhammad.
[26]. Merriam-Webster’s Encyclopedia of World Religions.
[27]. “Muhammad: A Biography of the Prophet”.
[28]. Karen Armstrong.
[29]. “Ali b. Abi Talib”.
[30]. Encyclopedia of Islam, 2nd Edition.
[31]. L. Veccia Vaglieri.
خانم لورا ويچيا واليری، مستشرق ايتاليايی و استاد دانشگاه ناپل (Naples) ايتاليا در رشته تاريخ اسلام.
[32]. “Ali b. Abi Talib”.
[33]. Encyclopedia of Quran.
[34]. Ali S. Asani.
[35]. “Farewell Pilgrimage”.
[36]. Encyclopedia of Quran.
[37]. Devin J. Stewart.
[38]. Islam: A Short History.
[39]. Karen Armstrong.
[40]. “Shiʿi Islam”.
[41]. The Oxford Encyclopedia of the Islamic World.
[42]. Joseph A. Kéchichian.
[43]. Syed Husain M. Jafri.
[44]. Hamid Dabashi.
[45]. Ahmad Moussalli.
[46]. “How Did the Early Shi’a become Sectarian?”.
[47]. Journal of the American Oriental Society, Vol. 75, No. 1. (Jan. – Mar., 1955), pp. 1-13.
[48]. Marshall G. S. Hodgson.
[49]. “SHI’ITE”.
[50]. Merriam-Webster’s Encyclopedia of World Religions.
[51]. بلاذری، انساب الأشراف،108، 110 و 112 و تفسير ابن كثير،2/ 15 (ابن كثير شأن نزول آيه) ((أليوم أكملت لكم دينكم …)) را در مورد غدير نمیداند، اما به حديث «من كنت مولاه …» در مورد غديرخم اشاره میكند.
[52]. “The Unifying Of The Arabs”.
[53]. ابن اثير، اسدالغابة،1/ 368 ـ 369 ؛ 2/ 233 ؛ 3/ 92ـ93، 274 ،321 ؛4/ 28 ؛ 5/ 6 و …
[54]. نصر بن مزاحم المنقری، وقعة صفين،338.
[55]. طبرسی، تفسير مجمع البيان،3/ 273ـ274.
[56]. النسائي، السنن الكبری،5/ 45، 130، 132، 134، 135، 136 و 155.
[57]. ابن ماجه، سنن،1/ 45؛ الترمذي، سنن،5/ 297 و ابن حجر، فتح الباري،7/ 61.
[58]. Muhammad.
[59]. Encyclopedia of Islam, 2nd Edition.
[60]. Trude Ehlert.
[61]. “The Mission of Muhammad”.
[62]. The history of Islamic political thought: from the Prophet to the present.
[63]. Antony Black.
[64]. The Succession to Muòhammad: A Study of the Early Caliphate.
[65]. Wilferd Madelung.
[66]. “Ali b. Abi Talib”.
[67]. Encyclopedia of Islam, 3d Edition.
[68]. Robert M. Gleave.
[69]. “Ali b. Abi Talib”.
[70]. The Oxford Encyclopedia of the Islamic World.
[71]. Abdulaziz Sachedina.
[72]. “Some Imami Shi’i Views on the Sahaba”.
[73]. E. Kohlberg.
[74]. “Ali”.
[75]. Merriam-Webster’s Encyclopedia of World Religions.
[76]. “Ahl al-Bayt”.
[77]. The Oxford Encyclopedia of the Islamic World.
[78]. Mary Elaine Hegland.
[79]. “The Venture of Islam: Conscience and History in a World Civilization”.
[80]. Marshall G. S. Hodgson.
[81]. “The Evolution of the Shia”.
[82]. E. Kohlberg.
[83]. “Early Shi’ism in History and Research”.
[84]. Shi’ism.
[85]. E. Kohlberg.
[86]. Shi’ism.
[87]. Heinz Halm.
[88]. Shi’ism.
[89]. Encyclopedia of Religion, 2nd Edition.
[90]. Wilferd Madelung.
[91]. Shi’a.
[92]. Encyclopedia of Islam, 2nd Edition.
[93]. Wilferd Madelung.
[94]. “Imāma”.
[95]. Encyclopedia of Islam, 2nd Edition.
[96]. Wilferd Madelung.
[97]. “Imāmate”.
[98]. Encyclopedia of Religion, 2nd Edition.
[99]. Wilferd Madelung.
[100]. Shi’a.
[101]. Encyclopedia of Islam and the Muslim World.
[102]. Robert M. Gleave.
[103]. “Imāmah”.
[104]. The Oxford Encyclopedia of the Islamic World.
[105]. Abdulaziz Sachedin.
[106]. “Ali b. Abi Talib”.
[107]. Encyclopedia Iranica.
[108]. E. Kohlberg.
[109]. I. K. Poonawala.
[110]. “Ali b. Abi Talib”.
[111]. Encyclopedia of Religion, 2nd Edition.
[112]. Reza Shah-Kazemi.
[113]. “The Question of Succession”.
[114]. “The Shi’ite Religion”.
[115]. Donaldson.
[116]. Shi’a.
[117]. The Quran: an Encyclopedia.
[118]. Arzina R. Lalani.
[119]. “Recent Research into the History of Early Shi’ism”.
[120]. Encyclopedia of Islam and the Muslim World.
[121]. Robert M. Gleave .
[122]. An Introduction to Shi’i Islam: The History and Docuines of Twelver Shi’ism.
[123]. Moojan Momen.
[124]. “Walayah”.
[125]. The Quran: an Encyclopedia.
[126]. Hermann Landolt.
[127]. Early Shi’i thought: the teachings of Imam Muhammad al-Baqir.
[128]. Arzina R. Lalani.
[129]. “Ghadir Khumm.”
[130]. Encyclopedia Iranica.
[131]. Maria Massi Dakake..
[132]. “Ghadir Khumm”.
[133]. Encyclopedia Iranica.
[134]. Ahmad Kazemi Moussavi.
[135]. “Claiming the past: Ghadir Khumm and the Rise of Hafizi Historiography in Late Fatimid gypt”.
[136]. Paula Sanders.
[137]. “Ghadir Khumm”.
[138]. The Quran: an Encyclopedia.
[139]. Asma Afsaruddin.
[140]. “Ghadir Khumm”.
[141]. Encyclopedia of Islam, 2nd Edition.
[142]. L. Veccia Vaglieri.
[143]. “The Ghadir Khumm Tradition: Walayah and the Spiritual Distinctions of Ali b. Abi Talib”.
[144]. The Charismatic Community: Shi’ite Identity in Early Islam.
[145]. Maria Massi Dakake.
[146]. The Charismatic Community: Shi’ite Identity in Early Islam.
[147]. Maria Massi Dakake.
خانم ماريا مسی داكِيْک، استاديار مطالعات دينی در دانشگاه جرج مِيْسِن آمريكا.
[148]. “The Ghadir Khumm Tradition: Walayah and the Spiritual Distinctions of Ali b. Abi Talib”.
[149]. Robert M. Gleave.
پروفسور روبرت گليو: استاد مطالعات عربی و اسلامی دانشگاه اگزتر انگليس.
[150]. “Recent Research into the History of Early Shi’ism”.
[151]. “The Succession to Muhammad”.
[152]. W. Madelung, The Succession to Muammad: A Study of the Early Caliphate (Cambridge: Cambridge University Press, 1996).
[153]. گليو به عنوان نمونه به پژوهش زير اشاره میكند . “Recent Research into the History of Early Shi’ism”, p.1603): P. Sanders, ”Claiming the Past: Ghadır Khumm and the Rise of Hafizi Historiography in late Fatimid Egypt”, Studia Islamica, 75 (1992): 81–104.
[154]. Gleave Robert M., Recent Research into the History of Early Shi’ism, in: History Compass 7/6, 2009, pp. 1593–1605.
[155]. بايد توجه داشت كه مادلونگ در نوشته خود به نص و منصوب بودن آن حضرت از طرف خدا اشاره و توجهی ندارد؛ بلكه آن را مطابق با آنچه که به طور عموم در شبه جزیره عربستان مرسوم بود، امری مورد قبول میداند.
[156]. Gleave Robert M., Recent Research into the History of Early Shi’ism, in: History Compass 7/6, 2009, pp. 1593–1605.
[157]. M. Morony, ”Review of The Succession to Muammad: A Study of the Early Caliphate”, JNES, 59.2 (2000): 153.
[158]. W. A. Graham, ”Review of The Succession to Muammad: A Study of the Early Caliphate”, Muslim World, 89.2 (1999): 194.
[159]. E. L. Daniel, ”Review of The Succession to Muammad”, Middle East Journal, 52.3 (1998): 471.
[160]. I. Mattson, ”Review of The Succession to Muammad”, Journal of Religion, 78.2 (1998): 321.
[161]. P. Crone ”Review of The Succession to Muammad”, Times Literary Supplement, 4897 (7 Feb, 1997): 28.
[162]. L. Caetani, Annali dell’ Islam, Milan: U. Hoepli, 1905.
[163]. William Montgomery Watt, Early Islam: Collected Articles, Edinburgh: Edinburgh University Press, 1990.
[164]. Gleave Robert M., Recent Research into the History of Early Shi’ism, in: History Compass 7/6, 2009, pp. 1593–1605.
[165]. The Succession to Muhammad: A Study of the Early Caliphate, 1997, Cambridge University Press, p. 18.
[166]. Ibid, p. 35.
[167]. Ibid, p.18.
[168]. Ibid, p. 253.
[169]. L. Veccia Vaglieri.
[170]. “Ghadir Khumm”.
[171]. Veccia Vaglieri L., “Ghadir Khumm” in: Encyclopedia of Islam, 2nd ed., vol. 2, Brill, Leiden, 1991.
[172]. Maria Massi Dakake.
[173]. Dakake Maria Massi, The Charismatic Community: Shi’ite Identity in Early Islam, pp. 36-37.
[174]. Jacob Lassner.
[175]. Jacob Lassner, “The Shaping of Abbasid Rule”, Princeton, 1980.
[176]. Dakake Maria Massi, The Charismatic Community: Shi’ite Identity in Early Islam, p. 38.
[177]. Harald Motzki.
[178]. The Biography of Muhammad: The Issue of the Sources
[179]. The Biography of Muhammad: The Issue of the Sources , edited by: Harald Motzki, Leidin, Brill, 2000, Introduction, pp. xiv-xv.
[180]. Ibid.
[181]. Ibid.
[182]. Dakake Maria Massi, The Charismatic Community: Shi’ite Identity in Early Islam, Chapter II, pp.47-48.
[183] . منظور داكيك از نخستين جنگ داخلی ـ همان طور كه در فصل سوم كتاب جامعه کاریزماتیک: هويت شيعه در دوران اوليه اسلام اشاره میكند ـ جنگ صفين است.
[184]. Dakake Maria Massi, The Charismatic Community: Shi’ite Identity in Early Islam, Chapter II, pp.43-44.
[185]. Ibid.
[186]. Ibid, pp.41-43.
[187]. داكيك اين رويداد را از (ابن ابی الحديد، شرح نهج البلاغه،6/ 167ـ 168 …) نقل كرده و در ادامه آن مینويسد: « در حالی كه اعتبار سخنرانی گزارششده از علی[ع] به دليل اين كه تنها از عامر بن واثله، شخصيت طرفدار علی[ع] و نيز راوی حديث غدير خم نقل شده است كه ادعا میكند كه به طور اتفاقی سخنرانی علی[ع] را از پشت در شورايی كه توسط محافظان حفاظت میشد شنيد، مورد سؤال است (ر.ك: امينی، الغدير،1/ 161…)، وجود اين ارجاع به خطبه غديرخم بدون توضيح يا تأكيد خاصی، هم در گزارش منابع شيعی و هم غيرشيعی، نشان دهنده پذيرفتهشدن اين حديث به عنوان يكی از تمايزها (فضائل) معنوی علی[ع] است كه در ميان مؤلفان مختلف اوليه اسلامی مشهور و در حد وسيع پذيرفته شده است».
[188]. داكيك مینويسد: «شايد اين درخواست در پاسخ به گردن كشیهای قدرت مندی بود كه در مورد حقانيت آن حضرت به عنوان خليفه وجود داشت. طبق گزارشهای مختلف، 12 يا 13 نفر ـ كه تمام آنان از نخستين افراد جامعه اسلامی در مدينه و براساس برخی از متون، همه از كسانی بودند كه در جنگ بدر شركت داشتند ـ برخاستند تا خواسته او را عملی كنند (ابن حنبل، مسند،1/ 84 و 118ـ 119؛ ابن كثير، البداية و النهاية،7/ 276ـ277). در واقع با توجه به آن كه در برخی از گزارشها آمده است كه هفتاد نفر از كسانی كه در جنگ بدر شركت داشتند، با علی[ع] در جنگ صفين شركت كردند (نصربن مزاحم، وقعة صفين، 236)، به نظر میآيد كه اين تعداد، تعدادِ بسيار کمی است و اكثريت كسانی كه احتمالاً بايد حجةالوداع را با پيامبر[صلی الله علیه وآله وسلم] انجام داده باشند و از كاروانی بوده باشند كه پيامبر[صلی الله علیه وآله وسلم] در غديرخم برای آنان سخنرانی كرد حذف شده اند. گزارش شيعی از اين رويداد، تا حدودی به طور غيرقابل توضيح اضافه میكند كه براء بن عازب ـ كه از حاميان وفادار حق علی[ع] از زمان رحلت پيامبر[صلی الله علیه وآله وسلم] بود ( براء زمانی كه علی[ع] و عباس مشغول غسل دادن بدن پيامبر[صلی الله علیه وآله وسلم] بودند، با عجله نزد آنان میآيد تا آنان را از حوادثی كه در سقيفه بنیساعده در حال رخ دادن بود، آگاه كند ( ابن ابی الحديد، شرح نهج البلاغه،1/ 219ـ220)) و نيز يكی از كسانی بود كه از ناقلان مهم حديث غديرخم و شركت كننده در تمام جنگهای دوران خلافت علی[ع] بودند ـ از گواهی دادن به اين حديث در اين مناسبت خاص، سر باز زد (ر.ک: ابن بابويه، امالی،107ـ 108)».
[189]. داكيك اين گزارش را از: ابن حنبل، مسند،5/ 419 و ابن كثير، البداية و النهاية،7/ 277 نقل میكند.
[190]. داكيك اين گزارش را از: بلاذری، انساب الأشراف،4/ 93 نقل میكند و در ادامه مینويسد: « با استدلال معاويه به نظر میآيد كه گناه و تقصير مخالفت مستقيم او با علی[ع]، نسبت به بیطرفی سعد گناه و تقصير كمتری است زيرا معاويه بر خلاف سعد، آگاهی قبلی از حادثه غدير خم نداشت».
[191]. داكيك اين گزارش را از: مسعودی، مروج الذهب،2/ 373 نقل میكند و مینويسد: « اين گزارش تنها و منحصراً در كتاب مروج الذهب مسعودی، مورخ طرف دار شيعه نقل شده است».
[192]. الحاكم النيسابوری، المستدرك علی الصحيحين،3/ 366، 367 و 371 و البلاذری، أنساب الأشراف،251 و ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، 25/ 108.
[193]. به عنوان نمونه: ابن الأثير، أسد الغابة،4/ 385؛ ابن سعد، الطبقات الكبری،7/ 406؛ ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، 4/333 و 59/ 55 و 67؛ الطبری، تاريخ الطبری،2/ 421 و 358؛ ابن كثير، البداية والنهاية،5/ 376 و ج8/ 23.
[194]. عبدالحسین، امينی، الغدير فی الكتاب و السنة و الأدب،1/ 10 و الحموی، معجم البلدان،2/ 111 و 389.
[195] . عبدالحسین، امينی، الغدير فی الكتاب و السنة و الأدب،1/ 144.
[196]. بیميلی براء بن عازب برای گواهی دادن به حديث غديرخم و نيز اظهار تعجب اميرالمؤمنينg از خطاب شدن با عنوان مولا توسط گروهی از انصار در ميدان مركزی رحبه كوفه كه داكيك مطرح كرده، مسئلهای است كه در بحث «تفسيرهای شيعی و سنی از حديث غدير خم» مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
[197]. Dakake Maria Massi, The Charismatic Community: Shi’ite Identity in Early Islam, Chapter II, p.36.
[198]. Ibid, p.36.
[199]. Ibid, pp.36-37.
[200]. Ibid, p.38.
[201]. Ibid, p.37.
[202]. Ibid, pp.37-38.
[203]. Veccia Vaglieri L., “Ghadir Khumm” in: Encyclopedia of Islam, 2nd ed., vol. 2, Brill, Leiden, 1991
[204]. Paula Sanders.
[205]. … most Sunni authorities ignored the event, and those Sunnis who accepted the event as an historical fact naturally rejected the Shi’i interpretation. (Sanders Paula, “Claiming the past: Ghadir Khumm and the Rise of Hafizi Historiography in Late Fatimid Egypt” in: Studia Islamica, No.75 (1992), p.88).
[206]. Veccia Vaglieri L., “Ghadir Khumm” in: Encyclopedia of Islam, 2nd ed., vol. 2, Brill, Leiden, 1991.
[207]. Early Shi’ī thought the teachings of Imam Muḥammad al-Bāqir.
[208] . آرزينا آر، لالانی، نخستين تعاليم شيعی در انديشههای امام باقر[ع]، ترجمه: دكتر فريدون بدرهای، ص 86 ـ 88.
[209]. Halm Heinz, Shi’ism, (Second Edition), translated by: Janet Watson & Marian Hill, Edinburgh Universiry Press, Edinburgh, 2004, p.5.
[210]. Ibid, pp.7-8.
[211]. Ibid, pp.7-8.
[212]. The Succession to Muhammad: A Study of the Early Caliphate
[213]. The Succession to Muhammad: A Study of the Early Caliphate, 1997, Cambridge University Press, p. 18.
[214]. Ibid, p. 35.
[215]. Ibid, p.18.
[216]. Dakake Maria Massi, The Charismatic Community: Shi’ite Identity in Early Islam, Chapter II, pp.44-46.
[217]. Ibid, p.42.
[218]. Ibid, pp.43-44.
[219]. به عنوان نمونه، اميرالمؤمنينg در زمان خلافت خود از مخالفت جامعه و نيز حتی از خطر شورش سپاهيان خود در امنيت نبود تا از بدعتهای خلفای پيشين كه آشكارا مخالف با سنت پيامبرp بود جلوگيری كند و می فرمود: «قد عملت الولاة قبلي أعمالا خالفوا فيها رسول اللهp متعمدين لخلافه، ناقضين لعهده مغيرين لسنته ولو حملت الناس علی تركها وحولتها إلی مواضعها وإلی ما كانت في عهد رسول اللهp لتفرق عني جندي حتی أبقی وحدي أو قليل من شيعتي الذين عرفوا فضلي وفرض إمامتي من كتاب الله عز وجل وسنة رسول اللهp … والله لقد أمرت الناس أن لا يجتمعوا في شهر رمضان إلا في فريضة وأعلمتهم أن اجتماعهم في النوافل بدعة فتنادی بعض أهل عسكري ممن يقاتل معي: يا أهل الاسلام غيرت سنة عمر ينهانا عن الصلاة في شهر رمضان تطوعا ولقد خفت أن يثوروا في ناحية جانب عسكري ما لقيت من هذه الأمة من الفرقة وطاعة أئمة الضلالة والدعاة إلی النار (كليني، كافي، 8/ 59 ـ63 و مجلسی، بحارالأنوار،93/ 384).
[220]. برای مطالعه بيشتر در اين باره ر.ك: سیدعلی، ميلانی، نفحات الأزهار فی خلاصة عبقات الأنوار،9/ 134.
[221]. شمس الدین محمد بن محمد الجزری الشافعی، ابی الخیر، أسنی المطالب فی مناقب سيدنا علیبنأبیطالب كرم الله وجهه/ ص49ـ50 و (ر.ک. الغدير،1/ 396)
[222]. حاکم نیشابوری، المستدرك علی الصحيحين،3/ 419 و (ر.ک. امینی، الغدير،1/ 378ـ380).
[223]. نصر بن مزاحم کوفی، وقعةُ صِفّين، 338 و ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، 8/ 21، خطبه124؛ و (ر.ک: امینی، الغدير،1/ 404).
[224]. قندوزی حنفی، ينابيع الموده،3/150 و (ر.ک: امینی، الغدير،1/ 398).
[225]. خطیب خوارزمی، المناقب، 199 و (ر.ک: الغدير،1/ 403) و ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه،10/ 56، خطبه178 و اسحاقی، لطائف أخبار الأول في من تصرَّف بمصر من أرباب الدُّوَل،61 و (ر.ک: الغدير،2/176ـ177).
[226]. Dakake Maria Massi, The Charismatic Community: Shi’ite Identity in Early Islam, Chapter II, p.35.
[227]. Ibid, pp.46-47.
[228]. Madelung Wilferd, “Imāma”, in: Encyclopedia of Islam, 2nd Edition, Vol.3, under the patronage of the International Union of Academies, Leiden, E.J. Brill, 1986.
[229]. Afsaruddin Asma, “Ghadir Khomm” in: The Quran: an Encyclopedia, Edited by Oliver Leaman, Routledge, London, 2006.
[230]. به عنوان نمونه: الصدوق، كمال الدين وتمام النعمة/ ص277 و النعماني، كتاب الغيبة/ ص75 و المجلسي، بحارالأنوار/31، 411 و الأميني، الغدير/1، 165.
[231]. Kohlberg, “From Imamiyya to Ithna-ashariyya”, in: Bulletin of the School of Oriental and African Studies, University of London, Vol. 39, No. 3 (1976), pp. 521-534.
[232]. Veccia Vaglieri L., “Ghadir Khumm” in: Encyclopedia of Islam, 2nd ed., vol. 2, Brill, Leiden, 1991.
[233]. برای نمونه: احمدبن حنبل، مسند،1/ 118: «أليس الله أولی بالمؤمنين قالوا بلی قال اللهم من كنت مولاه فعلی مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه»؛ و4/ 281: «… فقال ألستم تعلمون انی أولی بالمؤمنين من أنفسهم قالوا بلی قال ألستم تعلمون انی أولی بكل مؤمن من نفسه قالوا بلی قال فأخذ بيد علی فقال «من كنت مولاه فعلی مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه»؛ و4/ 370: «… فقال للناس أتعلمون انی أولی بالمؤمنين من أنفسهم قالوا نعم يا رسول الله قال من كنت مولاه فهذا مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه»؛ و 5/370: «اللهم من كنت مولاه فعلي مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه»؛ الحاكم النيسابوري، المستدرك علی الصحيحين،3/ 109: «ثم قال إن الله عز وجل مولاي و انا مولی كل مؤمن ثم اخذ بيد علي رضي الله عنه فقال من كنت مولاه فهذا وليه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه …». حاكم نيشابوری در مورد اين حديث مینويسد: «هذا حديث صحيح علی شرط الشيخين ولم يخرجاه بطوله»؛ و3/ 109. حاكم نيشابوری در مورد اين حديث مینويسد: «شاهده حديث سلمة بن كهيل عن أبي الطفيل أيضا صحيح علی شرطهما»؛ 3/ 116؛ و 3/371؛ الهيثمي، مجمع الزوائد،9/ 104: «من كنت مولاه فعلی مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه» هيثمی اين حديث را از قول احمدبن حنبل نقل میكند و مینويسد: «و رجال أحمد ثقات»؛ الهيثمي، مجمع الزوائد،9/ 104: « … فقام إليه ثلاثون من الناس قال أبو نعيم فقام ناس كثير فشهدوا حين أخذ بيده فقال أتعلمون أني أولی بالمؤمنين من أنفسهم قالوا بلی يا رسول الله قال من كنت مولاه فهذا مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه قال فخرجت كأن في نفسي شيئا فلقيت زيد بن أرقم فقلت له إني سمعت عليا يقول كذا وكذا قال فما تنكر قد سمعت رسول الله p يقول ذلك». هيثمي اين حديث را از قول احمد بن حنبل نقل میكند و مینويسد: «رواه أحمد و رجاله رجال الصحيح غير فطر بن خليفة و هو ثقة»؛ النسائي، السنن الكبری،5/45: «من كنت وليه فهذا وليه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه …»؛ الطبراني، المعجم الكبير،4/ 174.
[234]. ابن تيميه، منهاج السنة النبوية،4/23ـ24.
اين در حالی است كه كسانی چون ابن كثير كه از هم فكران ابن تيميه است، سند اين عبارت را قوی دانسته و در البداية و النهاية مینويسد: «و صدر الحديث متواتر أيقن أن رسول اللهp قاله وأما اللهم وال من والاه فزيادة قوية الاسناد» (ابن كثير، البداية والنهاية، 5/ 233).
[235]. Dakake Maria Massi, The Charismatic Community: Shi’ite Identity in Early Islam, Chapter I, p.34.
[236]. Ibid, p.38.
[237]. Ibid, pp.38-39.
آرزينا آر. لالانی در كتاب نخستين انديشههای شيعی در تعاليم امام محمد باقر[ع] در توضيح اينكه سنیها، برخلاف شيعه، شأن نزول آيه ((أليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي …)) را غديرخم و تعيين اميرالمؤمنين g به عنوان جانشين پيامبرp نمیدانند، در مورد طبری مینويسد: «… موضع امام محمد باقر[ع] در باره آيه (( أليوم أكملت لكم …))، چنان كه در منابع مختلف شيعه نقل شده، بسيار روشن است. او میگويد كه اين آيه هنگامی كه پيامبر[صلی الله علیه وآله وسلم]، علی[ع] را در غديرخم به امامت منصوب كرد، نازل شد. … طبری نه تنها اخباری را كه به نفع موضع شيعه است، ذكر نمیكند، بلكه احاديث معينی را برای رد كردن موضع آنان ذكر میكند. … كاملاً روشن است كه طبری رنج بسيار بر خويشتن هموار میسازد تا موضع شيعه را انكار كند.» (آرزینا آر. لالانی، نخستين انديشههای شيعی در تعاليم امام محمدباقر[ع]، ترجمه: دكتر فريدون بدرهای، ص87 ـ 88).
[238]. Dakake Maria Massi, The Charismatic Community: Shi’ite Identity in Early Islam, Chapter II, pp.39-40.
[239]. Ibid, p.47.
فهرست منابع :
• ابنالأثير، أسد الغابة فی معرفة الصحابة، دارالكتاب العربی، بيروت.
• ابنبابويه(الصدوق)، كمال الدين و تمام النعمة، تصحيح و تعليق: علی اكبر الغفاری، مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسين، قم 1363ش..
• ابنتيمية، منهاج السنة النبوية، الطبعة الأولی، درالکتب العلمیة، بيروت، 1999م.
• ابنحجر، فتح الباری، الطبعة الثانية، دارالمعرفة للطباعة والنشر، بيروت.
• ابنسعد، الطبقات الكبری، دار صادر، بيروت
• ابنعساكر، تاريخ مدينة دمشق، دارالفكر للطباعة والنشر والتوزيع، بیروت، 1415ق.
• ابنكثير، البدآيه والنهاية، تحقيق و تدقيق و تعليق، علی شيری، الطبعة الأولی، دار إحیاء التراث العربی، 1988م.
• ابنكثير، تفسير القرآن العظيم، تقديم، يوسف عبدالرحمن المرعشلی، دارالمعرفة للطباعة والنشر والتوزيع، بيروت، 1992م.
• ابنماجة، سنن ابن ماجة (محمد بن يزيد القزوينی)، تحقيق و ترقيم و تعليق، محمد فؤاد عبد الباقی، دار الفكر للطباعة و النشر و التوزيع، بيروت.
• احمد بن حنبل، مسند، دارصادر، بيروت.
• امينی، عبدالحسين، الغدير فی الكتاب و السنة و الأدب، الطبعة الرابعة، دارالکتاب العربی، بیروت، 1977م.
• بروكلمان كارل، تاريخ الشعوب الاسلامية، ترجمه به عربی: نبية أمين فارس و منيرا البعلبكی، الطبعة الخامسة، دارالعلم للملایین، بیروت، 1968م.
• البلاذری، أنساب الأشراف، تحقيق وتعليق: الشيخ محمد باقر المحمودي، الطبعة الأولی، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، بیروت، 1974م.
• الترمذي، سنن الترمذی، تحقيق و تصحيح، عبدالرحمن محمدعثمان، الطبعة الثانية، دار الفكر للطباعة و النشر و التوزيع، بيروت، 1983م.
• الحاكم النيسابوری، المستدرك علی الصحيحين، إشراف، يوسف عبد الرحمن المرعشلی.
• الحموي، معجم البلدان، التراث العربی، بیروت، 1979م.
• الطبرانی، المعجم الكبير، تحقيق و تخريج: حمدی عبدالمجيد السلفی، الطبعة الثانية: دار إحیاء التراث العربی، بیروت، 1984م.
• طبرسی، تفسير مجمع البيان، چاپ اول: مؤسسة الأعلمی، بیروت، 1995م.
• الطبری، تاريخ الطبری، مراجعه و تصحيح و ضبط، نخبة من العلماء الأجلاء، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، بيروت.
• الكلينی، الكافی، تصحيح و تعليق علی أكبر الغفاری، الطبعة الرابعة، دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1362ش.
• لالانی، آرزينا آر.، نخستين تعاليم شيعی در انديشههای امام باقر عليه السلام ، ترجمه: دكتر فريدون بدرهای، چاپ اول: نشر فروزان روز، تهران، 1381ش.
• المجلسی، بحارالأنوار (ج31)، تحقيق الشيخ عبد الزهراءالعلوی، دارالرضا، بیروت، 1983م.
• المجلسی، بحارالأنوار (ج93)، تحقيق السيد إبراهيم الميانجی، محمدالباقر البهبودی، الطبعة الثانية المصححة، مؤسسة الوفاء، بیروت، 1983م.
• الميلانی، السيدعلی، نفحات الأزهار فی خلاصة عبقات الأنوار، الطبعة الأولی، 1414ق.
• النسائی، السنن الكبری، تحقيق، الدكتور عبدالغفار سليمان البنداری و سيد كسروی حسن، الطبعة الأولی: دارالکتب العلمیة، بیروت، 1991م.
• نصر بن مزاحم المنقري، وقعة صفين، تحقيق و شرح: عبدالسلام محمد هارون، الطبعة الثانية، المؤسسة العربیة الحدیثة للطبع والنشر والتوزیع، القاهرة، 1382ق.
• النعمانی محمد بن إبراهيم، كتاب الغيبة، تحقيق فارس حسون كريم، الطبعة الأولی: أنوار الهدی، قم 1422ق.
• الهيثمی، مجمع الزوائد، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1988م.
• Afsaruddin Asma, “Ghadir Khomm” in: The Quran: an Encyclopedia, Edited by Oliver Leaman, Routledge, London, 2006.
• Armstrong Karen, “MUHAMMAD”, in: Encyclopedia of Religion, 2nd ed., vol. 9, Lindsay Jones, editor in chief, United States of America.
• Armstrong Karen, “Islam A Short History”, 2002, New York.
• Asani Ali S., “Ali b. Abi Talib”, in: Encyclopaedia of the Qurān, v.1, Brill, Leiden, 2001,
• Black Antony, The history of Islamic political thought: from the Prophet to the present, Routledge, 2001, pp. 9-17: “The Mission of Muhammad”.
• Crone P., ”Review of The Succession to Muammad”, Times Literary Supplement, 4897 (7 Feb, 1997): 28.
• Dakake Maria Massi, “Ghadir Khomm” in: Encyclopedia Iranica.
• Dakake Maria Massi, The Charismatic Community: Shi’ite Identity in Early Islam, editor: Seyyed Hossein Nasr, State University of New York Press, 2007.
• Doniger Wendy (Consulting Editor), “SHI’ITE” in: Merriam-Webster’s Encyclopedia of World Religions, Wendy Doniger (Consulting Editor), Massachusetts.
• Doniger Wendy (Consulting Editor), “Ali” in: Merriam-Webster’s Encyclopedia of World Religions, Wendy Doniger (Consulting Editor), Massachusetts.
• Doniger Wendy (Consulting Editor), Muhammad” in: Merriam-Webster’s Encyclopedia of World Religions, Wendy Doniger (Consulting Editor), Massachusetts.
• Ehlert Trude, “Muhammad” in: Encyclopedia of Islam, 2nd Edition, vol. 7, Brill, Leiden, 1993.
• Gleave Robert M., Recent Research into the History of Early Shi’ism, in: History Compass 7/6, 2009
• Gleave, Robert M., “Ali b. Abi Talib”, in: Encyclopaedia of Islam (Three), Edited by: Gudrun Kramer – Denis Matringe – John Nawas – Everett Rowson, Brill, 2011.
• Graham W. A., ”Review of The Succession to Muammad: A Study of the Early Caliphate”, Muslim World, 89.2 (1999): 194.
• Halm Heinz, Shi’ism, (Second Edition), translated by: Janet Watson & Marian Hill, Edinburgh Universiry Press, Edinburgh, 2004.
• Hegland Mary Elaine, “Ahl al-Bayt” in: The Oxford Encyclopedia of the Islamic World, Editor in Chief: John L. Esposito, Oxford University Press, 1995.
• Hodgson Marshall G. S., “How Did the Early Shi’a become Sectarian?”, Journal of the American Oriental Society, Vol. 75, No. 1. (Jan. – Mar., 1955).
• Hodgson Marshall G. S., The Venture of Islam: Conscience and History in a World Civilization, The University of Chicago Press, Chicago, 1974.
• Jacob Lassner, “The Shaping of Abbasid Rule”, Princeton, 1980.
• Kazemi Moussavi Ahmad, “Ghadir Khomm” in: Encyclopedia Iranica.
• Kéchichian Joseph A. & Jafri Syed Husain M. & Dabashi Hamid & Moussalli Ahmad, “Shiʿi Islam” in: The Oxford Encyclopedia of the Islamic World, Editor in Chief: John L. Esposito, Oxford University Press, 1995.
• Kohlberg Etan & Poonawala I. K., “Ali b. Abi Talib” in: Encyclopedia Iranica.
• Kohlberg Etan (editor), Shi’ism, Hebrew University of Jerusalem, Israel, 2003
• Kohlberg Etan, “Some Imami Shi’i Views on the sahaba”, Jerusalem Studies in Arabic and Islam 5 (1984), p. 143-175 = BL, art. IX.
• Kohlberg Etan, From Imāmiyya to Ithnā-‘ashariyya, in: Bulletin of the School of Oriental and African Studies, University of London, Vol. 39, No. 3 (1976), Cambridge University Press on behalf of School of Oriental and African Studies.
• Kohlberg Etan, “The Evolution of the Shi’a”, The Jerusalem Quarterly 27 (1983), p. 109-126 = BL, art. I (different pagination). Originally published in Hebrew as “Ha-Shi’a: si’ato shel ‘All”, in Zmanim 8 (1982), p. 16-23, repro in Martin Kramer (ed.), Meha’a u-mahpekha ba-islam ha-shi’i (Protest and Revolution in Shf’ite Islam ), Tel-Aviv 1985, p. 11-30.
• Lalani Arzina R., “Shi’a” in: The Quran: an Encyclopedia, Edited by Oliver Leaman, Routledge, London, 2006.
• Landolt Hermann, “Walayah” in: The Quran: an Encyclopedia, Edited by Oliver Leaman, Routledge, London, 2006.
• Leaman Oliver (Editor), The Quran: an Encyclopedia, Edited by Oliver Leaman, Routledge, London, 2006.
• Madelung Wilferd, “IMAMATE” in: Encyclopedia of Religion, 2nd ed., vol. 7, Lindsay Jones, editor in chief, United States of America.
• Madelung Wilferd, “Imāma”, in: Encyclopedia of Islam, 2nd Edition, Vol.3, under the patronage of the International Union of Academies, Leiden, E.J. Brill, 1986.
• Madelung Wilferd, “Shi’a” in: Encyclopedia of Islam, 2nd Edition, vol. 9, Brill, Leiden, 1997.
• Madelung Wilferd, “Shi’ism”, in: Encyclopedia of Religion, 2nd Edition, vol. 12, Lindsay Jones editor in chief, United States of America.
• Madelung Wilferd, The Succession to Muhammad: A Study of the Early Caliphate, 1997, Cambridge University Press.
• Momen Moojan, An Introduction to Shi’i Islam_The History and Docuines of Twelver Shi’ism, United States, Yale University Press, 1985.
• Montgomery Watt W., Muhammad at Medina, Oxford University Press, 1956.
• Montgomery Watt W., Muhammad: prophet and statesman, Oxford University Press, 1961.
• Montgomery Watt William, Early Islam: Collected Articles, Edinburgh: Edinburgh University Press, 1990.
• Morony M., ”Review of The Succession to Muammad: A Study of the Early Caliphate”, JNES, 59.2 (2000): 153.
• Motzki Harald (editor), The Biography of Muhammad: The Issue of the Sources, Leidin, Brill, 2000.
• Nasr Seyyed Hossein, The Heart of Islam – Enduring Values for Humanity, New York, 2002.
• Rubin Uri, “MUHAMMAD”, in: Encyclopedia of Quran, vol.3, Brill, Leiden, 2003.
• Sachedina Abdulaziz, “Ali ibn Abi Talib”, The Oxford Encyclopedia of the Islamic World, Editor in Chief: John L. Esposito, Oxford University Press, 1995.
• Sachedina Abdulaziz, “Imāmah” in: Oxford Enyclopedia of the Modern Islamic World, Oxford University Press, 2007-2011:
• Sanders Paula, “Claiming the past: Ghadir Khumm and the Rise of Hafizi Historiography in Late Fatimid Egypt” in: Studia Islamica, No. 75 (1992).
• Shah-Kazemi Reza, “Ali b. Abi Talib” in: Encyclopedia of Religion, 2nd ed., vol. 1, Lindsay Jones, editor in chief, United States of America.
• Stewart Devin J., “Farewell Pilgrimage”, in: Encyclopedia of Quran, Brill, Leiden, vol.2, 1991.
• Vaglieri Veccia L., “Ali b. Abi Talib” in: Encyclopedia of Islam, 2nd Edition, vol. 1, Brill, Leiden, 1986.
• Vaglieri Veccia L., “Ghadir Khumm” in: Encyclopedia of Islam, 2nd ed., vol. 2, Brill, Leiden, 1991.
ثبت دیدگاه شما